هوالمحبوب:
اخبــــــــار را شایــــــــد ولــــــی احســـــــاس را هــــــرگز
همــــواره بعضــــی چــیـــزها پنـــــهـــــان نمی مــــانـــد...
همین یکی دو ساعت پیش که پرسیده بود خوبی گفته بودم من همیشه خوبم و پرسیده بود اینو که میدونم منظورم روحیته و گفته بودم تا حالا دیدید من روحیه م بد باشه ؟ و پرسیده بود از زندگی راضی ای؟ و گفته بودم بعله! و گفته بود آدمیزاد هیچ وقت از زندگیش راضی نیست و من گفته بودم آخه من که آدم نیستم و یک عالمه خندیده بودیم و به من گفته بود که خوشش میاد هیچ وقت کم نمیارم و من گفته بودم خوش اومدنهاتون مستدام و بعد گوشی تلفن را گذاشته بودم و اومده بودم فیس کوفت(!) و میون ه اون همه شعر و متن و عکس و حرف مفت، به زنی که ندیده دوستش داشتم زل زده بودم و یک عالمه به چشمها و دستهاش و شکمش خیره شده بودم و بغض کرده بودم و یه عالمه حسودی،و دلم برای روزهای خیلی دور زندگیم که حتی هیچ خبری توش نبود تنگ شده بود و قبل از اینکه گریه و زاری راه بندازم به خودم گفته بودم که "من که آدم نیستم!" و روی تخت دراز کشیده بودم و باز دستها و چشمهای و شکم اون زن رو به یاد اوردم و باز حسودی کردم و دلم خواست...
نه!دلم نخواست!
الــی نوشت :
یکـ)خواب دیدم که ...
دو)من فقط کمی میترسم!
سهــ) Don't worry Honey!I have Maraz!
هوالمحبوب:
حــــرف یــــک بیمـــــــــار را بیمـــــــار میفهمــــد فقــــط!
اون شاعره چی میگفت قبلنا؟
مرا دردی ست اندر دل که گر گویم زبان سوزد...و در ادامه میگفت اگه قایمش کنم کجام میسوزه؟
میخوام سعی کنم خودم یادم بیاد و نَرَم از جایی تقلب کنم.واسه همین باید چند لحظه تمرکز کنم و از ذهن خلاق و ساعت فرمم کمک بگیرم تا یادم بیاد!
آهان!شاعر میفرماید:" مرا دردی ست اندر دل که گر گویم زبان سوزد ...اگر پنهان کنم ترسم،که مغز استخوان سوزد ."
حالا زیاد مطمئن نیستم " ترسم "بود یا "دانم" یا هرچی اما مهم اینه اگه بگه یه جاش میسوزه اگه نگه یه جای دیگه ش میسوزه.یعنی کلن غیر از درد اصلی که سوختنه یه درد دیگه هم هست که از اون سوختنه بدتره.اینکه ندونی دقیقن باید کجات بسوزه یا دقیقن میخوای کجات بسوزه!
جدا از این سردرگمی و کلافگی باید توی اون بحبوحه اونقدر استعداد و توانایی داشته باشی که با اینکه اسیر این دوتا دردی که یکی از یکی بدتره باید نوع دردت رو مشخص کنی که اصولن دردت چی هست اصلن که میخوای با بقیه سهیمش کنی و یا حتی نکنی!خب درد داریم تا درد.این درده ممکنه درد و آه و ناله خاک بر سرم ببین چقدر من بد اقبالم دنیوی و یا حتی اخروی و نداری و گرسنگی و بیکاری و زن و شوهر و بچه ی بد قلق داشتن و هزارتا معضل و مشکل دیگه باشه یا ممکنه از اون دردها باشه که بودنش یه درده نبودنش یه درده دیگه!
و به قول یه شاعر دیگه روم به دیوار :" نبودنت یه درده ،بودنت رنج...چرا میره تو جلدت یهو شیطون؟!".که خب البت ما با قسمت بعدیش که سر به هواست میدونه و خیلی بلاست میدونه، اصلن و ابدا کاری نداریم و بهتره از موضوع اصلی خارج نشیم.
داشتم عرض مینمودم که شاعر میفرمایند:"مرا دردی ست اندر دل که گر گویم زبان سوزد ...اگر پنهان کنم ترسم،که مغز استخوان سوزد" و من الان دقیقن در چنین وضعیتی گیر کردم.
و من نمیدونم دقیقن کودوم احمقی فرموده حرف زدن آدم رو سبک میکنه؟ما که فقط با حرف زدن با در و همسایه و دوست و آشنا و این و اون و حتی شما دوست عزیز(!) و مرور دق مرگی هامون سنگین تر و غمگین تر از قبلمون میشیم.خلاص!
الـی نوشت :
یکـ)کامنتدونی درش بازه،اینم واسه اینکه نرید برامون حرف در بیارید این الـی تا اخماش میره توی هم نمیذاره دو کلوم اختلاط کنیم.
دو) اینکه نمیتونید کامنت بذارید به من ربطی نداره،گفته باشم :|
سهـ)راسی عیدهامون همینطور پشت سر هم مبارک :)