_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مـــــــن کــــه منـــــم جـــــای کســـــی نیستـــــم ...

هوالمحبوب:

فقط یکی مثل الـی میتونه دقیقن سه روز بعد از اون شب ... بره توی این فلاکت واسه خودش یه جفت کفش صورتی راه راهی بخره و وقتی پاش میکنه ذوق زده بشه و همه چی یادش بره و نیشش جلوی آیینه ی کفش فروشی با دیدن قیافه ش شل بشه و وقتی اومد خونه هی بزنه توی سرش که آخه من با این وجنات و حسنات کجا اینا رو بپوشم با این شکلشون؟!

الـــی نوشت:

یکـ)با خودم قرار گذاشتم هر کی بهم گفت یا اس ام اس داد دختر چنین است و زن چنان و روزت مبارک و این حرفا،چشماش رو با انگشت سبابه م در بیارم،جاش تره شاهی بکارم!!!

دو)روز زن به مامان ها و همسران گرامی مبارک.بقیه دختر خانوم ها هم که جو گیر شدند قرتی بازیشون رو بذارند واسه روز ولنتاین و خودشون را نخود هر آشی نکنند جون بچه شون!

رفــته ام سمــــت یــک فرامـــوشی...چمدانـــی گرفته ام در دســــت !

هوالمحبوب:

تنها شماره موبایلهایی که بدون مراجعه به دفترچه تلفن و آدرس بوک گوشیم حفظم و بلدم بگیرمشون شماره ی احسان و شماره ی میتی کومون و شماره ی همراه اول خودمه!

تنها شماره تلفن های ثابتی هم که بلدم خونه ی خودمون و دفتر احسان و خونه ی نفیسه و فرزانه ایناست.شماره ی رمز و رمز عبور همه ی عابر بانکهام هم عین همدیگه است و همه شون با هم کپی ِ رمز فیس بوک و ایمیل و توئیتر و گوگل پلاس و نپلاس و هر چی شبکه ی اجتماعی و فرهنگی و هنری و حتی همین وبلاگمونه( کلن با این توضیحات مرد میخوام راحت بیاد زندگیم رو هک کنه و خلاص!)

من هنوز که هنوزه بعد از این همه سال وقتی میخوام وبلاگ "من دختره خوبی ام !" را باز کنم،میرم از توی کاربری ِبلاگ اسکای باز میکنمش که نکنه یهو آدرسش رو اشتباه بزنم،بعد شما انتظار دارین آدرس وبلاگ شما و تلفن و شماره پلاک خونه تون و کد پستی ش رو یادم باشه و وقتی بهتون میگم "جون بچه ت وقتی میای آدرس وبلاگت را بنویس که من عین ِ آقای هاشمی توی درس یکی مونده به آخره کتاب اجتماعی کلاس سوم که دنبال مریم میگشت،زمین و زمون را نگردم که ببینم باس از کجا پیداتون کنم!"،اونوقت شما حرصتون میگیره و میگید از الـــی دیگه انتظار نداشتم!

برو عامو از خدا بترس،من هنوز اگه شب بخوام برگردم خونه مون،توی کوچه گم میشم اونوقت شوما چه توقع ها دارینا!

الی نوشت:

بعد از دریافت سینزده عدد ایمیل و پیغام که فرمودید ما به هفت پشت اینطرف و اونطرف مون خندیدیم که واسه شما ایمیل send to all دادیم واسه تبریک عید نوروز و"تو که ادعا میکنی از اس ام اس ارسال به همه بدت میاد چرا واسه ما send to all میفرستی " و دعای عده ای مبنی بر "شوهر نمودن بنده ایشالا و در پی آن کتک خوردن اینجانب به دست شوهر محترم به دلیل این غلط زیادی!!" باس عرض کنم که:" ما رطب خورده ی منع رطب کن نیستیم اگه خدا قبول کنه و اون ایمیل را با دستان مبارک خودمون نوشتیم و از هیچ جا هم کش نرفتیم و البت که با تمام احساس قلبی و از صمیم دل برای تک تک اونهایی که فرستادیم تایپ نمودیم و دلیل یکی بودن متنش هم چیزی نبود جز اینکه به یک اندازه برام مهم و قابل تقدیر بودید و هستید و البت که اندازه ی اون "زیاده" و ما به همون اندازه که شماره و عدد و رقم و آدرس توی ذهنمون نمی مونه،آدمها با همه ی حجم بودنشون توی ذهنمون موندگارند." و من الله توفیق :)

