هوالمحبوب:
زنگ میزنه... میگم کجایی؟میگه دفتر....میگم میای بریم بیرون؟..میگه این موقع شب چی شده؟....میگم هیچی!..بیا بریم بیرون....سراغ "عباس آقا" را میگیره!!! میگم چه میدونم کجاست؟!....
فکر میکنه دلیل بیرون رفتنم اونه!
بهش میگم اون نیست!دلیلش اون نیست..میخوام بریم بیرون.....
نگران میشه! بدم میاد کسی را نگران کنم یا خودم را واسش لوس کنم،حتی احسان! واسه همین بهش میگم طوری نیست،بذار واسه فردا!
بهم میگه وقتی صبح بیدار شدی خبرم کن! بهش میگم باشه احسان! ...و میخوابه......
.
میخواستم برم پل فردوسی!
دارم از حسودی میترکم!....امشب سیر نگاهش نکردم و بهش گوش ندادم!..دیر شده بود! خیلی دیر شده بود! عجله داشتم زودتر برسم "اسپادانا"!.."لیلا" منتظر بود.....
واسه همین تا کلاس تموم شد زود تاکسی گرفتم و پل فردوسی پیاده شدم....
هر سال این مسیر را پیاده میرفتم ولی امسال دیر شده بود..نمیخواستم دیر بشه...کلی دیر کرده بودم....
پل فردوسی پیاده شدم واز بهشت رد شدم! چونه م را گذاشتم رو نرده ها و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم خدارا شکر.....
بهشت هنوز بوی بهشت میداد و پل فردوسی هنوز با نور آبی رنگش بهت میخندید!
لعنت به این ساعت که همه ش تند میره و دیر میشه و نمیذاره درست وحسابی کیف کنی....
تمام خاطرات "بهشت" را تیتر وار مرور میکنم و از زیر پل فردوسی رد میشم....
صدای آب میاد و من چقدر سردمه!
میرسم"اسپادانا"!
جا نیست! میرم پیش صندوقدار و میگم جا نیست؟!
میپرسه چند نفرید؟..میگم من یه نفرم!...میگه میخواید توی رستوران ازتون پذیرایی بشه؟..میگم نه!منتظر می مونم...ازم میخواد توی لابی منتظر بمونم...دارم "لیلا خانوم" گوش میدم ..پیش خدمت را میفرسته دنبالم و میرم باز میشینم روی میز وصندلی سال قبل!
کنار در و پشت به منظره ی بیرون....دفتر" سالی یه بار " را باز میکنم و بدون اینکه منو را باز کنم سفارش میدم...."کیک شکلاتی و قهوه ترک"!
و مینویسم.....
هوالمحبوب:
" قبول باشه لیلا!"......
براش مینویسم که دیر رسیدم.. که مثل همیشه دیر رسیدم اما رسیدم...بهش میگم امسال چه بهم گذشت و چقدر آدم اومدند و رفتند..بهش میگم با یه عالمه آرزو اومدم و بهش میگم که شاید یادش رفته سر قولش بمونه و هرشب برام دعا کنه ولی من همیشه یادشم و براش دعا میکنم..بهش میگم که بعد از اون، یه عالمه لیلا اومدند و رفتند و موندند و بهش میگم: "بگذار بشکند عوضش مرد میشوم"....
تموم آدمای "اسپادانا" را نگاه میکنم و باز براش میگم و باز "قهوه ی تلخ " را سر میکشم و بهش میگم قبول باشه لیلا!قبول باشه لیلا هام...
براش از تموم آدمهای امسال میگم..از تک تکشون....از آرزوی دله همه شون که من میدونم و نمیدونم......
مینویسم و سر میکشم تموم تلخیه قهوه رو و هی میگم و میگم و مینویسم و "لیلا خانوم" گوش میدم و هی تلفن جواب میدم و هی توضیح میدم.....
هزارتا کیک شکلاتی هم نمیتونه تلخیه تمومه روزهای رفته را از بین ببره اما میخورم و شیرینیش را برای تموم لیلاها و آدمهای زندگیم آرزو میکنم و باز هم لیلا........
......
تموم میشه.....دیر شده...دیر اومدم و دیر دارم میرم.....
موقع اومدن به صندوقدار میگم که از سال قبل بهم 200 تومن بدهکاره!یادش نیست! شرط کرده بودیم اگه هرکی یادش نبود باید اون یکی را مهمون کنه و اون یادش نبود ولی من کوتاه اومدم و به همون 200 تومن حساب سال قبلم بسنده کردم و امسال من 200 تومن بدهکار شدم!!!
ازم دلیل سالی یه بار اومدنم را پرسید و یه خورده واسش گفتم!
سیر گوش داد وبهم گفت باز هم بیام و بهش گفتم که اینجا برام مقدسه وفقط سالی یه بار! تمام عزمش را جزم کرد برای تاثیر گذاری و حرف را کشوند به عرفان و عالم ماورا و من بهش گفتم لیلا واقعی بود! لیلاها واقعی اند و اومدم
.
.
وقتی فهمیدم اومده و تموم پل فروسی را نفس کشیده و بیشتر از من ازش کیف کرده حسودیم شد.....
