هوالمحبوب:
آدما دو دسته اند.من میگم دو دسته.تو میخوای بگو هزار دسته!
یه گروه مثل شیشه میمونند.مثل پنجره ی اتاقتون یا سالن پذیرایی!تا یه لکه روش افتاد در تکاپوی تمیز کردنش هستیم .تا یه بارون زد بیشتر به فکر اینیم که شانس رو دیدی؟کی این پنجره ها رو باز تمیز میکنه؟وچه بخوای وچه نخوای،دیریا زود مجبوری پاکش کنی.یعنی باید پاک بشه.
یه گروهه دیگه مثل قالی میمونند. مثل همون فرش توی اتاق یا توی سالن پذیرایی!وقتی یه لکه روش میفته یا مثلا لیوان شربت روش میریزه یا حتی پسر کوچولوی 3 ماهه تون روش گلاب به روتون یه کاره خفن میکنه ،اگه زیاد توی چشم نزنه یا نخواین نمازی چیزی روی فرش بخونید میذارید واسه آخرسال و خونه تکونی واونجا حسابی از شرمندگیش در میایید!....
هوالمحبوب:
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکرگویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مرادست خاک کوی نیاز
زمشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ارنه به خون جگرکندعاشق
قبول مفتی عشقش درست نیست نماز.....
و دوباره ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...!
دلم واسه تموم شبای قشنگ سال تنگ شده بود.اینقدردوربودم که یادم رفته بود دلتنگم و امشب وقتی دفتر شبای خاص زندگیمو باز کردم تازه یادم افتاد چه قدر دور بودم.آخرین ورقش ماله آخرین نیمه ی اخرین ماه سال بود اونجا که منو لیلا بودیمو هیچ کس دیگه.بازم رفته بودم اونجا و بازم یه تیکه کیک یه فنجون قهوه را با تموم تلخیش سرکشیده بودم!
چه قدروقتی حرفامو می خونم دلم واسه خودم تنگ میشه!!!
تازه یادم می افته چه قدر سالی که گذشت تنها بودم!!!نه واسه شب سال تحویل نوشتمو نه واسه شب تولدم .لازم نیست به ذهنم فشار یبارم چی گذشته،خیلی نزدیکه.مثل دیروز یا شایدم امروز!!!
مهم نیست!
با اینکه مهمه اونقدر مهم نیست!
فکر می کردم امشبو از دست میدم!آخه گوش شیطون کر ،گلاب به روتون،رفته بودیم خونه فک و فامیل اونم نجف آباد برحسب اتفاق شب مراسم ترحیم آیت الله خدا بیامرز،مثلا شبه یلدا نشینی!از اون جمعها که حرفهای اساسی توش میزنندو میشینند پشت سره همه از عمه و عمو و خاله ودایی و....بگیر تا الا آخر میگندو آخرسر میرسه به مملکتو چپ و راست و بالا و پایینو زیرو رو وکی چی گفتو چی و کی چی کردو کی چی شد و در نهایت "اگه به جای لیمو عمانی قره قوروت بریزی تو قورمه سبزی خوشمزه تر می شه ها!....ایییییییییییییییییییش چه قدر این تخمه هاتون شوره از کجا خریدید!دهنم خشک شد یه پیاله آب تو این خونه پیدا نمیشه؟!"
خودم می دونم که کاری میکنم که بهم خوش بگذره ولی همیشه تحمل این حرفا از عهده ی من خارجه و به لبخندی اکتفا می کنم و گاهی مثل بز "اخفش" با حرکت سر ،حرفایی که گوشم نمیشنوه تائید میکنم!!
چه قدرم باید حرص بخورم شبای این دهه تخمه نخوریدوحرمت نگه دارید.بابا هیچکی از تخمه نخوردن نمرده و بقیه بگند برو بینیم بابا امل!
خلاصه اینکه دسته خدا درد نکنه نصف شب رسیدیم خونه و من به مراسم شب یلدام رسیدم!
چه خبره اینجا؟!
حافظ و شمع و انارویه تسبیح ویه خدا که منتظره من و یه عالمه حرف نگفته است!
خدایا شکرت!
یه عالمه هم شکرت
به اندازه تمومه نفسهایی که کشیدم دوستت دارم!
صدای فروغ تموم فضای اتاق رو گرفته و شعر حافظ رو دلم سنگینی میکنه:
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکرگویمت ای کارساز بنده نواز....
یه سیب تا از رو درخت بیفته پایین و به زمین بخوره هزارتا چرخ می خوره و من خنده ام میاد!از اون خنده های ریزه زیر زیرکیه بامزه و یه چشمک به اون بالا که خیلی کارت درسته!
امشب از اون شباست
از اونا که با تمومه بلندیش خیلی کوتاهه واسه هزارتا کاره نکرده و حرف نگفته
به خاطره تمومه شبای یلدای زندگیم ممنونم
یلدای پارساله دفترم رو می خونم،اشک پهنای صورتمو می گیره و به خاطره تمومه نا امیدی هام شرمنده میشم!