هر کجا آن شاخ نرگـــــس بشکفــــد ... گلـــــرخانش دیده نرگســـــدان کنند

هوالمحبوب:

هــــر کـــجا آن شـــاخ نــرگـــــس بشـــکفــــد

 گلـــــرخانـــش دیــــده نرگســـــدان کنـــنـــد...

هر سال برای خودم "نرگس" میخرم.هر سال اسفند ماه.درست وقتی که تمام "بهشت" ِ کنار ِ پل فردوسی پر از شکوفه های سفید و زرد رنگ میشه من برای خودم یک شاخه "نرگس" میخرم.

اون هم منی که هیچ وقت گل دوست نداشتم و ندارم و هر گلی که تقدیمم شده خوشحالم نکرده و تنها تونستم به یک لبخند و تشکر ساده اکتفا کنم که نشون از ناسپاسی م نباشه.اون هم منی که هیچ وقت هیچ گلی من رو به هیجان نمیاره هر سال درست اسفند ماه خودم برای خودم یه شاخه "نرگس" میخرم و اونقدر بووووش میکنم که پر بشم از نرگس و اونقدر نگاش میکنم که فقط "نرگس" ببینم و نرگس بشنوم و نرگس نفس بکشم.

هر سال درست اسفند ماه که فصل ِ نرگس ه و من با تموم ه وجودم عشق میکنم یک شاخه نرگس میخرم و بعد که از وجودش سیراب شدم می ریزمش توی سجاده زیر جا نماز تا سال بعد یه نرگس ِ جدید جاش رو بگیره.

امسال هنوز نرگس نخریدم و به گمونم حتی تا آخرین روز اسفند هم نخرم .فقط امشب میون اون همه گل رز که دل تموم ه عابرا رو زیر و رو میکرد و برای من کوچکترین هیجان و شعف و زیبایی نداشت،دماغم رو فرو کردم توی شاخه های نرگس ِ گل فروشی که لابلای بقیه ی گل ها گم شده بود و چیده بودنش کنار در گل فروشی و توی پیاده رو  و هی "نرگس" قورت دادم و با تمام ظرفیت ِدماغ گنده منده ی کوفته برنجی م "نرگس" استشمام کردم و برای تموم ه رزهای هلندی و غیر هلندی تا جاییکه میتونستم زبون در اوردم :)

الـــی نوشت :

+بانوی نور و آیینه ی اسفند ماهه الــی!دختــره شب های سرد و برفـــیه زمستون!تولــــدت یک دنیـــا مبارکــ...

++ من ای حس مبهــــم تو را دوست دارم ...

+++ نازنین واست خیلی خوشحالم.میدونی؟خیلی...

++++ گــلـنـــار ...

دارم از دســــت مــــی روم امـــــا... نگـــرانــــم نباش،مـــن خـــوبــــم...!

هوالمحبوب:

روی پـــیشــــانـــی ام ســـیــاه شـده،

دستـــمــــال سپـــــیـــد ِمـــرطـــوبـــم

دارم از دســــت مــــی روم امـــــا...

نگـــرانــــم نباش،مـــن خـــوبــــم...!

نوشته : " نمی دانم بگویم تصادف کرده ام یا نه...! می گویــم...! ما زن ها به طور جنون آسایی از نگران کردن کسی که دوستش داریم لذت می بریم! شاید احساس امنیت میکنیم ... شاید ... نمی دانم ! " *

و من به این فکر میکنم که چرا همیشه از نگران کردن کسی که دوستش داشتم هراس داشتم.از اینکه نکند به خاطر من غصه بخورد،هر چند کم!یا نکند که غصه ام ،دردم یا وضعیتم نگرانش کند و نگرانی اش دردم را بیشتر از قبل.

چرا هیچ وقت برای کسی که دوستش داشتم تصادف نکردم،یا دست و پایم بشکند یا دلم درد کند!

