_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

امشب شبه مهتابه

از اون روزی که اینجا درست شد و قرار شد واسه تولدم برگردم،یک سال میگذره 

برگشتم اما به فاصله یک سال 

من اینجام و امشب شبه مهتابه.......  

سلام.........................

----------------------------------------------------------------------------------------------------- 

تقریبا از ظهر پنجشنبه بود که تولدم مبارک شد،

وقتی دلیله زنگ زد و به جای گله ی همیشگیش از اینکه چرا یه سراغ از من نمیگیری ،نینای نای تولد تولد رو خوند.از ما اصرار که فردا من به عرصه ی ظهور میرسم و از اون انکار که تو گرمی حالیت نیست،آخه جمعه هم روز به دنیا اومدنه؟جمعه که تعطیله!(دیگه مونده بود این زنه آقا مجتبی واسه ما مزه بریزه!)

بعد از ظهر با خانوم والده و بروبچ رفتیم بیرون تا من به مناسبت تولدم واسه خودم خرید کنم و اونا نظر بدند که فرنگیس خانوم (نه نه مون)ما رو شرمنده کردند و هم نظر دادند و هم پولش رو و تقدیم کردند به بنده به افتخاره زادروزه یگانه مارمولک بابا! !

درحین خرید، فرزانه و فریبای عمه بهم شادباش گفتند وامشب رو بهم یادآوری کردند....

ومن خوشحال، خوشبخت والبته خسته از این همه تنبان به پا کردن و نپسندیدن!

بالاخره طلسم شکست و آقای مغازه دار یکی از اون شلواراش رو پامون کرد و به پای ما اندازه شد و انگار که به قول خودش واسه تن و تیپ ما دوخته شده!!!!!!!!!!!!!!!!!

کلی واسه خودم ولخرجی کردم و الحق و الانصاف افرادی که در معیت اینجانب بودند در کمکهای مردمی و شریک شدن در ثواب دنیا و آخرت مضایغه نکردند!(برای سلامتیه آقای راننده صلوات....!دومی رو بلندتر!.....)

علی ایها حال وقتی یه دونه از اون لواشکهای اناره ترش رو خریدم که شب حالشو ببرم و تاکسی سوارون راهی خونه شدیم رادیوی تاکسی با یه حس قشنگ یادآوری کرد که امشب شبه آرزوهاست و من پره بغض شدم،به فرنگیس خانوم گفتم امشب شبه آرزوهاستا!اون گفت :"چه فایده!دعای ما که برآورده نمیشه!" بهش گفتم نگو،خدا بدش میاد و سنگت میکنه ها!!!!

خندید!

صدای موزیک رادیو بغضم رو ترکوند و یه دونه اشکم قل خورد پایین.وجودم پره یه حسه خاص بود!شاید پره گریه!

که گوشیم زنگ خورد با اون صدای نخراشیدش(گوشیم کلی خارجیه!!!)

بچه ی جناب سرهنگ بود ، نه واسه شبه آرزوها زنگ زده بود و نه واسه شادباش زادروزه من!

تنها واسه نرسیدنه SMSا ای که میگفت زندگی عین قبض برقه:"تکراری و مسخره و بی معنی و یکنواخت!"

ولی من اینطور فکر نمیکردم و نمیکنم.زندگی عین قبض تلفنه:"همیشه آدم رو غافلگیر میکنه و هیجان زده!"بهش گفتم و خندید!

اون هم خندید!

چقدر خوبه آدما بلدند بخندند و میخندند...

رسیدیم خونه،زود دوش گرفتم و تی شرت مشکی ام رو که عکس یه دختر خوشگل روش بود پوشیدم(موهاشو بافته بود و شیطون وایساده بود!)،شلواری که تازه خریده بودم پاکردم. موهامو سشووار کردم و دو گوشی بستم.آرایش کردم و به خودم عطر زدم و رفتم بالا....

- فرنگیس خانوم گفت:"چه خبره؟چی شده؟کجا میخوای بری؟چه قدر عین دختر مدرسه ای ها شدی؟موهاتو چرا اینجوری بستی؟چه بهت میاد!حالا نگفتی چه خبره؟"

نیشم را شل کردم و گفتم :"امشب شبه جمعه است؟همین!"

خنده رو لبش ماسید وسفره ای که دستش بود پرت کرد طرفم وگفت:"خیلی بی حیا شدی!"

خندیدم ومثل همیشه جاخالی دادم و گفتم :"وا!مگه دروغ میگم؟شبه جمعه است دیگه!ذهن شما توش معلوم نیست چه خبره،اونوقت من بی حیام!!!!اصلا این چه رسمیه هرکی هرچی توذهنشه میگرده تو حرفای من پیدا میکنه؟بعدم تهمتهای ناروا که چی؟بی حیام،جلفم،بی ادبم! یعنی چه؟دختر به این مودبی،ماخوذ به حیا ،ماه!!مگه این همه آدم شب جمعه ترگل ورگل میکنند ما چیزی میگیم؟مگه ما بخیلیم؟نوش جون بابا بچا!(بچه ها! )چرا به ما که رسید، وا رسید(همون دل آسمون تپیده خودمون!)!"

خنده اش گرفت

منم خندیدم 

فاطمه از قیافم ذوق کرد و

 نازی خندید!

زود کارای شام و شست و شو را انجام دادم و پریدم تو اتاقم.قیافش به انباری بیشتر میاد،چون ما همچنان هنوز بنایی داریم و اتاق من مخزن اسباب اهل خونست(من خزانه دار هستم!)

خودم رو تو آینه نگاه کردم و به خودم لبخند زدم! 

گوشیمو silentidam تا اگه کسی نزنه تو حالمون!

امشب از اون شباست....

سجاده ای که بچه ی جناب سرهنگ واسم سوغات اورده بود را پهن کردم.آخرین بار نیمه ها ی اردیبهشت ازش استفاده کرده بودم.

سرتاسرش رو بو کردم.هنوز بوی اردیبهشت میداد!حافظ و مفاتیح رو گذاشتم تو سجاده .چادر سر کردم و لپمو گذاشتم رو جانماز..همیشه اینجوری خودمو واسه خدا لوس میکنم!

هیچی نگفتم

هیچی.....

فقط همینطوری الکی گریه ام میومد....

خدا!امشب شبه جمعه است.....

همون شبی که میگی  از عرش تو از اول شب تا آخر ش ندا میاد که:

"آیا بنده ای هست که پیش از طلوع برای آخرت و دنیای خود مرا بخواند تا من دعایش را مستجاب کنم؟آیا بنده ای هست که تا پیش از طلوع توبه کند تا من توبه اش را بپذیرم؟آیا بنده ای هست که من روزی اش را تنگ کرده باشم و از من سوال کند تا تا روزی اش را گشاد گردانم؟آیا مریضی هست که شفا بخواهد تا عافیت دهم؟غمگینی هست تا سوال کند تا رهایش بخشم؟مظلومی هست تا بخواهد و من  حقش را به او بازگردانم؟..."

خدا! امشب اولین شب جمعه ی ماه رجبه.

.همونی که میگند شب آرزوهاست.شنیدم وقتی یک سوم این شب طی میشه تو به درخواست جمیع ملائکه هات که میخواند ما رو بیامرزی میگی که آمرزیدی!

میگند که تو گفتی امشب از اون شباست که تو منتظر ه خواستنی تا اجابت کنی!میگند به واسطه اعمال امشب تموم سختیها و دردهای بعد رو التیام میدی...

خدا!امشب تولدمه !

همون شبی که منو تو ازش هزارتا خاطره داریم!همون شبی که قرار شد فقط من و تو باشیمو هیچ کس دیگه

همون شبی که فقط واسه من لیلۀ الرغائبه!

خدا!

امشب چه خبره؟این همه اتفاق!اونم تو یه شب؟من جنبه شو ندارم!دارم میترکم!نمی دونم چب بگم!نمی دونم چی بخوام!نمی دونم چی کار کنم!

نخواستی،نذاشتی ونشد اونی که نذرت واسه امشب کرده بودم رو انجام بدم....داره شب میره و تموم میشه ، بهم بگو چی بگم؟چی بخوام؟

من هنوز دعا کردن بلد نیستم

کدوم" بایدی" رو ازت بخوام که تو خواستی و میخوای که" نباید" باشه؟

کدوم "نبایدی" رو بخوام که تو خواستی و میخوای  که" باید" بمونه؟

کدوم "درمونی" رو بخوام که تو می خوای" درد "باقی بمونه؟

کدوم "داشته ای "رو بخوام که تو می خوای نباشه؟

 چی ازت بخوام که بهم ندادی؟چی ازت بخوام که ندارم؟

تو بهم همه چی دادی.تو بهم همه ی اون چیزایی که باید داشته باشم رو دادی.

من خوشبختم......چون تو هستی....

توی لحظه لحظه درد کشیدنهام

توی لحظه لحظه خندیدنهام

توی قطره قطره اشکهام

توی نگاه آدمهای زندگیم

توی صفحات خاطراتی که گذشت

توی تموم شبهای نا آرومی که طی شد

توی تموم آرامشی که دارم و بهم دادی

توی اینجا،اینجا و اینجا(دلم،چشمام،لبهام!)

ببخش اگه گاهی بی تاب میشم و بی انصافی میکنم

ببخش اکه از صبری که بهم دادی استفاده نمیکنم

ببخش اگه یادم میره وعده هات حقه

ببخش اگه گاهی غر میزنم

ببخش اگه گاهی به آخرش شک میکنم

ببخش اگه گاهی یادم می ره رو دوش کی سوارم

ببخش

من خیلی بدم

تو که خوبی منو ببخش

ببخش که گاهی  به نداشته هام  بیشتر از داشته هام نگاه میکنم

ببخش گاهی یادم میره تو هستی

تو هستی و یه عالمه آدم دیگه.....

لپمو از رو سجاده بر میدارم و توی شبی که از اون شباست از آدمای زندگیم واسش حرف میزنم

هم از مهربونیاشون میگم و هم از نامهربونیاشون

گله نمیکنم،فقط درد دل میکنم

ازش میخوام مواظبم باشه نا مهربونیایی که دیدم یا شنیدم رو تو دلم نگه ندارم

ازش میخوام مواظبم باشه مهربونیایی که دیدم رو فراموش نکنم

ازش میخوام  به آدمای زندگیم مثل همیشه کمک کنه

به خونواده ام،مامان حاجی،باباحاجی ،دوستام،همسایه هام،همکارام،همشاگردیام و همه ی اونایی که "هم"اول اسمشونه

اونایی که همراهند،همزبونند،همدمند،همنشینند و همنفس....

هرچی تو بخوای،هرچی تو بگی.........

من

الهام

متولد پنجمین روز گرم تیرماه و نود و هشتمین روز سال

شماره شناسنامه 15

صادره از اصفهان

متولد....13

مهم نیست چند سال گذشته

مهم نیست چه سالهایی گذشته

مهم نیست چه روزایی گذشته

 مهم نیست چه شبهایی گذشته

حتی مهم نیست در جوار" کی" یا" کیا" گذشته

مهم اینه که هنوز در هر تولد انگار که تازه شروع میشه

 صدای ونگ ونگ دختری که یه عالمه روزای قشنگ موقع تولدش براش آرزو میشه،هرسال این موقع گوش فلک رو کر میکنه

من هنوز یک ساله هم نشدم

چون هنوز یک سال هم زندگی نکردم

میخوام زندگی کنم

خوشحالم

همیشه این موقع سال خوشحالم

چون صدای خود خدا میاد که میگه :"تولدت مبارک!"

"در تولدم امشب،غرق شور و فریادم

هرچه حرف در سینه،ماندوبود،سر دادم

آسمان پر از خنده،کهکشان پر از شادی

هر کسی به یک نوعی،از "الی"کند یادی..

یک نفر زده زنگ و یک نفر هم Off  داده

یک نفر دوتاعکسه ،تا نخورده،صاف داده....

یک نفر غزل گفته،با تلاش و با سختی

دیگری فقط کرده،آرزوی خوشبختی.....

یک نفر E-mail  کرده داستان و نقاشی

یک نفر به یاد ما،حوض دل کند کاشی....

یک نفر دعا کرده،یک نفر زده لبخند

یک نفر فرستاده،یک کتاب پر از پند....

یک نفر به من گفته نازنین "الی"،پرشور

یک نفر یه حرفایی،عین وز وز زنبور!!

یک نفر زد SMS  با جکی پر از خنده

دیگری  دعا کرده،زنده باشم آینده.....

یک نفر فرستاده  مطلب و گل و بوسه!!!

یک نفر دگر گفته:"این الی چقد لوسه!!!"...

یک نفر فرستاده،شعر و مطلبی ساده....

دیگری گمانم که،یاد من نیفتاده!!

.............

هر کسی به یاد آورد این تولد ما را

میفرستمش با شور،یک سبد گل زیبا....

مرسی از گل و شعر ونامه و Off  و بوسه

مرسی از همه،حتی؛ اون که گفت الی لوسه!...

هرکسی ز یادش برد این تولد بنده

تا خود قیامت هست،روسیاه و شرمنده...!!! 

 

تا صبح هنوز یه کم دیگه مونده.شب تموم شد

داره صبح میشه و من با صبح و با طلوع آفتاب متولد میشم

شبی که شبه مهتاب بود تموم شد و من شروع شدم..... 

الـــی ....اولـــــــین دختره اینقدریــــه بابا...!

هوالمحبوب: 

درود و دو صد بدرود...! 

-من ...الی...اولین دختره اینقدری بابام....متولد یکی از این روزای سگ پزونه(!) تابستون...خوشبختانه اون اول اولهاش...بیست و اندی سال(هنوز 24 سالمه تازه اون هفته میرم تو 25!) و ساکن شهره کلی قشنگه اصفهان.16سال درس خوندیم تا نتیجه شد کلی دانش و سوادواطلاعات که تازه باید به شکرانه اش زکاتش هم بدیم که زکات علم نشره آن است(نمیدونم کی گفته!)...پس تکرار کنید تا زکاتها تموم نشده I am a door...Repeat  (کور شه اونکه بگه من بی سوادم!عینکم رو نزدم!!) 

تازه پنج روز از تابستون گذشته بود وروزه جهانیه مبارزه با مواد مخدر( خوش به حالم) که خدا منو به زمینی ها هدیه کرد!(بازم خوش به حالم).  مامانم میگه انگار ماه رمضون بود.واسه همینه که چون گشنه به دنیا اومدم تا قیامه قیامت گشنه خواهم بود(اینو احسان میگه)

انگار یادش رفته هر چی بخورم بیشتر از اون نمی خورم ....

*احسان-(نمی دونم اگه قرار بود از همون اول بهش بگند احسان ،چرا بابا اینقدر اصرار داشته اسمش تو شناسنامه احسان محمد باشه!)تنها و اولین پسره اینقدری بابام که بعد از من جا خوش کرده تو شناسنامه بابا و نه نه مون! کلی واسه خودش کیا بیا داره اما فرنگیس میگه "آخرش یکی یه دونه.....خ..ل..و دیوونه!"

*فرنگیس(نه نه مون!)/نمیدونم از کی اسمش رو صدا کردیم ولی همه میگند تقصیره منه چون گویا اولین کسی که به نه نه اش نگفته مامان و اسمش رو تو خونه صدا کرده من بودم-بترکم/--کلی ماهه و  قشنگترین و شاید تنها  نشونه ایه که میگه خدا منو و بهتر بگم ما رو  خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی دوست داره. تیر رو با همه ی گرماش به خاطره سالروزه اومدنش به زمین دوست دارم.خیلی نامردیه که دو روز بعد تولدم چشاش برق میزنه و اینجوری نگاه میکنه و میگه حالا نوبت منه، کادوهاتون را بدید برید ،وقت ندارم وخوشحاله تولدم رو از تو چشام در میاره!

ادعا میکنه من دختره تنبلی ام (من تنبل نیستم،ظرفا رو من میشورم)و نازی کدبانویه خوبی میشه البته اگه لجبازی هاشو بذاره کنار. 

*نازی_نمی دونم از کی مد شد به الناز گفتیم نازی ولی تا یادمه بهش همین رو میگفتیم .اونم اولین دختره اینقدری باباست و نمونه کاملی از یک کدبانو(مثلا!) و کلی به طرز فجیعی مهربون و مامانه!دلش درس خوندن رو دوست نداره ولی تا دلت بخواد از این کارای دخترای دم بخت رو بلده و فک کنم دیگه وقت شوور کردنشه(جهنم!کسی که ما رو نسد،اقلا اون به سروسامون برسد دادا!)-به لهجه ی اصفهانی خوانده شود و استرس ها رعایت شود.لطفا*من چه قدر مودبم!*-بچه داریش هم عالی.از فرنگیس بهتر فاطمه رو تر و خشک میکنه!

*فاطمه-نفس آجی !تنها دختره ته تغاری ونوره چشم و کعبه آمال و آرزوهای بابا!گویا ما همه به قولی حروم شدیم و این یکی روبابا نمیذاره عین ما بار بیاد چون با هممون فرق میکنه!(کاش مام ته تغاری بودیم!*الحسود لا یسود!* هممون خیلی دوسش داریم و گویا تنها کسی تو این خونه است که اسمش با خودش یکیه(آخه منم به انواع و اقسامه مختلف صدا زده میشم:الهام،الی،هی،هوی،اوی،با تواما،کری؟!)

و

*بابا-مرده مردان که از اول و آخر بابا بوده و هست و انگار بابا آفریده شده!نمونه ی کاملی از یک مرده ایرانی(!)با تمامه ابهت و شکوه و اقتدارش که به همه حق اظهار نظرو بیان اندیشه میده به شرط قانونه ننوشته ای که نهایتا به این ختم بشه که حق با شماست!و تنها دلیله بودنه ما با این همه جسارت و شهامت و امید به فردایی که قشنگه ودر یک کلام هرچی داریم از اونه.کسی که از یه روزی به بعد اسمش را گذاشتیم "میتی کومون"...همون که همه باید بهش احترام بگذارند...

و ما همینیم،

بابا،فرنگیس،من ،احسان،نازی و فاطمه و یه عالمه آدمه دیگه که میاند و میرند و هستند

***********

امروز روز پرکار و پر باری داشتم.پشت دستم رو داغ گذاشتم که دیگه ترجمه فارسی به انگلیسی نگیرم که مرده و زنده ام رو جلو چشمم میاره ولی تا حالا هزار بار از این داغیها گذاشتم و دیگه دستم جا نداره.عصر بعده نودوبوقی رفتم آموزشگاه یه سری بزنم که دیدم اووووووووووووووه چقد همه منو میخواند!ماچ سیل طرفدارا بود که از هوا و زمین مثل تاپاله می چسبید به سرو صورتمون.گفتم چه خبره؟ اینا واسه فاطی تنبون نمیشه ،اگه حقوقمون هم بود اینجوری دسته سخاوتتون باز بود؟! که دیدم رئیس آموزشگاه سرخ و سفید و آبی شدو جلوی مربیای جدید یه  لبخند ژوکوندی زد و گفت:نگفتم شوخ طبعند؟!!!دلم واسه همین شوخیاتون تنگ شده بود(!!!!!)! واسه همین واستون عصرها 2 تا کلاس گذاشتیم*نمی دونم چرا هر وقت بحث جدیه بقیه فک میکنند شوخیه؟*

گفتم به شرطی که یه جلسه معارفه با مربیای جدید بذارید که باهاشون حرف دارم،باید بدونند اینجا چی به چیه کی به کیه؟!(ببخشید،شما؟!)یکی از مربیا پا شد و خودش رو با کلی ناز و ادا و اطوار و کرشمه معرفی کرد و تا اومد از meet من  nice بشه وچارتا کلمه که تازه یاد گرفته بود رو show off کنه(wow!چه خارجی!)بهش گفتم ببخشید من خارجیم زیاد خوب نیست اگه میشه به زبون نه نه هامون حرف بزنیم اگه شهرضایی باشه که خیلی بهتره و اصالت ها هم حفظ میشه.این قرطی بازیا واسه تو کلاسه واسه 4 تا شاگرد که نمیفهمند اکسنتهامون افتضاحه و اندازه4 تا کتابی که خوندیم سواد نداریم! .....به زور از اعماق حنجره اش شنیدم که گفت چقد شما بامزه اید!!!!(خودتی!پررو!)

فک کنم برق گرفته بودش چون تا وقتی که من رفتم از جاش تکون نخورد و همون لبخندی که رو لبش ماسیده بود فقط یه کم پر رنگ و کم رنگ میشد!عین این چراغا که هی خاموش روشن میشند!

خلاصه من اومدم خونه تا از اول تیر بریم دنباله یه لقمه نون و اگه این ترجمه های کوفتی تموم بشه ایشالا تولدم بیام اینجا واینجا رو بترکونم!

بی خیاله غبــــارم فعلا!

قرار بود اینجا با تولدم افتتاح بشه ...

الانم چیزی نشده....فقط اومدم که بگم....من اینجام....من و یه عالمه حرف که هست و نیست....که گفته میشه و نمیشه..... و یه عالمه آدم که هستند و نیستند... و نگفتن و ندیدن دلیله نبودن نیست

دوستتون دارم......چون خودمو دوست دارم

فعلا زت زیاد!