هوالمحبوب:
اومدم یه عالمه چیز بنویسم...از دیروز....از تمومه اتفاقاته دیروز.....از دیروز که کلی سرم شلوغ بود وکلی کار داشتم.....از دیروز که وقتی رفتم شرکت آقای "ج " کیک خریده بود از طرف خودم وخودش به مناسبت تولدهامون وکلی کیف کرده بودیم وکلی شرکت شلوغ بود واز بس همه چی قاطی پاتی شده بود دوتا بار را اشتباهی فرستادیم!
از دیروز که خودم را دعوت کردم یه فست فود و با فراغ بال ساعت 5 نشستم و ناهار خوردم ....از دیروز که یه خورده زودتر رفتم آموزشگاه وبا مربی های جدید گرم گرفتم وکلی آتیش سوزوندم......
از دیروز که سر کلاس از دست غزل کلی شاکی شدم که چرا Listening هاش رو از رو نرم افزار مینویسه ولی هیچی بهش نگفتم چون حرف زدن دردی رو دوا نمیکرد و تصویر من رو از شاگرد خوب بودنش به هم ریخته بود.....و تا آخر کلاس هی میگفت به خدا نرم افزارم رو میندازم دور ومن بهش میگفتم واسم مهم نیست ،خراب کردی غزل،همین!
از دیروز که "مهدی عمو" و"سمیرا " را بعد از مدتها توی خیابون دیدم وکلی واسشون ذوق کردم وخاطره ردو بدل کردیم......از دیروز که بعد از یکی دو ماه نیم ساعت بیشتر نرفتم پیش "نفیسه " وکادوی تولدم رو گرفتم و"علی کوچولو" رو دیدم و کلی بوش کردم وکیف کردم...
از دیروز که کلی ناراحت بودم که چرا با درد دلهام "احسان " رو ناراحت میکنم و باید بیشتر حواسم باشه....
از دیروز که کلی بابت به هم ریختنه تصویر ذهنیم درگیر "اما " و"اگر " و"چرا " و"چطور " بودم!
از دیروز که کلی بچه ها بهم زنگ زدن و میخواستن ببینن چه خبره که من بالاخره به سرم زده عروس بشم(!!!!!!!!!!!!!!)....از دیروز که وقتی خسته وکوفته اومدم خونه نشستم یه دل سیر پای حرفای فاطمه و الناز که فکر نکنن الهام حواسش بهشون نیست ...از دیروز که منتظره جواب سوالهای نپرسیده ام بودم و......
که الان
یهو
تا اومدم بنویسم خط به خط و مو به مو همه ی دیروز رو... بی مقدمه و بی علت رفتم سراغ فایل صوتی ها و رکوردهام ....
دیوونه م که با خودم اینطور میکنم!
دیوونه ام که خودم رو آزار میدم!
دیوونه م که خودم رو به درد کشیدن دعوت میکنم.....
تا گفتی "اهل کاشانم......." گریه امونم نداد...خواستم تحمل کنم.....خواستم تظاهر کنم...خواستم بگم :وا! مگه اهل کاشان بودن هم ناراحتی داره؟...خواستم مثلا گیر بدم به شعر وشاعر .....خواستم مثلا بیتفاوتی پیشه کنم ولی یهو نشد...نتونستم......زود فایل رو بستم و پریدم تو حیاط و یه نفس عمیق کشیدم که خفه نشم و بعد آروم .......
چقدر دلتنگم....چقدر دلتنگم.....چقدر دلتنگم......
***************************************************************
*سنای عزیزم،فائزه ی گلم،آقای فلاح عزیز، زهرای نازنینم، دانشجوی مهربونم، مریم گرامی ، فرزانه ی دوست داشتنی وامیر عزیز ، ممنون به خاطر تبریک وایمیلهای قشنگتون...تولد شما هم مبارک باشه
هوالمحبوب:
لباس میپوشم و میرم دم در اتاق که بهش تولدش رو تبریک بگم و باهاش خداحافظی کنم.میخنده و میگه این چیزا دیگه از من گذشته و من لبخند تلخی میزنم و بهش میگم شرمنده ی تمومه اتفاقای سخت زندگیتم فرنگیس!ببخش به خاطر ما پیر شدی...اگه زنده موندم تلافیه تمومه غصه هات رو درمیارم!
بغضم رو قورت میدم و در حالی که دارم میرم سمت حیاط بهش میگم راستی! من.....من میخوام ازدواج کنم!!!!!
