هوالمحبوب:
اینقدر استرس دارم واینقدر گریه کردم واینقدر حرص خوردم که دیگه حوصله ی تکرارش رو ندارم.کیف لباس و وسایلش دستمه .چادرم را میکشم جلوتر ومیگم:من میخوام برم داخل.
باز سرش را بلند میکنه ومیگه نمیشه خانوم!
بهش میگم:چرا نمیشه؟من که چادر سرم ه!اسلام در خطر نمی افته.مشکلت دیگه چیه؟
میفهمه دارم با تمسخر باهاش حرف میزنم.میگه بخش مردانه است شما نمیتوید برید داخل!برید با تلفن داخلی زنگ بزنید پرستاری ببینید اجازه میدند برید جاتون را با همراه عوض کنید؟
صدام را بلند تر میکنم اما باز خودم را کنترل میکنم ومیگم:بیمارستانه!حموم که نیست که هی مردونه زنونه میکنید!قرار نیست برم اونجا دلبری کنم که هی نمیشه نمیشه برام راه انداختید!!!!میفهمید وقتی میگم همراه نداره یعنی چی؟میفهمید وقتی میگم من باید برم داخل یعنی چی؟شماره پرستاری چنده؟
میگه:1104
داخلی را میزنم وپرستاری را میگیرم.بهش میگم داداشه من به نام فلان روی تخت بهمان ه ومن باید بیام داخل.میگه امکان نداره.بخش مردونه ست.با عصبانیت میگم:انگار نفهمیدید چی گفتم؟من باید بیام داخل.
میگه فردا خانوم موقع ملاقات.
تلفن را محکم میکوبونم روی شاسی وبه اطلاعات میگم من باید برم داخل.پرستارتون میگه فردا.انگار متوجه نیست اونکه اونجا روی تخت خوابیده داداشه منه.
باز سرش را بلند میکنه ومیگه نمیتونم اجازه بدم برید داخل.میفهمم چی میگید اما نمیتونم.
بهش میگم از کجا میفهمی چی میگم؟داداشت اونجا خوابیده که میفهمی؟یا جای منی که میفهمی؟من رفتم لباساش را بیارم.باید منتظر بمونم تا همراه بیاد بعد برم.
میگه امکان نداره
میگم:اگه فکر کردی التماست میکنم یا آبغوره میگیرم که دلت بسوزه وبذاری برم داخل کاملا در اشتباهی.من باید برم داخل!
واسه اینکه من را از سر خودش باز کنه میگه:برید یه بار دیگه با پرستاری تماس بگیرید وواسشون توضیح بدید .هرچی اونا گفتند قبول.
دلم میخواد بزنم تو گوشش.
بهش میگم :شماره ش چنده؟
دیگه عصبی میشه ومیگه :چند دفعه بگم؟
صدام را بلند میکنم ومیگم :یادم نیست!کشتنم واجبه؟هر اونقدر که باید تماس بگیرم باید بگی.
باز میگه:1104
باز تماس میگیرم وباز همون حرفا!
باز اطلاعات و باز همون حرفا!از پرستاری زنگ میزنند ومیگن همراه احمد برزوویی بیاد بالا!
همراهش را صدا میکنند وکسی جواب نمیده.بهم نگاه میکنه ومیگه تو به اسم همراه احمد برزوویی برو بالا!
خیره تو چشماش نگاه میکنم ومیگم:من همراه احسانم!اسم داداشم احسان ه!اونی که اون بالاست و من اصرار دارم برم پیشش اسمش احسان ه !من به اسم وفامیل خودم میخوام وباید برم داخل ...... وهمینطور خیره میشم بهش ودلم میخواد دندوناش رو توی دهنش خورد کنم...
سرش را میندازه پایین وخودش تماس میگیره پرستاری.30 ثانیه حرف میزنه وبهم میگه برو داخل.....
تا برسم پیشش و تا بغلش کنم و تا براش تعریف کنم که دم در چی گذشت انگار هزارسال میگذره.......
دم در بخش یکی از پرستارا میاد جلو ومیگه :کجا خانوم؟شما اجازه ندارید وارد بخش بشید.توی چشماش زل میزنم ومیگم:به من گیر نده!مفهومه؟
میره کنار ومیرم داخل اتاق.حالش بهتره...خیلی بهتره....قول دادم به خودم که گریه نکنم.قول دادم ناراحتش نکنم.میشینم کنارش وبه حرفایی که رد و بدل میشه گوووش میدم....
.
.
امشب با هم رفتیم جیگرکی و یه عالمه جیگر خوردیم و بلند بلند با احسان و مهدی و سمیرا و عمه خندیدیم...باید غذاهای خون ساز بخوره تا هرچه زودتر عصاهاش را بندازه کنار و باز راه بیفته.باید یه عالمه رووووز بگذره تا همه مون خیلی چیزا یادمون بره...هنوزم خداراشکر
هوالمحبوب:
ازکجا شروع شد وبه کجا ختم شد کلی ماجرا داره وهیجان
ازپله برقی ومترو بگیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر تا صددفعه آرژانتین رو طی طریق کردن وبا مارال بستنی خوردن وبا شیوا شب رو اون هم به نحو احسنت گذورندن وکلی آتیش به پا کردن تـــــــــــا یه جمعه ی مشتی وهمچین چسبون توی ماه آذر ،توی پارک آب و آتیش وبه همت آریو داشتن وبعد هم اون کافه "سپیدگاه" که کلا دکوراسیون وفضاش عشق بود وهمچین کیف کردم که نگوووووو
میخوام راجب همه ش بنویسم
راجب لحظه به لحظه ش واینکه چقدر درعین خستگی بهم خوش گذشت اما.....