به خاطره تموم اتفاق های زندگیم ممنونم
به خاطره تمومه ورقهای امسال زندگیم
به خاطره تمومه حرفا،خنده ها،التماس ها،دردها ،گریه ها
به خاطره تمومه چیزایی که اون لحظه ی آخرتموم شدن بهم دادی
به خاطره تمومه قشنگیها
به خاطره تمومه آدمهایی که بهم دادی
به خاطره سلامتی و برگشتنه احسانم،عطا کردن کوچولوی نفیسه ،مهربونی و سلامتیه نازی، به خاطره فرنگیس و فاطمه ی گلم ، سعه صدرنرگس،پسرکوچولوی فرزانه،خوشبختیه آزیتا، عاقبت بخیریه مهسا،دعاهای باباحاجی،منظم شدن زندگیه بچه جناب سرهنگ،بزرگ شدن هاله، خوبیه مهندس،آرامش دلارام،عروسیه فریبا و فرزانه،به خاطره عمه معصوم،موفقیت مریم،قبولی مهدی و نیلوفر،آرامش زندگیه سمیه، تلاش محمد،به خاطره دیدن خوشبختیه بچه های سوم ریاضی و کوچولوهای خوشگلشون، به خاطره لیلا،هانیه،مهدیه،سمیه،اعظم،زهرا ،فرشته و فرحناز عزیزم،حتی به خاطره میتی کومومن!
به خاطره همه ی قشنگیهایی که حتی درک داشتنشون سخته!
کلی طول می کشه تا بفهمیم چه خبره!
آخرش همیشه قشنگه!
راس میگن از این ستون تا اون ستون.....
نه نه نه .....
از این یلدا تا اون یلدا فرجه!
امشبو از دست ندیم
کاش امشبو از دست ندیم
کاش یادمان باشد در این شب به رسم پیشینیانمان خود را از هیچ کس برتر ندانیم،برکسی فرمان نرانیم و به هیچ جنبنده ای آسیب نرسانیم.
یلدا مبارک
یلدا به اندازه ی عظمت تمومه یلداهایی که گذشته مبارک
یه عالمه آرزوهای قشنگ بدرقه ی زندگیه تمومه آدمای قشنگ زندگیم
هوالمحبوب:
درود و دو صد بدرود...!
-من ...الی...اولین دختره اینقدری بابام....متولد یکی از این روزای سگ پزونه(!) تابستون...خوشبختانه اون اول اولهاش...بیست و اندی سال(هنوز 24 سالمه تازه اون هفته میرم تو 25!) و ساکن شهره کلی قشنگه اصفهان.16سال درس خوندیم تا نتیجه شد کلی دانش و سوادواطلاعات که تازه باید به شکرانه اش زکاتش هم بدیم که زکات علم نشره آن است(نمیدونم کی گفته!)...پس تکرار کنید تا زکاتها تموم نشده I am a door...Repeat (کور شه اونکه بگه من بی سوادم!عینکم رو نزدم!!)
تازه پنج روز از تابستون گذشته بود وروزه جهانیه مبارزه با مواد مخدر( خوش به حالم) که خدا منو به زمینی ها هدیه کرد!(بازم خوش به حالم). مامانم میگه انگار ماه رمضون بود.واسه همینه که چون گشنه به دنیا اومدم تا قیامه قیامت گشنه خواهم بود(اینو احسان میگه)
انگار یادش رفته هر چی بخورم بیشتر از اون نمی خورم ....
*احسان-(نمی دونم اگه قرار بود از همون اول بهش بگند احسان ،چرا بابا اینقدر اصرار داشته اسمش تو شناسنامه احسان محمد باشه!)تنها و اولین پسره اینقدری بابام که بعد از من جا خوش کرده تو شناسنامه بابا و نه نه مون! کلی واسه خودش کیا بیا داره اما فرنگیس میگه "آخرش یکی یه دونه.....خ..ل..و دیوونه!"
*فرنگیس(نه نه مون!)/نمیدونم از کی اسمش رو صدا کردیم ولی همه میگند تقصیره منه چون گویا اولین کسی که به نه نه اش نگفته مامان و اسمش رو تو خونه صدا کرده من بودم-بترکم/--کلی ماهه و قشنگترین و شاید تنها نشونه ایه که میگه خدا منو و بهتر بگم ما رو خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی دوست داره. تیر رو با همه ی گرماش به خاطره سالروزه اومدنش به زمین دوست دارم.خیلی نامردیه که دو روز بعد تولدم چشاش برق میزنه و اینجوری نگاه میکنه و میگه حالا نوبت منه، کادوهاتون را بدید برید ،وقت ندارم وخوشحاله تولدم رو از تو چشام در میاره!
ادعا میکنه من دختره تنبلی ام (من تنبل نیستم،ظرفا رو من میشورم)و نازی کدبانویه خوبی میشه البته اگه لجبازی هاشو بذاره کنار.
*نازی_نمی دونم از کی مد شد به الناز گفتیم نازی ولی تا یادمه بهش همین رو میگفتیم .اونم اولین دختره اینقدری باباست و نمونه کاملی از یک کدبانو(مثلا!) و کلی به طرز فجیعی مهربون و مامانه!دلش درس خوندن رو دوست نداره ولی تا دلت بخواد از این کارای دخترای دم بخت رو بلده و فک کنم دیگه وقت شوور کردنشه(جهنم!کسی که ما رو نسد،اقلا اون به سروسامون برسد دادا!)-به لهجه ی اصفهانی خوانده شود و استرس ها رعایت شود.لطفا*من چه قدر مودبم!*-بچه داریش هم عالی.از فرنگیس بهتر فاطمه رو تر و خشک میکنه!
*فاطمه-نفس آجی !تنها دختره ته تغاری ونوره چشم و کعبه آمال و آرزوهای بابا!گویا ما همه به قولی حروم شدیم و این یکی روبابا نمیذاره عین ما بار بیاد چون با هممون فرق میکنه!(کاش مام ته تغاری بودیم!*الحسود لا یسود!* هممون خیلی دوسش داریم و گویا تنها کسی تو این خونه است که اسمش با خودش یکیه(آخه منم به انواع و اقسامه مختلف صدا زده میشم:الهام،الی،هی،هوی،اوی،با تواما،کری؟!)
و
*بابا-مرده مردان که از اول و آخر بابا بوده و هست و انگار بابا آفریده شده!نمونه ی کاملی از یک مرده ایرانی(!)با تمامه ابهت و شکوه و اقتدارش که به همه حق اظهار نظرو بیان اندیشه میده به شرط قانونه ننوشته ای که نهایتا به این ختم بشه که حق با شماست!و تنها دلیله بودنه ما با این همه جسارت و شهامت و امید به فردایی که قشنگه ودر یک کلام هرچی داریم از اونه.کسی که از یه روزی به بعد اسمش را گذاشتیم "میتی کومون"...همون که همه باید بهش احترام بگذارند...
و ما همینیم،
بابا،فرنگیس،من ،احسان،نازی و فاطمه و یه عالمه آدمه دیگه که میاند و میرند و هستند
***********
امروز روز پرکار و پر باری داشتم.پشت دستم رو داغ گذاشتم که دیگه ترجمه فارسی به انگلیسی نگیرم که مرده و زنده ام رو جلو چشمم میاره ولی تا حالا هزار بار از این داغیها گذاشتم و دیگه دستم جا نداره.عصر بعده نودوبوقی رفتم آموزشگاه یه سری بزنم که دیدم اووووووووووووووه چقد همه منو میخواند!ماچ سیل طرفدارا بود که از هوا و زمین مثل تاپاله می چسبید به سرو صورتمون.گفتم چه خبره
؟ اینا واسه فاطی تنبون نمیشه ،اگه حقوقمون هم بود اینجوری دسته سخاوتتون باز بود؟! که دیدم رئیس آموزشگاه سرخ و سفید و آبی شد
و جلوی مربیای جدید یه لبخند ژوکوندی زد و گفت:نگفتم شوخ طبعند؟!!!دلم واسه همین شوخیاتون تنگ شده بود(!!!!!)! واسه همین واستون عصرها 2 تا کلاس گذاشتیم*نمی دونم چرا هر وقت بحث جدیه بقیه فک میکنند شوخیه؟*
گفتم به شرطی که یه جلسه معارفه با مربیای جدید بذارید که باهاشون حرف دارم،باید بدونند اینجا چی به چیه کی به کیه؟!(ببخشید،شما؟!)یکی از مربیا پا شد و خودش رو با کلی ناز و ادا و اطوار و کرشمه معرفی کرد و تا اومد از meet من nice بشه وچارتا کلمه که تازه یاد گرفته بود رو show off کنه(wow!چه خارجی!)بهش گفتم ببخشید من خارجیم زیاد خوب نیست اگه میشه به زبون نه نه هامون حرف بزنیم اگه شهرضایی باشه که خیلی بهتره و اصالت ها هم حفظ میشه.این قرطی بازیا واسه تو کلاسه واسه 4 تا شاگرد که نمیفهمند اکسنتهامون افتضاحه و اندازه4 تا کتابی که خوندیم سواد نداریم! .....به زور از اعماق حنجره اش شنیدم که گفت چقد شما بامزه اید!!!!(خودتی!پررو!)
فک کنم برق گرفته بودش چون تا وقتی که من رفتم از جاش تکون نخورد و همون لبخندی که رو لبش ماسیده بود فقط یه کم پر رنگ و کم رنگ میشد!عین این چراغا که هی خاموش روشن میشند!
خلاصه من اومدم خونه تا از اول تیر بریم دنباله یه لقمه نون و اگه این ترجمه های کوفتی تموم بشه ایشالا تولدم بیام اینجا واینجا رو بترکونم!
بی خیاله غبــــارم فعلا!
قرار بود اینجا با تولدم افتتاح بشه ...
الانم چیزی نشده....فقط اومدم که بگم....من اینجام....من و یه عالمه حرف که هست و نیست....که گفته میشه و نمیشه..... و یه عالمه آدم که هستند و نیستند... و نگفتن و ندیدن دلیله نبودن نیست
دوستتون دارم......چون خودمو دوست دارم
فعلا زت زیاد!