یهو چشماش گرد میشه!
انگار نه انگار که یه هفته پیش سر این موضوع با هم بحثمون شده بود.....انگار نه انگار که کلی دعوا به پا کردم که من شوهر نمیکنم و همینه که هست!
انگار نه انگار خودم واسه الناز شوهر پیدا کرده بودم و کلی التماسش کردم الناز رو شوهر بده و دست از سر من برداره و کلی به پر و پای همدیگه پیچیدیم و قهر کردیم....انگار نه انگار....!
دقیقتر نگاهم میکنه و با شیطنت و نیشخند میگه با کی؟طرف کیه ناقلا؟بالاخره رو کردی؟؟؟
سرم رو میندازم پایین تا نگاهم رو نبینه و بهش میگم :هیشکی! طرف هیشکی نیست!
فقط حاضرم ازدواج کنم.با هرکسی که بگید! دیگه حرفی ندارم.دیگه واسم مهم نیست!!!
و راه میفتم به سمت در خروجی که یهو سرم رو میچرخونم و با بغض میگم :فقط.....
مکث میکنم!
میگه فقط چی؟؟
میگم:فقط قابل تحمل باشه!بقیه ش مهم نیست!!!!!
_ الهام چی شده؟ چته؟
- چیزی نگو! همین که گفتم. خداحافظ....من دیگه شب میام خونه!
تو ی کوچه کلی با خودم دعوا میکنم که گریه م نگیره و تا شرکت "گلنار " گوش میدم و صدام در نمیاد!!!!چقدر امروز دیر میگذره........
هوالمحبوب:
باز رفتم قم...بعد از امتحانی که به مکافات دادم...به مکافات رفتم دانشگاه وبه مکافات امتحان دادم...اولین امتحانی بود که نخونده ی نخونده رفتم سر جلسه....اولین امتحانی بود که چون ماشین گیرم نیومد با کامیون رفتم دانشگاه(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) واولین امتحانی بود که با درد شروعش کردم وبا درد تموم!!!
رفتم قم.....همونجا که دلم رو همیشه آروم میکرد......تنفس توی همون هوایی که روحم رو تازه میکرد.....توی همون خیابونایی که اگر چه نمیشناختمشون بهم لذت میداد.....
رفتم تا گندبزنم به تمومه احساسم به قم!
همیشه همینطوره!وقتی از یه چیزی لذت میبرم ،اینقدر کشش میدم تا خراب میشه وخرابتر!
پرسه میزنم...اطراف حرم......توی خیابونا......توی بازار.....توی خاطره هام.....دنباله یه جایی هستم که پیداش نمیکنم...یه جایی که دم در ساختمونش پله بود...یه جایی که انگار هیشکی بلد نیست.!و سعدی توی کیف من هنوز داره عشقش رو فریاد میکشه!!!!!
چقدر مردم قم خنده دارن!
قبلاتر ها فکر میکردم نماد اعتقاد و باورن! فکر میکردم توی خیابون که قدم میزنم ، واسه شهرشون وصله ی ناجورم با این طرز نگاه کردنشون!
فکر میکردم قم یعنی چادر!یعنی تسبیح!یعنی خدا! یعنی نگاه صحیح!یعنی اعتقاد!یعنی باور!
چقدر این مردم مدیونن به قم و باورهای من!
چقدر وصله های ناجور توی خیابونهای قم در رفت وآمده!
چقدر وصله ها ی ناجور توی خونه های قم دارن زندگی میکنن....
چقدر وصله ها ی ناجور نقاب "جور" بودن به خودشون زدن!
چقدر مردم ،غلط اندازن!
وچقدر من ساده ام!
وگیج!
توی هوایی نفس میکشم که تو هم تنفس میکنی و چقدر قلبم سنگینه و سنگینی میکنه.....
الان یه جای همین شهر مثل من داری هل میدی این هوای پر از دروغ و ریای قم رو توی ریه هات و من اینجا توی این هوای گرم و پر از درد منتظرم...منتظره خراب کردن باورهام!
دلم میخواد بمیرم وقتی با تمومه وجودم خیانت میکنم...
خیانت به خودم....به تو...به خاطراتم...به قم و به الی ......
******************************************************
* تولدت مبارک "فرنگیسم"...همیشه دوستت دارم ، حتی الان که با تمومه وجود از خودم متنفرم!