هوالمحبوب:
دوستـــان عیب کُنــنــدم که چــرا دل به تو دادم ...؟
باید اول به تو گفتـــن که چــنین خوب چرایی ... ؟!
مثلن من دلم بخواهد بگویمت چقدر تا همین چند سال پیش سعدی را دوست نداشتم که جریمه های کلاس چهارمم همه اش به خاطر خط نستعلیق حکایات گلستان و بوستان بود و همین چند سال پیش که شعرهایش را از بر کردم فراموشم شد همه ی خاطرات حرص خوردن هایم و تو بگویی " مرا هرگز نمیگنجد دو معنی ،راست در باور ... غزل گفتن پس از سعدی،جوانمردی پس از حیدر " و من ذوق مرگ شوم که تو این همه ذوق میشوی از سعدی و دلم بخواهد بگویم تمام شیرینی و حلاوت یادآوری شعرهای سعدی از آن ِ تو وقتی این همه شوق میشوی از دیدن آرامگاه و شهرش و در عوض لذت دیدن و شنیدنت بماند برای من.
مثلن دلم بخواهد تو پا توی سعدیه بگذاری و من همه چشم شوم محض نگاه کردنت و تو همه لبخند شوی میان تاریک و روشنایی خنکای شب ِ شیراز و هی لبخند بزنی و من هی کامم از لبخندهایت شیرین شود و بزنم به جاده ی خنگی و هی بپرسمت چه شده و تو هیچ نگویی و همه اشتیاق شوی وقتی چشم در چشم شیخ میشوی و دستت برود سمت سنگ قبر.
مثلن من دلم بخواهد پشت سرت بایستم و دست چپم برود سمت سنگ قبر و فاتحه بخوانم و دست راستم را بگذارم روی شانه ات و بغض شوم و ضربه بزنم روی سنگ قبر محض فاتحه و دستهایم قدم بزند روی شانه ات ولبخند شوم با آن همه اشک ِ توی چشم هایم و زمزمه کنم :" من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی...بسم الله الرحمن الرحیم....عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی...الحمد الله رب العالمین...دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم ...؟!... الرحمن الرحیم... باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی...؟!...عشق و دوریشی و انگشت نمایی و ملامت...مالک یوم الدین...عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت... ایاک نعبد و ایاک نستعین...همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایی...اهدنا الصراط المستقیم....همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایی...همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایی...اهدنا الصراط المستقیم...همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایی...اهدنا الصراط التحمل نکنم بار جدایی ..."
مثلن تو سقف آرامگاه را نظاره کنی و من با همان انگشتم که روی شانه ات راه میرود نگهت دارم که نروی وقتی هنوز فاتحه و شعرم مانده آن هم درست وقتی توی چشم های سعدی علیه الرحمه زل زده ام و به واقع اشک و لبخندم.
مثلن من دلم بخواهد سوزنم گیر کند روی "همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایی..." و فاتحه خواندن یادم میرود ...و هی این بیت میشود ملکه ذهن و ورد زبانم و تو میخواهی دور مقبره بچرخی که زود زور میزنم بغضم را فرو دهم که نبینی ام و بخوانم "گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم.... چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...!"و بمیرم ...بخدا و به جان تو بمیرم و تو نمیدانی چقدر سخت است این همه اتفاق و حس را با هم تحمل کردن و داشتن.غم و ذوق را با هم هضم کردن،داشتن و نداشتنت را در بر گرفتن و خواستن و نخواستنت را در دل پروریدن و تو نمیدانی لبخند بر لب داشتن و خون دل خوردن و زار زدن توی دلت یعنی چه...!
مثلن تو دور مقبره بچرخی و ابیات روی کاشی ها را بخوانی و من میروم سمت گفتن "خلق گویند برو دل به هوای دگری دِه..." و نگاهت میکنم که هنوز لبخندی و خوووب میفهمم لذتت را و تقدست میکنم و سرم میرود سمت شیخ و یواشکی اشکم را که چکیده پاک میکنم و میگویم :"خلق به گور پدرشان خندیده اند ..."
مثلن تو مفتون ابهت شیخ بشوی و بگویی :راضی ام ازت!" و من فاتحه نصفه نیمه ام را رها میکنم و نگاهت میکنم و زیر لب میخوانم که "ما کجاییم در این بحر تفکر ،تو کجایی ..؟" و می آیم سمتت و به زور لبخند مینشانم روی لب هایم که غمگینی چهره ام برود به جهنم و میخواهم توی چشم های دوربین نگاه کنی وقتی میبینم این همه دوستش داری و هی قاب میگیرم صورت پر از لبخندت را و برایت "کشتن شمع چه حاجب بُوَد از بیم رقیبان ...پرتوی روی تو گوید که تو در خانه ی مایی ..." سق میزنم و به این فکر میکنم کدام آدم ِ این جمعیت میتواند از چهره ام بفهمد که تو در سینه ام نشسته ای و چه میکنی با این دل زارم و چطور پنهانت کنم وقتی اینقدر توی چشم ها و غم و اندوه و شادی ام هویدایی و پشت بندش هی بلبل زبانی میکنم که تو هی تذکر بدهی آرامتر،چقدر بلند بلند حرف میزنی دختر...