چرا در هر کدام از این وضعیت ها هم که بوده ام پنهانش کرده ام و کتمان؟!چرا هر گاه دل درد امانم را می بـُرد خودم را در هزار پستو پنهان میکنم و حتی المقدور سعی میکنم عادی به نظر برسم.یا سر درد. یا وقتی با میتی کومن بحث میکنم،یا وقتی بغض تمام وجودم را چنگ میزند یا وقتی از زندگی خسته شده ام و دلم میخواهد بمیرم؟یا...؟

نمی دانم!...شاید احمقم،زن بودن بلد نیستم و دلبری نمی دانم و یا شاید هم نویسنده من را جزء زن ها حساب نکرده!شاید...نمی دانم!

*احتمالا گم شده ام

داشت عباس قلـــی خان دخترکــــی ...!

هوالمحبوب:

یکی از لذتهای وصف ناشدنی م وقتی بعد از ظهر دارم توی خیابون به سمت آموزشگاه قدم میزنم اینه که منتهی الیه راست پیاده رو را بگیرم و قدم بزنم تا موسسه ی مالی و اعتباری فلان که نزدیک آموزشگاهه.همون موسسه که درب الکترونیک داره و تا میخوای واردش بشی دربش اتوماتیک باز میشه.بعد سرم را بدم بالا و مستقیم را نگاه کنم و کیفم را بندازم روی شونه ی چپم و یه خورده هم چین بندازم توی ابروهام و مثل یک لیدی ِ تمام عیار محکم قدم بر دارم که احدی الناسی فکر نکنه تعمدی در کاره و با فاصله ی هر چه نزدیک تر از کنار دربش رد بشم تا اینکه چشم الکترونیک کار خودش را بکنه و در اتوماتیک وار باز بشه و من بدون اینکه سرم را برگردونم از کنارش عبور کنم و با گوشه ی چشمم همونجور که دارم مستقیم را نگاه میکنم،کارمندی که کنار در نشسته را برانداز کنم که سرش را تکون میده از حرص و منم ذوق مرگ بشم!

الـــی نوشت:

یکـ)فامیل دور:اونایی که میگند پول خوشبختی نمیاره!آقا بیایید و من رو بدبخت کنید.اینقدر بهم پول بدید تا به خاک سیاه بشینم.نامردم اگه اعتراضی بکنم...!

دو)به شخصی متمول و با شعور جهت بدبخت کردن اینجانب نیازمندیم!!!


تــــو هـــم قانــــون دوم شخــــــص عاشـق را رعایـــــت کــــن...

هوالمحبوب:

نیوتـــن گفــــت آری!هر عمـــل عکس العــــمل دارد

تــــو هم قانون دوم شخص عاشـق را رعایت کن...

نه لاتاری برنده شدم و نه آزمون دکترا!نه واسه شغل دندونگیری استخدام شدم و نه ماشین خریدم و نه گنج پیدا کردم و نه پولدار شدم و نه حتی دماغم را عمل کردم که درگیر عملیات کلاس گزاری باشم!!همون کوفتی هستم که بودم.همون قدر خوب و همونقدر بد!همونقدر مهربون و همونقدر ظالم!همونقدر شاد و همونقدر غمگین.همونقدر پر حرف و همونقدر ساکت!همونقدر عاشق و همونقدر فارغ!همونقدر سر خود معطل و همونقدر فروتن!فقط کم شدند...فقط آدمهایی که در طول روز باهام در ارتباط بودند کم شدند.نه اینکه اونا رفته باشند و نباشند،نه!

من هی رفتم عقب و عقب تر،هی گوشه تر و گوشه تر! نه اینکه دوسشون نداشته باشم یا افسرده شده باشم و شکست خورده و مغموم ها،نه!

دیگه از ساعت ها پای تلفن حرف زدن و قدم به قدم همراه شدن لذت نمی برم.یا درگیر شدن با زندگی و یواشکی ِ کسی یا مردن براش و به جاش و یا حتی آدم خوبه ی قصه بودن که از حد ظرفیت و تحملم خارج ه !!! 

