هوالمحبوب:
همیشه همینطور بوده
خوبه که یادم نره
خوبه که یادت نره
خوبه که یادمون نره
حرف زدن رو که یه بچه ی دوساله هم بلده بزنه
اصلا از دو سالگیه که حرف زدن شروع میشه
بعد هی بزرگ میشی بزرگ میشی و قد میکشی و حرفات قشنگتر میشه
ادعاهات بزرگ تر میشه
جمله هات شیکتر میشه و همچین همه کس پسند!هرچی علم و آگاهیت بیشتر جمله هات قشنگتر و جذب کننده تر! همچین کاره شاقی نیست! خرجش چهارتا کتابه فلسفی , عرفانی ،انسانی و همچین یه چرخ بین مردم زدن و یه خورده از ریز و درشته علایق و سلایق مردم سر در اوردنه!
بعد شروع کن به بلبل زبونی، فکر کن یه خورده احساسات و جملات نغز و شعر اون هم از نوعه عاشقانه هم قاطیش کن، اگه چشمات رو هم یه کمی خمار کنی و بین جمله هات هر چند یه بار یه نفسه عمیق هم بکشی عالی میشه،بعد یه سکوت کوچولو واسه باحالتر شدنه قضیه و دادن فرصت به مخاطبت برای جمع وجور کردنه خودش و تجزیه و تحلیل کردن و بعد ادامه و کم کم هم تمام! حالا بشین اون کنار و منتظر عکس العمل بمون!
عکس العملهای قشنگ قشنگ و ندای مثبت به درخواستهات شروع میشه!
کاره شاقی نکردی ها!هول برت نداره بابا!
از قلندری و ذکاوت و تبحر تو نیست!کلا کمبود محبت و کمبود سواد رفتاری و کمبود مورد توجه و تحسین و تعریف قرار گرفتن، بیداد میکنه!
ولی خوب یک در هزار هم پیدا میشه مخاطبت خیلی کله شق و سرتق باشه و همچین چشم و دل سیره این حرفا و از شانست الــــــــــــــی در بیاد!!!!!
اون موقع است که دیگه "باسخن خود را نمیبایست باخت.....خلق را ازکارشان باید شناخت " میاد وسط!!
تو" لیلی و مجنون" و "خسرو و شیرین" و "همون شیرین معدوم این دفعه با فرهاد(!!!!)" رو هم از بر باشی ،الـــــی زل میزنه توی چشمات و میگه خـــــــــــــبــــــــــــــــــــــــــــــ بعدش؟؟؟؟!!!
اون موقع است که اگه راس راسی بعله(!) باید حرف وحدیث وحرفای تکراری و عام پسند رو بذاری کنار و الـــــی پسند بشی و باشی!
در غیر این صورت همون عام پسند بمون که زدی به کاهدون!!!!!
به قول نازی تو یه پل بهم نشون بده تا من سی و سه پل نشونت بدمالبته به قول نازی ها!من تو کاره پلهای زیادم!
هوالمحبوب:
کی میگه بالاتر از سیاهی رنگی نیست؟
هرکی گفته حتما خواسته شوخی کنه
یا مثلا خواسته یه جمله ی نغز بگه همچین موندگار بشه و هی مردم ازش استفاده کنند.نمیدونم شایدم راستی راستی فکر کرده بالاتر ازسیاهی رنگی نیست!
الله اعلم!
والا من که دراین مسیر هرروز یه چهره و درصد جدیدی و همچین دهن سرویس کن(شما بگو مستفیض کن!) از انواع و اقسام رنگهای سیاه میبینم!
بعد میگم این دیگه آخرین درجه ی سیاهیه! ای ول پس رسیدم به آخرش!هوراااااااا!
بعد اونکه اون بالا نشسته و کلا در حال خیط کردنه الی ه، میگه :هول نشو بچه هنوز مونده!!!!تو که اینقدر بی جنبه نبودی!
بعد باز شروع میکنه به نقاشی و رنگ آمیزی!
کلا استاده انواع درجه هایه سیاهه
ما هم که کلا از همون دوران طفولیت دست به رنگ و همچین نقاشی کشیدنمون و رنگ آمیزیمون قوی بود
یه بچرخ تا بچرخی راه میندازیم!
میشه حکایت همون چرخ و فلکایی که بی پولی بود و مینشستی توش و هی میچرخوندندت! از اون عمودیا که میرفت بالا نه ها!
از اون افقی ها که حول محوره افق میچرخه!
