هوالمحبوب:
اوج علاقه ولذت وعشق من بعد ازخوردن بستنی ،خرید خوراکی ازفروشگاه رفاه هستش.وقتی ترولی(فارسیش میشه اون سبد خریدچرخ داره ها که هلش میدی میره جلو وتو خرید که میکنی ،وسایل خریداری شده را میریزی توش وگاهی هم بچه ت رامیذاری تووش که مفتی مفتی کیف کنه وتو هم سختت نباشه که بچه ت سنگینه وهی نق میزنه واینا!) را پر ازخوراکی میکنی وهی درطول گذر از سطح فروشگاه بسته ها رو یکی یکی باز میکنی ومیخوری وبعد به درخروجی که رسیدی،فقط پوسته هاش را میذاری روی کانتر واونا را حساب میکنی.
اون قبلا قبلنا ،حال میکردم توی سطح فروشگاه هرچیزی دلم میخواست میخوردم وهی اگه خوشم میومد چندتا بسته ش رو میریختم توی ترولی ،اما حالا تا توی چشم ودماغت هم نوشته نصب کردند که خوردن وباز کردن بسته ها درسطح فروشگاه ممنوع!
کلا حسودند به خدا!چشم ندارند کیف کردن یکی روببینند!
همیشه آخرماه که حقوق میگرفتم میپریدم توی فروشگاه رفاه وکلی واسه خودم خوراکی میخریدم وبعد هم می اوردم یواشکی زیرتختم قایم میکردم وهی وقت وبی وقت میخوردمشون!تا اینکه لو رفت ویه شیرپاک خورده ای کشف کرد زیر تخت من چه خبره وهر موقع دست میکردم زیر تختم جنازه ی خوراکی هام رو میدیدم!
این خرید من از رفاه سلسله مراتب داره ها!
اولها با نفیسه میرفتیم خرید وسبدهامون را پره پر میکردیم!!آخه خرید دونفره اوجه لذته ها!بعدها که نفیسه ازدواج کرد با محمد میرفت ومن تنها با خودم.گاهی بهش میگفتم خجالت بکش تو دیگه شوهرکردی،دیگه نباید از این کارا بکنی ،باید سبزی پاک کنی ورخت چرک بشوری!یعنی خانوم شدی ها!
اون هم میخندید ومیگفت :"چون خانوم شدم ،تا میرم فروشگاه اول یه اسکاچ وسیم ظرفشویی برمیدارم ،بعد سبدم را پر ازخوراکی میکنم!!!!!
خلاصه....خرید ماهیانه ی من به دو یا سه بار درسال تقلیل پیدا کرد وبعدها دیگه واسم یه جور جایزه یا یه جورمحرک برای تغییر حالم به حساب میومد.گاهی که زیاد خوشحال وسرکیف بودم میرفتم خرید یا گاهی که دلم میخواست یه چیزی را ازدل خودم دربیارم یا مثلا وقتی که دلم میخواست واسه خودم به خاطره مثلا خوب بودنم سنگ تموم بذارم!
امروز صبح یهو بعد از یک سال ونیم دلم هوای خرید از رفاه رو کرد.انگار که دلم بخواد خودم را ببرم گردش یا مثلا یه چیزی را ازدل خودم دربیارم ...!
صبح ازاون کارخونه کذایی که من قراره برم اونجا سرکار زنگ زدند ومن هم جواب ندادم،همینطور الکی!حس خرید از رفاه داشتم.گوشیم را خاموش کردم ولباس پوشیدم ورفتم فروشگاه.
ازخونه فاصله داره اما به رفتنش انگار می ارزید.یه ترولی برداشتم وشروع کردم به خرید.چشمام رو بستم روی تموم نوشته های روی درودیوار وتا تونستم شکلات خوردم وکیف کردم.درب خروج که رسیدم پوسته ها رو گذاشتم روکانتر وبالخند گفتم چقدر میشه؟
آقای صندوق دارباتعجب یه نگاه به پوسته ها کرد ویه نگاه به من وگفت:خانم ممنوعه درسطح فروشگاه چیزی بخورید.مگه سواد ندارید؟ تیکه به تیکه فروشگاه نصب کردیم...
لبخند زدم وگفتم میدونم.حالا چقدر باید تقدیم کنم؟
بازبا تاسف وتعجب نگاه میکنه ومیگه :سی هزار تومن...
پول را میذارم روکانتر وشکلات های باقی مونده را میریزم توی پاکت وخوشحال تا خونه قدم میزنم وشکلات میخورم....
********************************************************
پ.ن:
1. این خط این نشون_________%% من همون شنبه که "ممدی" داشت کشک وبادمجون وکباب ترش وترایفل درست میکردو من پای تلویزیون غش کرده بودم از بس خوشمزه درست کردوتا بیست وچهارساعت غر زدم که من کشک وبادمجون میخوام وکباب ترش ،وبالاخره خانوم خونه تسلیم شد وواسم کشک وبادجون درست کردوهی بهم گفت :بخور تا نمردی وناکام از دنیا بری، به همه گفتم "ممدی" میبره واسه این هفته ی بفرمایید شام.بعد نگی نگفتــــــــــــــــــــــــــــی!
2.آخ جون که این فروردین لعنتی داره تموم میشه!حالم اصلا از این ماه بد میشه.دوهفته اولش که به کسل بارترین شکل ممکن میگذره وحروم میشه ودوهفته ی بعدش درحسرت از دست رفتنه دوهفته ی اول!!!مرده ی اینم که داره اردیبهشت میـــــــــــــــــــــــــتاد!هرکی من رو میشناسه میدونه من عاشق اردیبهشتــــــــــــــــــــــــم.وای خدارا شکر که یه اردیبهشت دیگه به زندگیم اضافه کردی ومن رالایق دیدن یه اردیبهشت دیگه دونستی.خوش به حال تموم آدمای اریبهشت واردیبهشتی!