خیلی حسودیم شد....دلم خواست برگردم ولی دیر شده بود....ساعت 12 شب بود از احسان خواستم بیاد دنبالم تا باز برم پل فردوسی و باز نفس بکشم تموم اون پل آبی رنگ رو که زیرش صدای آب میاد و دیوونه ت میکنه و سیر نگاه کنم تمومه اون شکوفه های زرد رنگ کنار نرده ها و بلند بگم خدا راشکر که هنوز میتونم صاف بایستم و لبخند بزنم و بگم خدارا شکر به خاطره اینکه هنوز میتونم تحمل کنم ، که نشد....نشــــــــــــــــــــــــد و من منتظره فردااااااااام.صبح اولین کسی که اونجاست منم.میام و سیر نگاش میکنم و نفس میکشم .بهشت سهم منه!مال منه! اون شکوفه های زرد رنگ و اون صدای آب زیر پل ماله منه.....
.
لیلام روزت مبارک.....لیلاهام روزتون مبارک......
هوالمحبوب:
اینقدر پر حرفم که نگو
اومدم که همه ش را بنویسم
اما یهو یادم افتاد من الی ام و اونهایی که میاند اینجا......!
بدم میاد حواسم به گفتنم باشه اما حواسم هست.مخصوصا الان و این روزها!شاید برای همین کلا محو شدم تا حرفی نزنم که اشتباه باشه یا بشه.خراب بشه یا خراب کنه!برای همین هرچی حرف بود الان نشستم روی گل وسط قالی زدم و پا شدم!اول غر زدم ،بعد جیغ زدم،بعد ضجه زدم ،بعد سکوت و لپم را گذاشتم روی سجاده تا خودم را لوس کنم و آروووم باشم و بعد افتادم به التماس که ببخش! که ببخشید!که من حالیم نیست!بلد نیستم!تو ببخش!..تو که دیگه خودت میدونی....." گلــــــها دمـــــدمی مزاجـــــند!!!!" شازده کوچولو میگه.تو که میشناسیش.......
.
.
نیت کرده بودم
از همون چند سال پیش که اولین روز لیلا بود.اون رو ز هم دوشنبه بود.من دوشنبه ها را دوست دارم.دیشب که داشتم کتابها را کادو میکردم یهو یخ کردم!به خودم گفتم اون شب هم مشغول کتاب کادو کردن بودم و شازده کوچولو ورق زدن!...کتابها را زود گذاشتم زیر تختم و زل زدم به صفحه تلویزیون.....
از همون شیش سال پیش نیت کردم که روز لیلا به شکرانه ی وجود لیلاهای زندگیم و به خاطر رسیدن تموم آدمهای زندگیم به آرزوهای حقشون ،روزه بگیرم. درست روز لیلا.....
سحریم را گذاشتم روی بخاری و با "مــــــرد میــــشوم" خوابیدم،سحر که نشسته بودم کنار بخاری و تند تند داشتم میخوردم به خدا گفتم به خاطرمن نه،به خاطر لیلاهای زندگیم و تک تک آدمهای دنیای الی قبول کن.....
به دلم کاری نداشته باش!
بیخیال این قطره اشکها....زنها همینطورند!دلشون میخواد هی گریه زاری راه بندازند! بیخیال من! من که زن نیستم! من مردم! یه دختره مرد! به خاطر لیلاهاااااااام..تورو خدا به خاطر لیلاهااااااام.....
.
.
بعد از آموزشگاه میرم میعادگاه لیلا.میرم بهشت.....میرم همونجا که وقتی میری صدای آب میاد....میرم همونجا که یک ساله منتظره اومدنه منه.....
و اونجا باز آرزو میکنم..باز میشینم و زندگیم را مرور میکنم و لیلاهام را میذارم جلوی چشمام وتقدسشون میکنم...آرزوهاشون را میذارم جلوی چشمام و به خاطره وجودشون و رسیدن به آرزوهاشون به خدا التماس میکنم.....و به حرمت بودنشون از خدا میخوام که دل بقیه ی آْدمهای زندگیم را آروم کنه...بهشون جنبه بده..معرفت وصبوری...... و اون آخر خودش میدونه و الی!!!!
بیخیال الی!
امشب میرم اما دیر میرم ولی میرم...لیلا منتظره...
پــــ . نـــــ :
انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم.......
عاشق این دعام.....ظهر که خوندمش دلم اندازه ی تموم زندگیم خنک شد...
خداااااااا حواست هست؟
خدا را شکر...
هوالمحبوب:
ماییم پاره ای نفس بر نیامده
اینجا هنوز زندگی از در نیامده
هر روز با حساب همه سیب نوبری است
بر ما؛ گیاه تلخ به آخر نیامده
یک سو از آسمان خوشی و خنده ریخته است
این سو چه آمده است؟ سراسر نیامده
بسیار گشته ایم میان کتابمان
جز داغ و درد معنی دیگر نیامده
عمر مرا گریستن آغاز کرده بود
وآن روز دور رفته ولی سر نیامده
دل گفت:مردمان همه با هم برادریم
می گفت:دشمنی به برادر نیامده
خوشباورانه از نفس انداخت خویش را
آه ای دل من! آرزوی بر نیامده!
تلخی بنوش و تلخ فرو ده که بازهم
دندان قنـــــــــــــد خوردن ما درنیامــــــــــــــده.....
پــــــ . نــــ :