از همون موقع ها هم که بچه تر بودم با اینکه سرم گیج میرفت و میدونستم نمیتونم تحمل کنم هی به خودم میگفتم :الی !آبروت میره ها بگی میترسم ،حالم بد میشه ،نمیتونم!یه خورده دیگه صبر کن الان تموم میشه !به این فکر کن بعدش میری به مامانی میگی برات بستنی بخره و کلی کیف میکنی!
اینجوری الی گول میخورد و تحمل میکرد و چرخیدنش که تموم میشد.با افتخار و چشمای چپ اند قیچی پیاده میشد و لبخند به لب میرفت پیشه مامانی و میگفت من بستنی میخوام.دیدی حالم بد نشد!! و تا مامانی میرفت براش بستنی بخره،زود یه جایی را پیدا میکرد دور از چشم ه همه، اون پشت مشت ها و ................... اوق!
هوالمحبوب:
در محرّم، اهل ری خود را دگرگون می کنند |
از زمین آه و فغان را زیب گردون می کنند |
گاه عریان گشته با زنجیر می کوبند پشت |
گه کفن پوشیده، فرق خویش پرخون می کنند |
گه به یاد تشنه کامان زمین کربلا |
جویبار دیده را از گریه جیحون می کنند |
وز دروغ کهنه ی « یا لیتنا کنّا معک» |
شاه دین را کوک و زینب را جگرخون می کنند |
خادم شمر کنونی گشته، وانگه ناله ها |
با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون می کنند |
بر “یزید” زنده می گویند هر دم، صد مجیز |
پس شماتت بر یزید مرده ی دون می کنند |
پیش ایشان صد عبیدالله سر پا، وین گروه |
ناله از دست “عبیدالله مدفون” می کنند |
حق گواه است، ار محمد زنده گردد ورعلی |
هر دو را تسلیم نوّاب همایون می کنند |
آید از دروازه ی شمران اگر روزی حسین، |
شامش از دروازه ی دولاب بیرون می کنند |
حضرت عباس اگر آید پی یک جرعه آب، |
مشک او را در دم دروازه وارون می کنند |
گر علی اصغر بیاید بر در دکانشان |
درد و پول آن طفل را یک پول مغبون می کنند |
ور علی اکبر بخواهد یاری از این کوفیان |
روز پنهان گشته، شب بر وی شبیخون می کنند |
لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد |
خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون میکنند |
گر یزید مقتدر پا بر سر ایشان نهد، |
خاک پایش را به آب دیده معجون می کنند |
سندی شاهک بر زهادشان پیغمبر است |
هی نشسته لعن بر هارون و مامون میکنند |
خود اسیرانند در بند جفای ظالمان |
بر اسیران عرب این نوحه ها چون می کنند؟ |
تا خرند این قوم، رندان خرسواری می کنند |
وین خران در زیر ایشان آه و زاری می کنند "ملک الشعرای بهار " |
پـــــــــــ .نـــــــــــ :
* از بس که هی تذکر دادید و کامنتهای خفن که چرا سرت را کردی زیر برف ای غیر فرهیخته و تو رو به این حرفا چه!خواستم بگم به همه ی امور واقفیم
به هراونچه که هست ودیده میشه
به اونچیزی که میبینیم ومیشنویم.وجود یه عالمه آدم که با رفتارشون آزارت میدند ،ناقض چیزی که هست وداره اتفاق میفته وهست نمیشه.بارها با خودم فکر کردم این مراسم یعنی چه؟که مثلا اگه نباشه چی میشه؟ولی بعد به اون بچه هایی فکر کردم که بعدها قراره چه طور بهشون بگیم که محرم وعزادری وحسین یعنی چه؟به خودم که اگه این مراسم نبود من الان کجای تاریخ بودم!؟کدوم کتاب و کلام میتونه شورو احساسی که با دیدن وشنیدن این اتفاقها بهت دست میده را شرح بده!دست بردار از این همه فرهیخته بازی.فرهیختگی وروشنفکری اونه که بهت کمک کنه بهتر بفهمی نه اینکه نفی کنی تمومه اونی که با گوشت وخون وپوست عجین شده وتو اصرار داری انکارش کنی.
" کی تا به حال با دهن زدن سگ به دریا ،دریا نجس شده؟"
تو قدم اول را بردار ،نامرده اونکه دنبالت نیاد!!
شاید خیلی آدمها با رفتاروکردارشون به خیلی از ماها و صاحب این روزها مدیون باشند ولی ما هم مدیونیم!
خودت را تافته ی جدا بافته ندون بچه !
باتشکـــــــــــــــــــر