آدمهام محدود شدند به اویم،احسان،گلدختر،الناز،فاطمه،فرنگیس،میتی کومون،نفیسه،هاله که گاهی پر رنگه و گاهی بیرنگ ،نرگس که مثل همیشه هست و نیست و بقیه ای که محدود به اس ام اس و تماس های گاه و بیگاه اند.

می دونی؟اتفاق ها و روزها و آدم هایی که هستند و نیستند از تو اینی می سازند که هستی.ولی به نظرم بد نیست و من این دور بودنم را درست مثل نزدیک بودن هام و گاهن خیلی بیشتر از اون دوست دارم حتی وقتی از تماس نگرفتن ها و کم پیدا شدنم گله میکنند و من لبخند میزنم.من هنوز هم بلدم بخندم،بلدم شاد باشم،بلدم بلند بلند حرف بزنم و بی مبالات و بلدم توی خلوتم همه شون رو،همه ی آدمهای زندگیم که از من دورند و من از اون ها را دوست داشته باشم.همین...

الی نوشت :

یکـشایـــد قلـــب های مـــا پــرنــده خانـــه انـــد  دختر مامان فاطمه را بخونید

دو) قســــم بــه تنـــهایــــی ...زیتا رو هم بخونید


اردی بهشــــتـــــــم کن که اوضــــــاع معتـــــدل باشــــــد...

هوالمحبوب:

بهمـــــن به تــــن دارم تـــــو با آغــــوش مــــردادیــــت

اردی بهشــــــتــم کــن که اوضـــاع معتـــــدل باشــــد...

ولنتاین برایم بی معناست.یک لوس بازی مسخره که هر سال وقتی جلوی چشمهایم اتفاق می افتد_آن هم در اوج بحبوحه ی داستانهای بهمن ماه زندگی ام_تنها عکس العملم خندیدن به این طور مراسمهای مسخره است.نفیسه میگفت اگر شوهرش یک روز ولنتاین برایش خرس و گل و بلبل بخرد قطعن طلاقش را میگیرد ! و من همیشه دلم میخواست یک روز ولنتاین که عباس آقایمان_که باید حتمن هم تپل باشد!_ برایم گل خرید و عاشقانه تقدیم کرد که:"گل برای گل!" من هم برایش خرس خریده باشم مثلن و پیشکشش کنم که :"خرس برای خرس!" تا پشت بندش ما هم طلاق بگیریم و بشویم تیتر درشت روزنامه های داخلی و خارجی و درس عبرت تاریخ !!

نه اینکه بگویم بی احساسم و یا به خاطر این است که همیشه از خرج کردن و کادو گرفتن از مردها بدم می آمده و دوست نداشتم هیچ مردی خودش را اینقدر به من نزدیک حس کند که اندازه ی کادو خریدن برایم باشد و هر بار هم بر خلاف میلم مردی به من هدیه داد را تقدیم کردم به شخص دیگری که حتی چشمم به آن نیفتد _که قطعن و مطمئنن عباس آقایمان از تمام مردهای دنیایم مستثنی است و باید تلافی تمام کادوهایی که از مردهایی که در زندگی ام قدم میزدند،نگرفته ام و نخواسته ام که بگیرم را در بیاورد!_ بلکه همیشه و همه وقت علت و نیت هدیه دادن و هدیه گرفتن برایم از حجم و اندازه و نوع هدیه مهم تر بوده.من عاشق هدیه دادن ها و گرفتن های گاه و بیگاهم.عاشق هدیه ی تولد،تحویل سال،شب یلدا،دانشگاه رفتن،فارغ التحصیل شدن،سر کار رفتن،هدیه های دل تنگ شدن،هدیه های بعد از قهر و آشتی و یا حتی شیرینی دادن و گرفتن به خاطر کیف نو خریدن یا لباس نو دوختن!!مناسبت های گاه و بیگاهی که مختص من است و مختص اوست.

هدیه هایی که شامل Teddy Bear که یک قلب در آغوشش گرفته نیست،یا گل قرمز که من دوستش هم ندارم و یا حتی شکلات که من زیاد از حد دوستش دارم!

