هوالمحبوب:
یـــک بـــار-اشتـــــبـــــاه-"عـــزیـــــــزم" صـــدا زدیـــــــد
عــمـــــری ســت دلخــوشـــم به همیــن اشتبــاهتـــان ...
هوالمحبوب:
"حسین آقا" را اولین بار توی همین روزهای گرم خرداد ماه دیدم و از همان موقع حال کج و معوجم کمی بهتر شد.او را درست همان موقع دیدم که نفیسه میخواست برای پسرش علی،یویو بخرد.همان موقع که طبق جمله ی قصارم به من گفته بود فقط چاق ها حق دارند از گرمای هوا ناله کنند و من چون لاغرم باید حواسم باشد که چیز گنده تر از دهانم نخورم که کار به جاهای باریک میکشد و من حواسم را جمع کرده بودم که با این همه کلافگی،از صدقه سر باربی بودنم لال شوم کلن!!
حسین آقا را با آن چشم های طوسی رنگش که چاووشی چشم ویرووسی اش خوانده بود اولین بار همان لحظه ای دیدم که نفیسه حلقش را در منتها الیه موبایلش فرو برده بود و از علی نظرخواهی میکرد که چه چیزهایی غیر از یویو را میتوان برایش خرید و من لایک پاپ کورن این د پن (!) جلز ولز میکردم که حرفهایش ته بکشد و حسن سلیقه ام را ببیند و نظرش را بگوید.
نفیسه هم با من هم عقیده بود.اصلن من و نفیسه زیاد از هم با هم تفاهم داریم و یکدیگر را درک میکنیم و اکثر مواقع از یک موضوع به یک اندازه ناراحت و یا خوشحال میشویم.آن هم موضوعاتی که اکثر آدمها عظمتش را درک نمیکنند!نفیسه هم همراه تعجبی که از انتخابم داشت،از حسین آقا خوشش آمده بود و همین کافی بود تا از حسین آقا دعوت کنم به خانه مان بیاید و او هم از خدا خواسته،قبول کند!
حسین آقا پسر خوبی ست،مردانه لباس می پوشد.از آن پیرهن های چاهارخانه ی مردانه که هر مردی می بایست در کمد لباسش داشته باشد و همیشه ی خدا میخندد و وقتی نگاهش میکنی نمیتوانی که نخندی و همین خصوصیتش که حتی وقتی بد و بیراه و یا غر هم نثارش میکنی باز هم نیشش تا بنا گوشش باز است و با آن چشم های روشنش زل می زند توی چشم هات،او را از تمام همجنسانش روی زمین متمایز کرده.
حسین آقا عادت های خاص خود را دارد.اینکه گرمایی ست و در خانه پیرهن نمی پوشد و شب ها اگر خوابش ببرد همیشه خدا رویش را پس میزند و من باید نیمه شب ها که بیدار میشوم حواسم جمع باشد که در این هوای خل و چل سرما نخورد.حسین آقا با اینکه گرمایی ست و در خانه پیرهن نمی پوشد ولی آنقدر با حیاست که جلوی چشم های گلدختر که همیشه تیزبین است و هر گاه جلویش لباس عوض کردی یا چشمش بدن نیمه عریانت را دید زد لبهایش را گاز می گیرد و عنوان میکند که "لباستو بوپوش من نبینم عیبه!"،پیرهنش را نصفه و نیمه به تن میکند که گلدختر دچار تعارض شخصیتی نشود که چطور میشود آدم حسین آقا باشد و همه دوستش داشته باشند ولی کارهای "عیب دار" انجام دهد!
حسین آقا شعر دوست است و زمانهایی که شعر میخوانم و میشنوم لبخند میزند و من حتی چشمک های ذوق مرگی اش از شعر را هم دیده ام و شما که ندیده اید مجبورید قبول کنید که او چشمک هم میزند!حسین آقا ریز ریز و شمرده شمرده سکوت میکند و بعضا ناراحت میشود وقتی به سکوتش گوش ندهی و ناچیز تلقی اش کنی و به حساب یک سکوت معمولی که مختص همه ی مردهاست بگذاری!
حسین آقا صبور و مهربان است و مثل من نیست که تأکید داشته باشد اسمش درست ادا شود و همینکه فراموشمان نشود "آقای" اسمش را صدا کنیم کفایتش میکند و برای "اوسین آخا" گفتن گلدختر دلش غنج میرود و وقتی احسان سرش را از تنش جدا میکند یا دل و روده اش را بیرون میریزد و تشریحش میکند عصبانی نمیشود و هم چنان لبخند اسطوره ای ش را به لب دارد.
حسین آقا مرتب و باوقار است و زیاد از حد به موهایش که همیشه بالا شانه شان میکند،حساس!آنقدر که حق دست کشیدن در موهایش را از من سلب کرده ولی در عوض برای جبرانش که حسرت به دل نمانم،شب ها که گلدختر هفت پادشاه را خواب میبیند و از هجوم تعارضات محیطی در شخصیتش خبری نیست،مینشیند روبرویم تا من خال سمت چپ سینه اش را بمیرم و هی برایش بخوانم :"خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد...که تا ز خال تو خاکم شود عبیر آمیز" و بعد نیشم را شل کنم که "واج آرایی خ رو حال کردی؟!" و بعد هی با دکمه ی ری استارتش که ملت نام "ناف" را بر آن نهاده اند ولی ما در خانه گاها "قلقلی" هم صدایش میکنیم،گلاویز شوم و خ خ خ راه بیندازیم و خاطره بازی،تا من با خیال راحت خوابم ببرد و او تا صبح بالای سرم کنار کتابچه ی دعا بنشیند و با خنده تماشایم کند.
الـــی نوشت :
یکـ) خوش به حال شما که کارت صوتی سیستم تان نصب است و صدای اینجا را میشنوید.من دلم برای صدایش تنگ شده و گوش دادن نوای باران از موبایلمان به مذاقم خوش نمی آید!
دو) من هر سال به جای شمع و کیک و نذری و چراغانی کوی و برزن،همین را برایش می خوانم تا دلش با من نرم تر شود و تولدش مبارک :)
سهـ) شما که جای الــی نیستید.همین!
هوالمحبوب:
عمرم اگرکه خوب اگر بد گذشته است
یک رودخانه است که از سد گذشته است
دیگر به عقل کار ندارم که مدتی ست
کار من از نباید و باید گذشته است
«هشتاد ضربه» حــکم حقیری ست محتسب
دارم بزن ! که مستی ام از «حــد» گذشته است...
من دلخوشم که عاقبتم خیر می شود
عمرم اگرکه خوب اگر بد گذشته است