_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

زنی که رابطه اش با فرشته ها خوب است ...

هوالمحبوب :


از اولین باری که اینجا نوشتم شونزده سال و یک ماه میگذره.

سید -همکلاسی دانشگاهم- انداخت توی کله ام که بنویسم.

دمش گرم هرجا هست.درسته با کله شقی و غرور جوانی زدم به تاپ و توپش که از دور و بر زندگیم  بره ولی هرجا هست خدا حفظش کنه با اینکه کلا یه موقع هایی بدجور روی اعصاب بود!

مرور که میکنم میبینم از همون شونزده سال پیش تا همین الان کلی آدم اومدند و رفتند توی زندگیم به واسطه اینجا.

خانومهایی که الان جزو دوستان خوبم هستند و آقایونی که اکثرشون با نوشته هام عاشق شدند و بعدها خوشحال شدن که توی نوشته هام اومدند و بعدتر سیخونکی زدند و رفتند و هرجایی که هستند سالم و سلامت باشند که برام در برهه ای از زمان مِهر و شور بودند و بعد از رفتنشون درس  !

این وبلاگ من را یاد خاطرات خوب و بد زیادی میندازه گرچه کسی که دوازده سال پیش از توی همین وبلاگ پیداش شد و تیشه زد به ریشه تمام احساس و اعتماد و درون و برون من،باعث شد مدتها اینجا ننویسم چون برام شکنجه محسوب میشد.

الان دو سال از مردن و دوباره زنده شدنم میگذره.

گاهی با خودم فکر میکنم اصلا ارزشش را نداشت که این همه رنج و عذاب را بخاطر وجود کسی که از اول با نقشه و بازی بر فرونشاندن عقده های زندگیش توی زندگیم اومد ،متحمل شده باشم.

من همه چیز را به خدا سپردم و براش هر روز از خدا عذاب عظمی را میخوام و دوباره همراه با زندگی ای که خدا بهم هبه کرد میخوام که زندگی کنم و بنویسم.

اینجا خیلی از اینستاگرام راحت ترم.

اینستاگرام پر از همکار و دوست و در و همسایه است که به ازای هر جمله باید به کنجکاوی هاشون جواب پس بدی.

اونجا بمونه برای پست های شیک که درسی برای گفتن و شنیدن و لمس کردن داره و اینجا بمونه برای الی،دختری که با نوشتن نفس میکشه و ابایی از گفتن و قلم زدن نداره...


من از پیاله ی خالی،صدای باد شنیدم ...

هوالمنتقم :
الی ،همون دختری که میگفت دختر خوبیه بند بند وجودش پر از ناباوریه.بند بند وجودش شوکه.بند بند وجودش درست عین روز قیامت از هم گسسته شده و نمیتونه بپذیره ،پاسخ عشق و محبت و دوست داشتن ،دشنه است و از دنیا میترسه...

و اگر روزی به گوشتون خورد که من دیگه توی این دنیا نیستم ،چهارشنبه ها برام فاتحه بخونید و شعر ،به گوش و روحم میرسه.

خیلی دلم میخواست بتونم آهنگ پیانو و بارون وبلاگم را باز درست کنم و بذارم ولی بلاگ اسکای بد قلقی میکنه.

خودتون وقتی چهارشنبه ها برام شعر و فاتحه میخونید "rain piano" رو سرچ کنید و گلی کنید تا یه پیکیج فوق العاده به روحم برسه.

برام دعا کنید که این قسمت زندگی رو بتونم بپذیرم وقتی دیگه هیچ چیزی شبیه گذشته نیست.حتی خود ِ گذشته !!!

الی نوشت :

پیغمبر پوشالی ِ نفرین شده ی من!

نبی ِ روزهای سادگی و خوش باوریه من !

اگه یه روزی اومدی اینجا،بدون اینجا حرمت داشت و داره و دیگه نباید اینجا پا بذاری وقتی پیامبر پوشالی ِ من ،هرگز برام پیامی جز سرافکندگی و درد نداشت.

تک تک پستهای چهل و یک ستون را بخون.مخصوصا حرفا و قول و قرارات.و ببین من تمام این روزها میدونستم ولی اتکا میکردم به حرفات که همیشه دروغ بود.
برو وبلاگ خصوصی مون.اونجا برات اندازه تموم روزها و شبهایی که درد کشیدم و سر سوزن هنوز باورت داشتم،جمله نشسته.

خدا تا ابد و تا لحظه ای که نفس میکشی لعنتت کنه که حرمت هیچ چیزی را نگه نداشتی.

هنوز این حجم از دروغ و فریب و بازی و ذلت و متعفن بودن یک نفری که تو باشی را باور نمیکنم.

"بومرنگ است....شبی سوی تو برمیگردد...!"

هوالمحبوب:


من از اون آدم هام که هیچوقت کسی رو چشم انتظار نمیذارم...

:)