برایم آب نباتی که توی فلان مهمانی خواسته بخورد و یاد من افتاده که چقدر دوست دارمش و نخورده و برایم نگه داشته تا با هم بخوریم از تمام هدیه های پر رنگ و لعاب دنیا ارزشمندتر است.یا شعری که مطلع ش من بوده ام و یا هدیه ای که از توی خاطره تعریف کردنهایم کشف کرده،یا دعوت به فیلمی که یک بار خودش دیده و دلش خواسته دیدن فلان صحنه اش را بار دیگر با من تجربه کند و یا حتی هدیه کردن نگاهش به چشمهایم در روزی که حتی انتظارش را نداشته ام. 

من که میگویم عشقی را که برایت مشق کنند عشق نیست،هدیه دادن هایی که وظیفه ی دادنش را به تو سنجاق کنند هم هدیه نیست. و حتی توقع هایی که پشت بندش می آید و میرود.من که میگویم عشق بازی کردن با عشق را بازی کردن زمین تا آسمان توفیر دارد.من که میگویم از تمام مناسبتهایی که تو را ملزم به نقش دختر و پسره خوبی بازی کردن کند، متنفرم!من که میگویم...

این روزها که همه تب و تاب چهارده فوریه ای را دارند که هیچ چیز از خودش و سنتش که حتی درست هم به جا نمی آورند نمیدانند و نام ولنتاین و عشق را بر آن مینهند برایم معنا و مفهومی نداشته و ندارد.

ولنتاین برای من تمام روزهایی ست که "او"یی که باید باشد هست و خودش که از تمام خرس ها و رد رز ها و شکلاتهای دنیا شیرین تر است را با بودنش و نگاهش به من هدیه میکند.روزی که همه چیزش مختص من و اوست.هدیه اش،نیت و علتش و روزش که البته چهاردهم فوریه نیست...!

آدم اســــت و اشتــــباه ...

هوالمحبوب:

آدمــــــیـــزاد اسـت و عشـــق و دل به هـــر کـاری زدن

آدم اســـت و سیــب خوردن ، آدم اســــت و اشتبــــاه...

خوب باید یک جاهایی از خر سر خود معطلی بیایی پایین و قیافه ی حق به جانبت را بدهی روی تخته ی مرده شور خانه بشویند و بگردی دنبال ِ یک کشیش به تمام معنا و اصلن هم برایت مهم نباشد که یکشنبه نیست و تو هم مسیحی نیستی و بگویی :"پدر آماده ام اعتراف کنم که غلط ِ زیادی خورده ام توی زندگی ام و عین خـــر هم پشیمانم!"- حالا گردنت هم کلفت بود و پشیمان هم نبودی،نبودی،مهم اذعان به غلط ِ زیادی خوردنت است!-

داشتم عرض می نمودم که اصلن دنبال کشیش هم نگشتی نگشتی که اعتراف کنی،همین که وقتی توی چشمهایت نگاه کردند و نکردند و با ترس و لرز به رویت آوردند که:"....!" و تو صدایت را صاف نکردی و توی چشمهایشان خیره نشدی و گردنت را مثل زرافه نکشیدی بالا و عین گربه پنجول نکشیدی و عین شتر کتابهای فلسفه و عشق و عرفان را ردیف نکردی و عین قاطر روی حرفهای صد من یک غاز و گذشته ی خاک بر سرانه ات پا سفت نکردی و نایستادی و زبانت را عین خر دراز نکردی و فلسفه چینی نکردی که : "من اصولن...!"و فقط زبانت را غلاف کردی؛خودش به تنهایی خدا تومن می ارزد!همین که باور کنی و ایمان داشته باشی که تو هم حق اشتباه کردن داری درست مثل تمام آدمهای روی زمین کافیست!اصلن آدم آفریده شده برای گول خوردن و اشتباه کردن!آدمی که اشتباه نکند و گول نخورد-حتی گول ِ دل لعنتی اش را - که آدم نیست!هست؟

الــــی نوشـــت:

یکــ)سنجاق شد به تمام روزها و اشتباهات زندگی ام در گذشته و حتی در آینده!باشد که الـــی بر من ببخشاید!

دو) در نوشتن به الــی سخت نمیگیرم.هر موقع خواستی بنویس دختر ولــی بنویس!!

سـهـ) یکی از آرزوهای یواشکــی های من همین بود،امروز که دیدمش کلی ذوق کردم !

