_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

داشت عباس قلـــی خان دخترکــــی ...!

هوالمحبوب:

یکی از لذتهای وصف ناشدنی م وقتی بعد از ظهر دارم توی خیابون به سمت آموزشگاه قدم میزنم اینه که منتهی الیه راست پیاده رو را بگیرم و قدم بزنم تا موسسه ی مالی و اعتباری فلان که نزدیک آموزشگاهه.همون موسسه که درب الکترونیک داره و تا میخوای واردش بشی دربش اتوماتیک باز میشه.بعد سرم را بدم بالا و مستقیم را نگاه کنم و کیفم را بندازم روی شونه ی چپم و یه خورده هم چین بندازم توی ابروهام و مثل یک لیدی ِ تمام عیار محکم قدم بر دارم که احدی الناسی فکر نکنه تعمدی در کاره و با فاصله ی هر چه نزدیک تر از کنار دربش رد بشم تا اینکه چشم الکترونیک کار خودش را بکنه و در اتوماتیک وار باز بشه و من بدون اینکه سرم را برگردونم از کنارش عبور کنم و با گوشه ی چشمم همونجور که دارم مستقیم را نگاه میکنم،کارمندی که کنار در نشسته را برانداز کنم که سرش را تکون میده از حرص و منم ذوق مرگ بشم!

الـــی نوشت:

یکـ)فامیل دور:اونایی که میگند پول خوشبختی نمیاره!آقا بیایید و من رو بدبخت کنید.اینقدر بهم پول بدید تا به خاک سیاه بشینم.نامردم اگه اعتراضی بکنم...!

دو)به شخصی متمول و با شعور جهت بدبخت کردن اینجانب نیازمندیم!!!


شـِکــــَــر خوش اســـــت ولیکـــــــــن حلاوتـــــــش تــو ندانــــــی...

هوالمحبوب:

شـِکــــَــر خوش اســـــت ولیکـــــــــن حلاوتـــــــش تــو ندانــــــی

مــــن ایـــن معــــاملـــه دانـــم که طعـــــم صبـــــــر چشــیـــــدم...

مثلن مثل هر روز صبح صدای خواب آلودش که اصرار میکند پنج دقیقه بیشتر بخوابد را نشنیده باشی و یک ساعت بعدش هم سهم هر روز صبحت را نگرفته باشی و هر چقدر هم شال و کلاه را بو بکشی که اثری از آثارش پیدا کنی هیچ نیابی جز بوی ِقدیمی ِیک عطر آن هم مثلن از یک روز برفی که خودت شلخته وار نصیب شال و کلاه کرده ای و هی دلت آشوب باشد و نباشد و بخواهد دل تنگ شود و حق نداشته باشد و صدای چرق چرق استخوانهایی را از دور بشنوی که زیر بار این همه سنگینی بی تابند و به ناله افتاده اند و هی درد بکشی از ناتوانی ات و هی حرص بخوری از دلتنگی ات و هی کلمه ها را جا به جا کنی و جمله ها را،که همه اش همراه با خودت عادی به نظر برسند تا اینکه یک صدا هر چقدر هم خسته و هر چقدر غمگین تو را از تمام دل تنگی ها و غصه ها رها کند.تا رنگ ببازند تمام دردهایی که بودنشان با تمام دردناکی اش آنقدر ها هم دردناک نیست...


به اضافه نوشت:

+ تا روزی که همه اش تمام شود من ایستاده منتظرم.حتی اگر قبل از تمام شدنش من ایستاده تمام شوم!

++من این پست رها را دوست دارم :)

خستــــــه بـــــودی شبیــــه آن اتـــوبـــوس ...

هوالمحبوب:

این آدمهایی که وقتی میبینند خسته و کوفته از کار روزانه ای و از قیافت زار میزنه جون و رمق نداری و منتظر اشاره ای تا پس بیفتی و حتی بمیری یا یه عالمه بار و بنه و خرید دستت ِ و داره از سر و کولت خستگی میریزه و یا بچه بغل ایستادی توی انبوه جمعیت و با هر ترمز هی خودت میری توی حلق طرف مقابلت و برمیگردی بیرون و بچه ت میره توی حیاط و برمیگرده یا وقتی میبینند شیکم محترمت وسط اوتوبوس ولو شده و بقیه ی هیکلت آخر اوتوبوس ِ و این دفعه با هر ترمز ملت میاند توی شیکمت و برمیگردند به پوزیشن اولیه شون و بعد تمام قد از جاشون بلند میشند و صندلی اتوبوس را بهت تعارف میکنند و وقتی بهشون میگی راضی به زحمت نیستی و راحت باشید تو رو خدا ،اصرار میکنند که به اندازه ی کافی نشستند و یکی دو تا ایستگاه دیگه پیاده میشند،آدمهای با شعوری هستند!

الــــــــی هستم ،یک عدد بیشعــور !

الـــی نوشت :

یکـ) آدم اســــت دیگـــر!

دو) رهــا همیشه ی این موقع ی سال زیادی خوب مینویسد!

سهـ) خبرت هست که بی روی ِ تو آرامم نیست...؟!