_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است...

هوالمحبوب:


همین دو شب پیش یک جایی درست اواخر مکالماتم با تراپیستم،گفتمش میخواهم راجب موضوعی حرف بزنم که جزو دغدغه های این روزهایم نیست ولی بعضی قسمهایش برایم جای سوال دارد.
و بعد از مردی گفتم که این روزها در زندگی ام است.
مردی که عاشقانه دوستم دارد و تمام تلاشش را می‌کند که نظرم را در مورد خودش تغییر دهد و بشود مرد همیشگی زندگی ام.
مردی که برایم وقت میگذارد،سرشلوغی و بدقلقی هایم را تاب می اورد،هر زمان که فرصت کند و حتی فرصت نکند احوالم را میپرسد و نگران تمام چیزهای در مورد من است که خودم هیچوقت به آنها توجه نمی‌کردم.
روزهایی که میداند سرم شلوغ است پیام میدهد و یادآوری میکند که قرصهایم را فراموش نکنم.قبل از خواب تماس میگیرد که مطمئن شود مناسک خواب را که دکتر سفارش کرده انجام داده ام.
برای دیدنم از سرکارش مرخصی میگیرد.مرا تا فرودگاه میرساند و از جلساتم به خانه برمیگرداند و وقتی مقاومت میکنم و خیال میکنم استقلالم زیر سوال رفته و می‌گویمش خودم بلدم از پس خودم بر بیایم و نیاز به کسی ندارم که این کارها را برایم انجام دهد،میگوید که همه ی اینها را میداند و دلش میخواهد به بهانه ی همین چیزها بیشتر کنارم وقت بگذارند و افتخار میکند که اجازه ی این کارها را به او بدهم.
جوری با من رفتار میکند که منِ سرخود معطل را عاشق خودم کرده.
هر دفعه به دیدنم می آید برایم گل می‌خرد.
همین دیشب که به مناسبت روز دختر به زور مرا برای خرید برد و لباسی که دوست داشت را به تنم کرد،توی چشمهایش اشک جمع شده بود که«چقدر سفید بهت میاد...عین عروسا شدی!»
یک جوری مرا تقدس میکند و می‌پرستد که باورم شده مقدس و پرستیدنی هستم و از تمام مردهایی که من را تا امروز اینگونه ستایش نکرده اند بدم می آید!
تراپیستم گفت:«که نرمال رابطه این است.

نه این آدم عجیب غریب است و نه رفتارهایش.بلکه این کارها و رفتارها،رفتارهای عادی هر کسی است که در رابطه کسی دیگر را دوست دارد.»

همه ی اینها را گفتم که برسم به اینجا.
اینکه اینقدر رفتار درست از آدم درست در زندگی ام ندیده ام که وقتی از کسی میبینم برایم عجیب است.
انگار والدینم،اکسم و یا نزدیکانم با رفتارشان برایم مسجل کرده بودند که سزاوار توجه و محبت و آرامش نیستم و اگر هم توجه و محبتی میکنند به چشم صدقه و انعام نگاهش کنم!
آدم و رفتار درست به انسان وسعت دید و آرامش خیال برای پیشرفت و جلو رفتن می‌دهد.

اصلا همینکه خودت را با خودت به جنگ و درگیری وا نمی‌دارد،تو را به صلح با خودت فرا میخواند بسیار ارزنده است.

احساس میکنم باید از خودم بخاطر اجازه ی حضور تمام آدمهای نادرست زندگی ام معذرت بخواهم و بیش از پیش خودم را با عشق در آغوش بگیرم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد