_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

طنزالله.....

 

شعری از وبلاگ زهرا دری: 

 

آقا ی ِ خدا ، محرم مایید شما

اَلحق ُّ وَالاِنصاف ،خدایید شما

 

خوش بخت ترین عزیز عالم هستید

نه زاده شُدید و نه بزایید شما

 

یکتایی تان مشخص و شفاف است

چپ چشم بیان کند دو تایید شما !

 

از منّت خلق، بی نیازید ...چه لارج !

ای وَل ! که همیشه خود کفایید شما...

 

ادامه مطلب ...

از با تفاوت به بی تفاوت...

هوالمحبوب:  

  این پست ماله بی تفاوته؛هر موقع اومد بخوندش. 

در حسن نیت شما و امثالهم هیچ شک و تردیدی نیست

در اینکه هدفتون والا و بالاست هم شکی نیست وبه دیده ی منت میپذیریم و تا حالا پذیرفتیم.نه از جانب شما که از جانب هر اونکسی که به وظیفه ی انسانی و دوستانه ی خودش عمل کرده.من اگر دیده خاصی نسبت به زندگی دارم به خاطره خودم و غرورم و از بالا نگاه کردن نیست،به خاطره اینه که اون میخواد که بشه و میشه.من اگراعتقاد به چیزی دارم بخاطره باوریه که اون بهم داده نه اینکه خوندم یا شنیدم.من تا چیزی رو باور نکنم به زبون نمیارم و برای به زبون اوردنش زبونه خاصه خودم رو دارم.گاها نسبت به اینکه نکنه حرف کفر آمیزی زده باشم شک میکنم ولی خودش بهم میگه اینطور بیشتر ازم کیف میکنه.همه مثل هم نیستند.واسه همینه که خلق الانسان من تفاوت....

باباحاجی(بابابزرگم)میگه 3 چیزه که انسان رو جهنمی میکنه.1-ریاست 2-.......3-قلم

نخواستم و نمی خوام به واسطه ی حرفام اعتقادات کسی تزلزل پیدا کنه که آدمها نه فقط مسئول خودشون که بیشتر مسئوله بودن و موندنه دیگرانند واسه همین اونایی که نوشته بودم رو با اینکه خودم میدونستم قصد و غرضی توش نیست تنها به خاطره متزلزل نشدنه باورها و اعتقادات و خدایی نکرده برای ممانعت از به سخره گرفتن تغییر دادم.نه برای خوش آینده کسی بلکه برای شفاف تر شدنش واسه خودم که نکنه.........؟

نه تاثیر گرفته از غربم و نه شرق.نه جزءفرقه ی خاصی هستم و نه ملحد و کافر.نه بلدم رادیو روشن کنم و نه پیام مخابره کنم.همینم که هستم.با یه طرزه فکره خاص و یه عشق خاص نسبت به همه ی اطرافیانم.متنفرم از اینکه برای کسی بنویسم ولی عاشق اینم که اتفاقهای زندگیم را بازگو کنم تا شاید مخاطبم از توش چیزی واسه به درد خوردن پیدا کنه.حتی اگه خاطره ی خوردنه یه نون و پنیر باشه(البته بگم من پنیر دوست ندارما!)

آقا یا خانومه بی تفاوت ،مای سراپا بی ادب اگه قرار بود ادبیاته قویی داشته باشیم که نمیومدیم وبلاگ بزنیم میرفتیم در فرهنگستان ادب مینگاشتیم واسه همین اگه غلامحسین یوسفی هم میشدی....ناصح گمان مبر که نصیحت کنم قبول.........من گوش استماع ندارم لمن تقول!

به اندازه ی شما حدیث بلد نیستم که جوابتون رو بدم(البته یه همکلاسی دارم که اون دیباچه ی حدیث و آیه است، تازه به قول خودش حدیث من در آوردی هم بلده و نطقش هم به اندازه ی اعتقادش غراست،یه ذره هم عین شما همه را ریز میبینه!دانشگاه دیدمش اگه یادم بود بهش میگم کمکم کنه) واسه همین ساده و بی تکلف میگم.....

1-اگه چیزی بود که باید یه جوره دیگه میشد ،احتیاج به سنجش روحیه ی نقدپذیریه من نبود .به وظیفتون عمل میکردید.یا نتیجه میدید یا نمیدید.

2-دستتون درد نکنه که خیرخواه منید و منم که آدم نشو که اگه قرار بود بشم تا حالا شده بودم.اجرتون با امام زمان(حالا نگی مسخره کردما،تکیه کلامم اینه که اجر افراد را به آدمای مقدس واگذار میکنم.).علت نصیحت ناپذیریه من غرورو خودخواهی نیست به خاطره ژنه کوفتیمه (بابا تحقیق کرده به این نتیجه رسیده!)

3-کامنت بذارید،مرسی،نذارید هم مرسی.صلاح و مصلحت خویش عاقلان دانند

4-راهروی فکریه من طنز نیست.من اصلا راهرو ندارم،همش سالنه!

من دردسر زیاد دارم ای دوست

یک کله ی رو به باد دارم ای دوست

با اینکه به روزگار بد باخته ام

برطنز من اعتقاد دارم ای دوست(با اجازه ی خانومه دری!)

5-من عاشق خودمم. چون عاشق اطرافیانم هستم عاشق خودمم.منزجرم از کسی که میخواد چشم منو عوض کنه.(راجب کامنت آخرتون مبنی به امر به معروفه تغییره چشم و دیدگاهم به زندگی)نه شما بلکه هر کسه دیگه.دلیلی نمیبینم از دسته کسی ناراحت بشم...هر کس به قدر فهم خود این داستان شنید!

6-از تعریفهاتون ممنون و از خرده گیریتون هم باز ممنون

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما،گل بی خار کجاست(چون خارجیمون خوب نیست،ضرب المثلتون را معنی کردیم!) 

۷-الان دیگه باید بخوابم 

اقتصاد مدیریت و EMBA های ساوه ای....

هوالمحبوب:  

سر امتحان اقتصاد مدیریت بود،توی یه زیرزمین20 متریه کادو پیچ شده و تحت حفاظت امنیتی شدیده 10 تا مراقب جلسه،بدجوری امتحان قبلی حالم رو گرفته بود و حال و حوصله احد الناسی را نداشتم.شب قبل ساوه مونده بودم و توی خواب و بیداری دو سه تا فصل خونده بودم که اونم قربون نخوندن.قیافم توی هم بودو گاها غرغر میکردم که یهو نادر خان افشار لبخند زنان رو کرد به من و گفت:"بچه ها تازه سر امتحان با هم دیگه دوست میشند و صمیمی.انگار سالهاست همدیگه رو میشناسند".به لبخندی اونم به زور اکتفا کردم و سرم رو برگردوندم.کلاس همهمه بود وانگارنه انگار شونصدتا مراقب ریختن تو یه وجب جا که اینا جیک نزنند.همه با هم تبادل اطلاعات میکردند و مرده و زنده ی همدیگه را قسم میدادند که حواست به من باشه ها. امان از رفیق ناباب که البته یکی از همین ها ما را هم از راه به در کرد و باعث شد خبطی بکنیم سر امتحان مدیریت مالی و به اندازه ی تموم تقلبهای نکرده ی زندگیمون تقلب کنیم(خدا منو ببخشه که تازه از این خبط تا 2 روز خر ذوق بودم!استغفرالله! اعوذبالله من الشیطان الرجیم!).از بس بعده امتحان هی اعتراف به تقلبم کردم ،سد رضا به عمو جعفر گفت:"باید مواظبش باشیم ،وگرنه این پلیس راه مورچه خورت خودشو به جرم تقلب تحویل میده ها!"........

کلاس رو از نظر گذروندم و یاد درس همکاری کلاس اول افتادم و از این همه مشارکت که قرار بود اتفاق بیافته خنده ام گرفت......صدا به صدا نمیرسید که مراقب ارشد فریادی جانسوز برآورد که چه خبره؟خیر سرتون مثلا ارشدین،لا تکلم......ا هه! و اینجوری شد که امتحان رسماّ آغاز شد و سرها رو برگه و گاها جهت تجدید نفس بلند میشد و ضمن از نظر گذروندنه بچه ها اونم در حده یه اپسیلن ثانیه و به یاد اووردنه اسمشون،دوباره پهن میشد رو برگه.................

ادامه مطلب ...