3 .شبها قبل از خواب ودو سه صفحه درس خوندن شروع کردم سریال کره ایه "Boys before flowers" را میبینم.وقتی فیلم را میبینم حال میکنم از "جاندی"!دختره ی اعجوبه ی یاغی کلا شبیه منه!"غزل" یکی از شاگردای کلاسم ،خوره ی فیلم کره ایه!اورده فیلمش رو تا مثلا حال کنم!افتادم به صرافت اینکه برم کره ای یادبگیرم.تو ی لیست بلندبالای برنامه های بلند مدتم بعد از شنا وسنتور وزبان فرانسه ، زبان کره ای رو هم اضافه کردم!
4.فعلا همین سه تا بســــــــــــــــــــه...
هوالمحبوب:
فکر کن چهل وپنج دقیقه بشینی پای سیستم کامپیوترت وهی به این جی میل کوفتی وربری تا باز بشه وهی تا میخوای چک میل کنی error بده وهی تو یکی توی سر خودت بزنی یکی توی سر سیستمت ویه فحش هم به هرچی دست اندر کار جی میل هست بدی وبعد دیگه کارت بیفته به التماس که جون مادرت کوتاه بیا وباز شو که من میخوام یه ایمیل مهم بفرستم ودیگه به نذرو نیاز رو بیاری ودیگه دل آسمون وزمین برات به دردبیاد وبسوزه وبالاخره جی میلت باز بشه وتوهم هی متنت رو تایپ کنی وهی پاک کنی که به بهترین صورت ممکن کلمات را انتخاب کرده باشی وبعد هم رزومه ات رو ضمیمه کنی وتا میای از ذوق دق مرگ بشی که الان دیگه بعد از یک ساعت میفرستیش یهو تا میری روی گزینه ی send، مامانت جارو برقی را بزنه توی پریز و یهو سیستم حفاظتی خونه تحمل این همه ابهت را نداشته باشه ویهو کنتور بپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره وهمه جا تاریک بشه،تو چی کار میکنی؟؟؟
نه جون نه نه ت بگووو چی کار میکنی؟
این تن بمیره بگو چی کار میکنی؟
یه نفس عمیق بکش وراست وحسینی بگو چی کار میکنیا!؟!
جون داداش بگوو چی کار میکنی تا خودم رو نکشتم؟؟؟
نگو که الم شنگه به پا میکنی که باورم نمیشه!
تو که اینقدر غربتی نبودی که!!!!!!!!!!!!!
برو یه hotmail بساز ، خیال خودت را راحت کن!
بعد هم جارو را از مامانت بگیر یه جارو بکش به این زندگی. یه خورده به فکر باااش!
والااااااااااااااااااا
هوالمحبوب:
اصلا نمیدونم چه خبره!
عین نقی سرم رو میکنم بالا به خدا میگم :" خدا تو با من مسئله ای داری!؟!"!!!!
میخوای حال و هوام رو عوض کنی یه کاره دیگه بکن....
جل الخالق!
دراز کشیدم و دارم کتاب میخونم وخودم را سرگرم میکنم که فکر وخیال نزنه به سرم و باز خودم را ناراحت کنم که یهو گوشیم زنگ میخوره.....شماره ناشناسه....
گوشی رو جواب میدم. یه آقایی احوالپرسی میکنه و میگه خانم دکتر شفعیی؟!"کلی هیجان زده میشم ومیخوام واسش تو ضیح بدم که بالاخره یه روزی منم دکتر میشم .اما باکمال آرامش میکنم نخیر آفا....
میگه مگه شماره تون 0913....نیست؟
میگم بله درسته. میگه از مدرسه پسرتون مزاحم میشم .میشه تشریف بیارید مدرسه؟
میگم جدی؟معذرت میخوام. کدوم پسرم؟
میگه : " محمد رضا شفیعی.!"
میگم: " چشم .میشه آدرس بدبد لطفا.....!"
میگه " خانوم مگه شما مادره محمد رضا نیستید؟؟"
میگم : " عرض کردم اشتباه گرفتید اما چون شما اصرار دارید محمد رضا پسره منه ، من هم قبول مسئولیت میکنم!!!!"
یهو میزنه زیره خنده و حالا بخند وکی نخند....بعد معذرت خواهی میکنه ومن هم باز درکمال آرامش ازش خداحافظی میکنم....
....ای بابا!کلا هرکی انگار شوهرو بچه ش رو گم میکنه میاد سراغه ماها!....
خنده م میگیره وباز میشینم سراغ کتابام ...
سه ساعت بعد یهو باز گوشیم زنگ میخوره وهمون شماره ست...گوشی رو برمیدارم ومیگم : بله؟مادرشون رو پیدا نکردید باز میخواهید بندازید گردن من؟!"
آقای ناظم میخنده و خودش رو معرفی میکنه و ازم کلی تشکر میکنه و میگه: امروز واقعا به هم ریخته وعصبی بودم.مکالمه با شما کلا حالم رو عوض کرد وکلا امروز ناظم خوش اخلاقی بودم.لازم دونستم ازتون تشکر کنم وباز اظهار شرمندگی...این دانش آموز شماره مادرش رو اشتباه داخل پرونده کرده بود.باز هم عذر میخوام."(حالا یکی بیاد به این بگه من قصد ازدواج ندارم!!!!)
لبخند میزنم وخانومانه تشکر میکنم وگوشی رو قطع میکنم.
خدا را شکر امروز هم یکی حالش به خاطر من عوض شد....حالا خدا یکی رو بفرست حال من رو عوض کنه.......