_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

الـــــــــــــــــی بی دندون ، افتــــاد تو قنــــــــدون...!!

هوالمحبوب:



ماییم پاره ای نفس بر نیامده

اینجا هنوز زندگی از در نیامده


هر روز با حساب همه سیب نوبری است

بر ما؛ گیاه تلخ به آخر نیامده


یک سو از آسمان خوشی و خنده ریخته است

این سو چه آمده است؟ سراسر نیامده


بسیار گشته ایم میان کتابمان

جز داغ و درد معنی دیگر نیامده


عمر مرا گریستن آغاز کرده بود

وآن روز دور رفته ولی سر نیامده


دل گفت:مردمان همه با هم برادریم

می گفت:دشمنی به برادر نیامده


خوشباورانه از نفس انداخت خویش را

آه ای دل من! آرزوی بر نیامده!


تلخی بنوش و تلخ فرو ده که بازهم

دندان قنـــــــــــــد خوردن ما درنیامــــــــــــــده.....




پــــــ . نــــ :


 

پرنــــــــده فکـــــــــــر عبــــــور استــــــــــــ.........


هوالمحبوب:
 

 
سفر، بهانه‌ی خوبی برای رفتن نیست
نخواه اشک نریزم، دلم که آهن نیست

نگو بزرگ شدم، گریه کار کوچک‌هاست
زنی که اشک نریزد قبول کن زن نیست

شب است بی تو در این کوچه‌‌های بارانی
نه! پلک پنجره‌‌ای در تب پریدن نیست

خبر رسیده که جای تو راحت‌ست آنجا
قرار نیست خبرها همیشه... اصلا نیست
زنی که فال مرا می‌گرفت امشب گفت:
پرنده فکر عبور است، فکر ماندن.... .


.
.
دلم واسه اسفند پارسال یهو تنگ شد. یاد خاطره ی خاصی نیفتادم اما دلم اسفند پر از درد پارسال را خواست.دلم درد خواست. دردی که بفهممش! یا حداقل فهمیده باشمش. رفتم سراغ پارسال. نمیدونم چرا ولی انگار نه انگار خودم نوشتمش. اینقدر با ولع خوندم تا برسم به تهش و باز با چشمای پر از اشک باز خوندمش باز خوندمش. هزار دفعه خوندمش. صد هزار دفعه. دلم تنگه.. واسه خودم. دلم واسه خودم خیلی تنگ شده. واسه روزی که فقط من بودم و من!

خوش به حال الی! این را با حسرت گفتم وقتی پست آخر اسفند پارسال را خوندم و باز خجالت کشیدم......  " حلقه ی بیرون در بیدل خطابم میکنند"

مــــــــــــــــــــــــــرد میشــــــــــــــــــــــــوم.....

هوالمحبوب:


دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود


دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

این واژه های غرق به خون مرا نوشت


هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم


قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

بگذار بشکند عوضش مـــــــــــرد می شوم


دستان خسته ام به شقایق نمی رسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد


این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

یا مثل چشم های شما با کلاس نیست


این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر


بین خودم و آینه دیوار می کشم

هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم


شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست


بانوی دشت های قشنگی که سوختی

عشق مرا به رهگذران می فروختی


چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین


شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام فصل پنجم است


یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است


حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

در منتها الیه خودم غرق می شوم


دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند


برای من به دنیا اومده!قسم میخورم! مطمئنم فقط برای من به دنیا اومده! تا این شعر رو واسم بگه!تک تک بیتهاش ماله منه!اصلا شعر خودمه که یادم رفته بود بگم.یادم رفته بود سراینده ش بشم.یادم رفته بود بنویسمش! این همه سال زندگی کرده تا این شعر رو واسم یه جا بنویسه تا من پیداش کنم وهزار بار بخونمش و حظ کنم.

شاعرش رو میگم!

اونکه حتی اسمش رو هم بلد نیستم.

یادم رفته! درست مثل شعرش که یادم رفته بود بنویسم.

دیگه رووش غیرت ندارم .

شعرش رو میگم!

شعرم را میگم!

مینویسم و میذارمش اینجا که بخونید و بشنوید. تقدیم به همه ی الی ها ! و برای "طلیعه"! اسمت قشنگه طلیعه جان!من را یاد یه خاطره ی دور میندازه!خیلی دووووور....


*** مــــــــــــــــــرد میــــــشوم >>>>> اینجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا