_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

همــــــــــــــــــیـــــــــــنـــــــــــــــــــــــــ ....

هوالمحبوب:



 

پلکی میان چشم توتامن زمان،همـــــــینــــ


بردار این حریر فاصله را از میان همیـــــنـــــ


دارد نگاه منتشرم محو می شود


در نازکای وسعتت ای آسمان ،همیــــــنــــــ



از کهکشان موی تو تا جوی آفتاب


مارا بس است زمزم شعری روان،همیــــنــــــ


اینجا خدای واژه غزل خیز می شود


بر بافه های نور فراروی مان،همیـــنــــــ


دارم به بند می کشم اسفندهای شعر


اردی بهشت خاطره با من بمان، همـــــینــــــــــ



 "حمید خصلتی"

به پسرش سهیل.....به دخترم..... (3)

هوالمحبوب:


عاشق این شعر بودم از وقتی که بچه تر بودم..از دوران طفولیت....

کلاس چهارم ابتدایی که بودم از بس "سوده"  توی مشاعره هامون مهدی سهیلی میخوند به هر ضرب و زوری بود رفتم یه مهدی سهیلی گیر اوردم و نشستم به خوندن....

شعر "وداع"،"دختر زشت" ،"دسته گلی برای تو"  و "به پسرم سهیل" را همون روزا حفظ کردم از بس خوندمش.....

عاشق شعراش بودم و به خودم قول داده بودم شعر به پسرم سهیل را حتما یه روزی برای بچه هام بخونم...

همه ش درسه....همه ش عشقه....

تا دیشب که دخترم را اوردم توی اتاقم تا اتاقم را ببینه....بهش گفتم دختر خوشگلم اینجا اتاقه منه....

همه  جا را نشونش دادم و بعد نشستم روی مبل و براش "مهدی سهیلی " خوندم..شعر به پسرم سهیل رو ...

بهش گفتم به گل دختره الی و کلی هم تحریفش کردم اونجاهایی که اسم سهیل بود....

 

« سهیل » ای کودک دردانه ی من!

چراغ تابناک خانه ی من!

 

بگو بابا!چطوره حال سرکار؟

صفا آورده ای،مشتاق دیدار!

 

سهیلم!منتی برما نهادی

که پابر دیده ی بابا نهادی

 

بتو گفتم:دراینجاپای مگذار

عنان مرکب خود را نگهدار

 

دراین سامان بغیرازشوروشرنیست

شرافت جزبدست سیم و زرنیست

 

شرف،هرگز خریداری ندارد

درستی،هیچ بازاری ندارد

 

همه دام و دد یک سر دو گوشند

همه گندم نما وجو فروشند

 

«عبادت» جای خودرا بر «ریا»داد

صفا و راستگویی از مد افتاد

 

جوانمردان،تهی دست و تهی پای

لئیمان را بساط عیش،برجای

 

نصیحتها،ترا بسیار کردم

مواعظ را بسی تکرار کردم

 

که اینجا پا منه،کارت خراب است

مبین دریای دنیا را...سراب است

 

ولی حرف پدر را ناشنیدی

زحوران بهشتی پاکشیدی

 

قدم را از عدم اینسو نهادی

به گند آباد دنیا رو نهادی

 

بکیش من بسی بیداد کردی

که عزم این «خراب آباد»کردی

 

ولی اکنون روا نبود ملامت

مبارک مقدمت،جانت سلامت

 

تو هم مانند ما مأمور بودی

دراین آمد شدن معذور بودی

 

کنون دارم نصیحت های چندی

بیا بشنو ز«بابا» چند پندی

 

نخستین،آنکه با یاد خدا باش

زراه دشمنان حق جدا باش

 

ولی راه خدا تنها زبان نیست

در این ره از ریاکاران نشان نیست

 

«خداجو» با «خداگو» فرق دارد

حقیقت با هیاهو فرق دارد

 

«خداگو» حاجی مردم فریب است

«خداجو» مؤمن حسرت نصیب است

 

«خداگو» بهر زر خواهان حق است

وگر بی زر شود از پایه لق است!

 

«خداجو» را هوای سیم و زر نیست

بجز فکر خدا,فکر دگر نیست

 

مرو هرگز ره ناپاک مردان

ز ناپاکان همیشه رو بگردان

 

اگر چه عیب باشد راستگویی!

ولی خواهم جز این،راهی نپویی

 

اگر چه دزد،کارش روبراه است

ولی دزدی بکیش من گناه است

 

اگر دستت تهی شد،دل قوی دار

براه رشوه خواران پای مگذار

 

نصیحت میکنم تا زن نگیری

تو این قلاده بر گردن نگیری

 

تو که در خانه ی خود زن نداری

خبر ازحال زار من نداری

 

نمیگویم که مامان تو بد خوست

اگر یک زن نکو باشد فقط اوست

 

زن من بهترین زنهای دهر است

ولی با اینهمه،زن عین زهر است

 

سهیلم،هوش خود را تیزتر کن

زابلیسان آدم رو حذر کن

 

تو باما بعد از اینها خوبتر باش

روان مادر وجان پدر باش

 

بود چشم امید ما بدستت

من و مادر،فدای چشم مستت

 

بعمر خویش باما با وفا باش

به پیری هم عصای دست ما باش

 

دلم خواهد که بینم شادکامت

نشیند مرغ خوشبختی ببامت

 

من از اول «سهیلت» نام کردم

ترا باروشنی همگام کردم

 

خدا را از سر جان بندگی کن

به نیروی خدا رخشندگی کن

 

بیا و حرمت مارا نگهدار

پس از ما هم «سهیلا» را نگهدار

 

«سهیلا» خواهرت را رهبری کن

به تیره راهها،روشنگری کن

 

مده از دست،رسم مهربانی

باو نیکی بکن تا میتوانی

 

تو باید رنج او باجان پذیری

اگر از پا فتد،دستش بگیری

 

پس از ما گر کسی خیر ترا خواست-

خدااول،پس از او هم «سهیلا» ست

 

شما باید که با هم جمع باشید

به تیره راهها،چون شمع باشید

 

بهین چیزی که شهد زندگانیست-

فقط یک چیز. . آنهم مهربانیست

 

پس از ما،یادگار ما،شمایید

نشان از روزگار ما،شمایید

 

دلم خواهد که روی غم نه بینید

بجز آسودگی همدم نه بینید

 

شوید از جام عیش جاودان مست

تو و او را به بینم دست در دست

***

نصیحت های من پایان گرفته

ولی طبعم ز لطفت جان گرفته

 

دوباره گویمت این پند در گوش

مبادا گفته ام گردد فراموش؟

 

مرنجان خواهر پاکیزه خو را

زکف هرگز مده دامان او را

 

«سهیلم» باش جانان «سهیلا»

برو جان تو و جان «سهیلا»

باید تمام آن چه منـــــــــــــــم را عوض کنـــــــــم....

 هوالمحبوب:



باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم

 شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم


 گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم


 از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام

 آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم


 در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم

 این بار شکل در زدنم را عوض کنم


 وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

 باید که قیچی چمنم را عوض کنم


 پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

 گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم؟؟؟


 دستی به جام باده و دستی به زلف یار

  پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم


 شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

 باید تمام آن چه منم را عوض کنم


 دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

 وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم


 مرگا به من که با پر طاووس عالمی

 یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم


 وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند

 باید چراغ مه شکنم را عوض کنم


 عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام

 امروز می روم لگنم را عوض کنم


 تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد

 روزی هزار بار فنم را عوض کنم


 با من برادران زنم خوب نیستند

 باید برادران زنم را عوض کنم!!!!


 دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟

 یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم


 ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

 مجبور می شوم کفنم را عوض کنم


" ناصر فیض"