_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

کســــی که بی محابـــــا دل ببنــــــدد،کـــــم مقصــــر نیســت ...

هوالمحبوب:

هــمیشـــــه آن کســــی که رفتــــه را نفــــرین نبـــــایــــد کــرد

کســــی که بی محابـــــا دل ببنــــــدد،کـــــم مقصــــر نیســت ...

این مردها که طرف مقابلشون یه دختره عوضیه که هر لحظه سرش به یه آخور بنده و در مقابل ابراز علاقه ی پسره تره هم خورد نمیکنه و پسره از همه ی جیک و پوکش خبر داره و به خاطر علاقه ش صداش در نمیاد و نازکتر از گل بهش نمیگه و هرکاری میکنه که علاقه ش رو بهش ثابت کنه و یک چشمش اشک ه و یک چشمش خون و دخیل میبنده به هر مقدساتی که به دستش بیاد که مهرش بیفته به دل دختره و این همه افسارگسیختگی و بی وفایی و پایبند نبودن رو میبینه و چشماش رو میبنده و زبونش به آزرده کردن باز که نمیشه هیچ ،التماسش به خدا و هر بنی بشری برای اثبات علاقه بیشتر و بیشترم میشه... این مردها که خار به پای طرفشون بره انگار تیره که به فلبشون خورده...این مردها که طاقت بغض و درد طرف مقابلشون رو هرچند عوضی باشه ندارند فتوشاپنــد؛نــــه؟

الـــی نوشت :

یکــ) ...

دو ) تولدم مبـــارکــــ ...

ایـــــن ع ــــشق را می خواستـــــم روزی به هر قیمـــــت ...

هوالمحبوب:

ایــــن ع ــــشق را می خواستــــم روزی به هـــر قیـمـــت 

حالا نـمـــی خـــواهـــم اگـــــر هــم رایگـــــان باشـــــد ...!

شاعرها آنقدرها هم که توی شعرهایشان مشهود است عاشق نیستند و عاشقی بلد نیستند.اصن پاپی شان هم که بشوی عشقی آنگونه واقعی که در شعرهایشان داد میزنند را نداشته اند و به فرض هم که داشته اند عاشقی کردن و مجنون بازی بلد نبوده اند و نیستند.بنشینی پای شعرشان چنان به پیچ و تاب بدن معشوق میپیچند که دلت از جا کنده میشود و زیر و رو ولی کنارشان که بنشینی چنان مثل ماست بریده بریده ی کاله اند که گمان میبری خواجه های دربار فتحعلی شاهند!

شاعرها فقط بلدند شعر بگویند که مخاطبانشان به به و چه چه راه بیاندازند،مثل خواننده ها که آنقدر جانگداز میخوانند که آدم دلش برایشان کباب میشود و پیگیرشان که میشوی میبینی همه ی حرفهایشان زر است.همه ی حرفهایشان ویترینی و نمایشگاهیست برای کف و دست های بیشتری جلب کردن و جذب کردن.

آدمها شبیه حرفهایشان نیستند.شاعر و خواننده و دکتر و مهندس و کارگر و کارفرما هم ندارد.همه شان به فراخور مخاطبشان یک سری حرفهای مخاطب پسند را خیلی شیک بسته بندی میکنند و موقع مناسب به خورد ِ طرفشان میدهند و یک جا مینشینند برای دیدن ماحصل کارشان!

ماحصل کارشان چه فروش و تشویق بیشتر باشد چه عاشق کردن و اسیر کردن دلی!

هیچ شعر و آواز و نوشته و جمله و احساس و خاطره ی عاشقانه ای را باور نمیکنم.به همه شان غر میزنم و فحش میدهم و مسخره شان میکنم.

 همه اش قصه و کشک است.مجنون هم برای افسانه شدن مجنون بود وگرنه اگر برای او هم نمی ماسید به گور پدرش میخندید که مجنون شود!


الـــی نوشت :

یکــ) گلایه میکند از گریه ام خدا امــــــــّا ... گوش کنیم !

دو) این را قبلن هم توی همین وبلاگ نوشته بودمش،نه ؟!