چاهار) شمـع حق داشـت،به پروانـه نمی آیـد عـشق ... <<<< این را هم که گــوش کردید برای شادی روح ِگوینده اش فاتحه بخوانید!!

بــــرو و نامــــه نــــده،زنــــگ هــــــــم نـــــزن ...!

هوالمحبوب:

شایـــد من اشتبـــاه کنـــم! بعد از این ولـــی دیگـر

بــــرو و نامــــه نــــده،زنــــگ هــــــــم نـــــزن ...

وقتی برسه به اینجـــام و آخرین اولتیماتومی که به اون آدم توی زندگیم دادم تموم بشه و چوب خطش پر بشه ،شماره ش رو از توی گوشیم پاک میکنم.الزاما نباید اون آدم بدونه که چوب خطی داشته یا بهش اولتیماتوم دادم.همه ی اینا پیش من و توی خلوتم اتفاق میفته.هیچ وقت یک دفعه و بی مقدمه شماره ی کسی را حذف نمیکنم،همیشه منتظر می مونم چوب خطش که پر شد بره به قهقـــرا! حتی گاهی بهش لطف میکنم و زیاد از حد بهش فرصت جبران میدم و حتی گاهی دعا میکنم که حواسش به چوب خطش باشه ولی وقتی نتونست و خراب شد و خراب کرد،حتی  اگه برخلاف میل باطنیم هم باشه با پاک کردن شماره ش از گوشیم،تصمیم میگیرم که نباشه که نباید باشه و این حذف شماره یعنی اقدام جدی و تصمیم اساسی برای نبودن اون آدم توی زندگیم و به قول فلانی مون اقدام برای ترورش و حلال کردن خونش حتی اگه موفقیت آمیز هم نباشهو همون "برو به جهنم "خودمون!اگه بعدها باز اون شماره اضافه شد توی ادد لیست گوشیم و باز تا تماس گرفت اسمش نقش بست روی گوشیم که گاها اتفاق می افته،معنیش این نیست که اون آدم را ناخواسته و به دلیل عصبانیتم حذف کرده بودم و حالا که عصبانیتم فروکش کرده و سر عقل اومدم و غلیان احساسم کم شده باز راهش دادم توی زندگیم و پشیمونم.نــــــــه!

معنیش فقط اینه که وقتی برگشته و خواسته باز باشه،حالا تحت هر اسم و لقب و عنوانی،حسم بهش بی تفاوتی و یا ترحم بوده!برای همینه که خیلییی طول میکشه شماره ی کسی از توی گوشیم پاک بشه،حتی اگه در حد مرگ از دستش عصبانی باشم.ولی وقتی شد...!

نرید هی برا خودتون توجیه کنید و بگید خـُب الـــی عصبانی بوده یه کاری کرده و یه چیزی گفته و آدم عصبانی هر کاری از دستش بر میاد و توی دعوا که حلوا خیرات نمیکنند.اگر چه همیشه صادق ترین آدم،عصبانی ترین آدم ه !ولی من وقتی خیلی عصبانی باشم فحش میدم یا داد میزنم یا لال میشم و یا غـر میزنم،شماره ی کسی رو پاک نمیکنم!همین!

در گوشی نوشت :

بیاییم در مورد این پست کلن با هم حرف نزنیم،حتی یواشکی.اصلن بیایید این پست را نخونیم،هاا؟!این همه پست هست که در موردش حرف بزنیم!مثلن همین نوشته ی پایین،مگه چشه ؟



مثـــــــل دلــــفـــینـــی به دام افتــــــاده در استخـــرم ، آه !...

هوالمحبوب:

مثـــــــل دلــــفـــینـــی به  دام افتــــــاده در استخـــرم ، آه !

ظاهرا مشغـول رقصــــــم چشمهـــــــام اما تــــــر اسـت...