مثلن من دلم بخواهد تو تمام شب را کنارم لبخند بزنی و قدم،و من هی با هر قدمت پشت سر قربان صدقه ات بروم و خون دل بخورم و ذوق قورت بدهم و "الی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد " به خوردت بدهم و وقتی می پرسی ام که "چته...؟!" بگویمت دلم برایت تنگ شد و یاد روزهایی که کنارم نبودی و نیستی چنگ به قلبم میزند که تو خنده ات بگیرد و سکوت شوی و من ...من....من...!
و من مثلن دلم بخواهد اشک شوم وقتی پاهای تاول زده ام هم با دلم همصدا میشود و میخواند که :"ما کجاییم در این بحر تفکر ،تو کجایی...؟!" و قدم میشود در هوایت.
مثلن من دلم بخواهد یک روز "اردی بهشت" که هوای شیراز بهشتی ست و لنگه ندارد با تو طعم بهشتِ شیراز را صد باره بچشم و با چشم های تو شیراز را ببینم و با قدم های تو مترش کنم و هی بخوانم "عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت...همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایی...!" و لی اردی بهشت شیراز تمام شود و بهشت ِ "اردی بهشتی" اش بماند برای بقیه وقتی تو برایم خود ِ اردی بهشتی ،حتی وسط سرمای دی ماه...
هوالمحبوب:
و اگر بر تو بِبَندد همه رَه ها و گُذَرها...
رهِ پنهان بِنمایَد، که کَس آن راه نَدانَد...!
هر چقدر هم بخندی و زبان درازی کنی و بلبل زبانی کنی و بی خیالی و خونسردی به خرج بدهی و مانتو رنگ رنگی تن کنی و آرایش کنی و جلوی چشم آدمهایی که خیره شده اندت شیک کنی و بلند بلند حرف بزنی و خوبم خوبم حواله این و آن کنی و مثلن به شصتت هم نباشد؛ یکهو وقتی همه میروند فلان کارگاه آموزشی که حضور همگی همکاران الزامی ست و تو دلت بودن در آن جمع و هیچ جمعی را نمیخواهد و مینشینی پشت میزت که آقای فلانی برایت رانی می اورد و کیک چون در کارگاه نبودی و پذیرایی نشدی؛
موقع باز کردن در رانی که بلد نیستی مثل همیشه خودت بازش کنی و دستک ش میشکند و از رانی جدا میشود ؛
حرصت در می اید و میگویی :«وعه! هزار دفعه گفتم من بلد نیستم در رانی را باز کنم خودمو یکی باید برام باز کنه» و میزنی زیر گریه و تمام این یک هفته را گریه میکنی...تمام فشار این یک هفته را ...همکاران بیشعورت را ...دعوا و کدورتت با «او»یت را ...خواهرت را ... برادرت را ... حقوق کوفتی ات را ...مادرت را ... آینده ی مبهمت را ... مینی کومون لعنتی ات را ... دلتنگی ات را ... شب های سنگین و بی حست را ...گذشته و امروز و فردایت را...دلتنگی ات را ... دل تنگی ات را ... دل تنگی ات را ... همه را میریزی توی دستک شکسته رانی ای که هرگز دلت نمیخواسته خودت به تنهایی بازش کنی و یه دل سیر گریه میکنی تا همکارت با قیچی به جانش بیفتد که :«ببین درش باز شد، گریه نداره که...!»
هوالمحبوب:
مـــن به پایان غم و اوج سلامـــت برسم
آن زمانی که به درمان تو بیمار شوم....
گفتم روزت مبارک...
گفتی مگه من دکترم؟..
گفتم دکتر منی!...
خندیدی...!
واسه خاطر تمام روزها و لحظه هایی که حالم رو خوب کردی و اصلن تنها دلیل تمام حال های خوبم بودی ،"روزت مبارک...!"
واسه خاطر تموم روزها و لحظه هایی که حالم بد بود و با تموم دکتر خوب بودنت،مریض خوبی نبودم ،ببخش ..!
واسه خاطر تموم روزایی که تو خوب نبودی و من جای التیام زخم هات ،دردت رو مضاعف کردم ،ببخش ...!
واسه خاطر اینکه نه مریض خوبی بودم نه دکتر خوبی ،ببخش...
روزت مبارک "طبیب شکر لب "!
الی نوشت :
یکــ) هر مریضی که طبیبش تو شکر لب باشی
بهتــر آن است که بهتـــــر نشــــــود احوالش ...!
دو) خدا رو شکر که تو با تموم شدن مردادی که با همه اتفاقات قشنگش درد بود ،شروع شدی.تولدت مبارک مهربونترین و ماه ترین دختر دنیا ...!( بعدن مینویسمش!)