اما وقتی شب بالاخره بعد از دو روز رسیدم خونه تا مشق سفر کنم دیدم بابا سیستمم را شوهر داده ومن هم کلا صورت آویزووووون که چه کنم؟!آیا؟!
بابا سیستم کامپیوترم را داده واسه تعمیر یا تعویض ومن فعلا NO PC هستم تا اطلاع ثانوی!
الان هم خوبیت نداره اینجا مهمون مردمیم از سیستمشون نهایت سوءاستفاده را بکنم
سیستم دار که شدم توی همین یکی دو روزه کلا پستی مینویسم اندر مباحث سفرنامه ی تهران از نگاه یه دختر شهرستانی
خدایا کلا شکرت!
پــــــــــــ . نـــــــــــــــ:
1.مارال گلم ممنون به خاطر تموم مهربونیهات!به خاطر بودنت وبه خاطر تموم حرفای قشنگ ولبخندهای قشنگترت!به خاطر خودت!به خاطر مارال!
2. شیوای عزیزم!به خاطر تموم زحمتهایی که کشیدی.پذیرایی بی نظیرت!دست پخت عالیت!مهمون نوازی بی حد وحصرت وبه خاطر شیوا بودنت ومهربونیهات ممنونم!
3.آریو ی عزیز!خاطره ی اولین جمعه ی آذرماه سال 1390 را هیچ وقت فراموش نمیکنم.همینطور که خاطره ی اولین شب اردیبهشت امسال رو!
به خاطره اینکه بودی ممنونم!به خاطر تموم لطفت
4.دلارام وهانیه ونازی عزیزم از شما هم ممنون ودوستتون دارم.به خاطر همه چی
ادامـــــــــــــــــــــــــــــــه دارد.....
هوالمحبوب:
نشسته رو بروم
زل زده توی چشمام وبغض کرده،انگار که منتظره یه جمله ست!یه تلنگر!یه جمله که بپرسه خوبی ؟
بهش میگم حرف بزن....حرف بزن.....حرف بزن و اینقدر بیقراری نکن!
اشکاش سر میخوره از چشماش وقل میخوره روی گونه هاش
اگه عمل منافی عفت وخلاف شرع هم کرده بودم ،اگه رابطه ی نامشروع هم داشتم جریمه ش هشتاد ضربه شلاق بود!اسلام میگه ،نه؟
ولی انگار گناهه من از این هم بالاتره !اگه نبود که روزی هشتاد ضربه شلاق نمیخوردم!میخوردم؟
حتما حقمه!آره حتما حقمه!من اشتباهی اینجا به دنیا اومدم!نباید اینجا به دنیا می اومدم!حالا که افتادم اینجا باید مجازات بشم!!!!
بعد زل میزنه رو برو....هی با خودش زمزمه میکنه..هی با خودش مروور میکنه...هی با خودش حرف میزنه.
میگه تا حالا شده مدیون بدنت بشی؟تا حالا شده شرمنده ی بدنت بشی؟
بعد آستین هاش رو میزنه بالا وشروع میکنه دستاش رو بوسیدن...شروع میکنه پاهاش رو بوسیدن...شروع میکنه روی دستهاش اشک ریختن..شروع میکنه زخمهای دست وپاهاش رو با اشک شستشو دادن و انگار که دست وپاهاش بشنوند میگه:الهی بمیرم براتون! الهی بمیرم!به خدا من شرمنده تونم!ببخشید که اینطوری شدید.ببخشید که باهاتون اینطوری تا میکنم.اما به خدا یه روز از عهده شرمندگیتون در میام!به خدا جبران میکنم!
الی میگه همه چی آخرش خوب تموم میشه...به خدا اون روز جبران میکنم..نمیذارم کسی بهتون چپ نگاه کنه ،چه برسه به اینکه روتون کمربند بکشه!
الی همه چی آخرش خوب تموم میشه،نه؟
فقط اشک میریزم...فقط اشک میریزم و میگم دختر پاشو نمازت رو بخون اینقدر غر نزن.پاشو برو پیش اونی که باید و باهاش حرف بزن تا دلت آرووم بشه!
اشکاش را پاک میکنه با پشت دستاش و آرووم میگه :آخ! وبعد میگه:الان موقع نماز نیست!دلم پره!خیلی پره!یهو بشینم پیش خدا نفرینش میکنم!خدا شاید حواسش هیچوقت به خواستنهای من نباشه اما اگه دلی شکست وچیزی خواست رهاش نمیکنه!یهو نفرینش میکنم و بعد.....
بذار دلم آرووم بشه بعد میرم میشینم پیش خدا.وای به روزی که باید جواب تموم دردهایی که به من داده را بده!وای به روووزش!
الی!خودت گفتی آخرش خوب تموم میشه!مگه نه؟
سرم را تکون میدم و میگم بهت قول میدم!