آقا شنا کنید.بزنید به آب!ماهی شوید!نه اینکه خیال کنید چون مربی مان هی تند تند از من تعریف میکند که معرکه ام این را بگویم ها!یا نه اینکه فکر کنید شناگر قهاری هستم ،که نیستم!یا گمان کنید از وقتی که چشم گشوده ام ماهی بودم ،که نبوده ام و تازه هنوز یک ماه نشده تن به آب زده ام ها!یا فکر کنید چون آن زنی که شبیه پیت نفتی است و هی تند تند به دختر بد ریختش میگوید"فاطمه جان!مادر به فدای قد و بالایت شود" به من گفت اگر اولین بار است شنا میکنم کلی با استعدادم که یک نفس تمام استخر را متر میکنم!و من گفتم اگر حوض خانه یمان به حساب نیاید بله اولین بارم حساب میشود.و او پشت چشمهایش را درست مثل زن های افاده ای نازک کرد و گفت "آهان گفتم ها!پس سابقه ی قبلی داری!"و سرش را مثل بز انداخت زمین و رفت تا باز قربان قد و بالای فاطمه ی بدریختش برود. و من گذاشتم خیال کند فاطمه اش با استعداد است که هنوز بعد از یک سال تمرین و آموزش عین هشت پا دست و پاهایش را از لبهای استخر آویزان میکند و کمک کمک راه می اندازد!

و نگفتم حوض آبی رنگ خانه ی ما آنقدرها هم بزرگ نیست.و آن قدر است که وقتی دلت از همه دنیا میگیرد پاچه هایت را میزنی بالا و پاهایت را هل میدهی توی حوض و بعد دراز میکشی روی زمین و اگر شب باشد زل میزنی به ستاره ها و حرکت آرام زمین و اگر روز باشد به نهایت ه آبی ِ آن دورها!

آقا بزنید به آب!اصلا شنا یک چیز عجیبی ست.تن که به آب میزنید از تمام دنیا کنده می شوید.

مربی میگوید برای هماهنگ کردن حرکت دست و پا باید تمرکز کنید و فکر،و من هر گاه تمرکز میکنم و فکر ،غرق میشوم و سقوط میکنم ته آب ولی برعکس وقتی همه را از خودم دور میکنم و به هیچ کس و هیچ چیز و حتی هماهنگ کردن دست و پاهایم فکر نمیکنم،میشوم ماهی و درست مثل پر روی آب می مانم و انگار دارم می رقصم.

مربی میگوید نفس بگیر!نفس گیری خیلی مهم است ولی من یک نفس میروم،سرم را از آب بیرون می آورم و به شانه ی سمت راستم نگاه میکنم،به مربی لبخند میزنم و او برایم دست تکان میدهد و باز می روم زیر آب و نفس نمی کشم و هی ماهی می شوم و می خندم و هیجان زده می شوم و بعد همه از هیجان و ذوق کردنم به خنده می افتند و من ماهی می شوم و پرنده روی آب...

به آب بزنید!توی آب نمیشود غصه خورد.حتی با اینکه کسی نمیفهمد نمیشود گریه کرد و فین کرد و صدایش را در نیاورد!

باید فقط خندید،هیجان زده شد،ذوق کرد و ماهی شد و دست و پا زد و هرچند بلد نباشی،رقصید!

آقا از من به شما نصیحت بزنید به آب.هیچ جای دیگر غیر از آب نمیشود اینقدر سبک بود.نمیشود آب و رها شدن را دوست نداشت.هیچ وقت اینقدر آب را دوست نداشتم.هیچ وقت اینقدر سبک به سقفی شیشه ای زل نزده بودم و دستهایم را درست مثل پرنده ها به طرفین دراز نکرده بودم و یک نفس زمزمه نکرده بودم"برو...برو...برو...دختر برو..." و بعد درست مثل یک پر کاه روی آب،روی دنیا،روی تمام دنیا شناور شوم...! هیچ گاه هیچ جا گمان نکرده بودم میشود از تمام دنیا اینطور کنده شد.

آقا از من به شما اصرار، بزنید به آب...

الـــی نوشت:

یکـ)و مـــا دختـــرهــا...                               نیکـــــولا را بخوانید

دو) من عاشقت نیستم این را بارها گفته ام ولی بی تو زندگی را توان نیست.هیچ آدمی عاشق اکسیژن نیست ولی بدون آن می میرد.تو عاشقی ولی بی من زندگی میکنی.همه ی انسان ها خورشید را دوست دارند ولی شب را به خوش گذرانی میگذرانند. |آرش|