_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بــا شـــــع ــرهای خســـته ی مـــــن در تضــــاد بـــــاش...

هـــوالمحبوب:


صبــح شــد شــعـر تو خـــواندم دلـــم از شــوق شکـــفت

تــو کــه ای ؟؟ساحــــره یا شاعــر اشــعـــــاری مــُفــت؟!!


شاه بیت غــــزلـــی ،مطـــلــع اشـــعار قـــشنــــگـــ

تو همــانی که ز سِحـــر سخنــش نیـمـــــا خـــُفــت!


هــر کــســی شـــعر تو خوانــَـد همــــه مــدهــوش شــود

کایــــن چه شـــعــریست کــه " آقـــای فــُلـان " از خود گفت؟!


از کــلـام خــَـفـَنـَت شــعر به گـــِـل مــــــی مـــــانــــد!!

آفــــــرین بر تــو و اشـــعـــــار تــــو ،غــــم از دل رُفــــت...


" الــــی...دختـری که شع ـــر شد ... "

"آبان هزار و سیصد و چند!"       

الــــی نــوشت :

یکـ)دخـتـری که شع ــر شـد را از اینـجا گـوش بدید >>> تـــــــقــصـیــر از پــــدر بـــــود...

دو )غــدیــــر مبـــارکــــ...

سـهـ) سیزدهـ را دوست دارم...همیشه برایم شگــون داشته...!

هـرشب بیـــــــا و بــــــا غـــــزلـــــی تـــــازه تـــر بـــــرقــــص
بــا شـــــع ــرهای خســـته ی مـــــن در تضــــاد بـــــاش
...
 ز.ش

مـی نـوشــم از ایـن قــهـوه ی تـــلـــــخ قــَجــَر امـــــا...

هوالمحبوب:

هوا "بهشتی" بود...

یه مــه قشنگ و نم نم بارون که بعد شدید شد و مجبور شدیم تمام مسیر برگشت تا اتوبوس را بدویم...

قرار شد بریم از کوه بالا...

من عاشق بالا رفتنم...عاشق اوج گرفتن...دور شدن...ذره شدن...نقطه شدن...محو شدن ...!

اگه پام لیز نمیخورد حتما بالاتر میرفتیم...

اما پام لیز خورد و باید نگران میشد و میگفت تا همین جا بسه...آخه من لجباز تر از این بودم که اجازه بدم کسی کمکم کنه تا برم بالا...

و همین باعث شد تا همونجا متوقف بشیم و از همون جا از تمام مناظر پایین لذت ببریم...

نشسته بودم روی صخره و داشتم پایین را نگاه میکردم و از فضای موجود لذت میبردم و فکر میکردم...به آدمای اون پایین..به خودم ...به اون...به همه....

حواسم بود حواسش هست...

کنارم نشست و پرسید هــــی ! به چی فکر میکنی؟

گفتم الان تموم میشه...

گفت الان تموم میشه یعنی فوضولی موقوف ،نه؟

گفتم نه! یعنی الان تموم میشه...

پا شد و شروع کرد عکس گرفتن...عاشق این منظره ها بود و آدما...

فرزانه هم از کوله پشتی سحر آمیزش آجیل در اورد و به هر هفت نفرمون تعارف کرد...

یه عالمه بادوم و پسته و نخودچی و کشمش و فندق و تخمه...

دیگه فکر کردنم تموم شده بود و داشتم از اون بالا برای بقیه ی بچه های گروه دست تکون میدادم و تند تند آجیل هام را میخوردم...

 داوطلب شدم هر کی آجیلها و خوراکی هاش را دوست نداره من پترس بشم و فداکاری کنم و اون را از شر خوراکی هاش راحت کنم...!!!

همه ی خوراکی ها تموم شد ولی این بادوم لعنتی را نمیشد بخوری...درش سفت بسته بود و زشت بود جلوی اون همه چشم با سنگ یا دندون بیفتی به جونه یه بادوم!

اومدم ازش دل بکنم و بندازمش دور که ازم گرفتش.گفت زود تسلیم نشو الی!...باید سعی کنی تا بشه!

گفتم پسش بده! میتونم با دندونم بشکنمش...

گفت دندون نه! گره ای که با دست میشه باز کرد با دندون نباید بازش کرد!..

گفتم یه بادوم ارزشه این همه سختی و زحمت را نداره!

گفت ولی همیشه نتیجه ی سختی دیدن و تلاش کردن شیرینه!...به خاطر اون شیرینیه آخرشه که سختی میکشیم! به خاطر آخرش!نه الـــی؟

بادوم را گرفت و بالاخره به زور هم شد ،درش را باز کرد و داد بهم و مقتدرانه خندید.انگار که فتح خیبر کرده بود!

دستم را زدم به کمرم و گفتم :حالا زورت را به رخ میکشی؟

لبخند زد و باز دندونای ردیفش را به رخ کشید و گفت نه!عقلم را به رخ میکشم! به خاطر شیرینیه آخرش همه ی زورم را زدم ....و بعد بلند شد و رفت پیش بچه ها تا باز یه جمع گرم بسازه...

خوشحال بودم که جمله های خودم را یادم مینداخت...و من با لبخند بادوم را گذاشتم توی دهنم و .....توی دهنم خوردش کردم و.....

و سریع از دهنم درش اوردم و پرتش کردم روی صخره ها....!!!!!

موقع برگشتن وقتی همه داشتند میدویدند تا زیر بارون خیس نشند و زودتر برسند به اتوبوس ،من داشتم آروم آروم قدم میزدم....

اومد کنارم و گفت :آهای !هنوز فکرت تموم نشده؟!بــدو....

نگاهم را دوختم به جلو و آدمایی که داشتند میدویدند و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: بـــادومــه تلـــــــــــخ بود....!!!!


الــی نوشــــت :

یکـ )رفتار من عادیست......روح شادش شادتـــر....!!!

دو)اصفهانی ها و اصفهانی دوست های عزیز! برای شنیدن یک ملودی زیبا و دیدن چهره ی فریبای سی و سه پل قبل از عمل و بعد از عمل(!) به اینجا سری بزنید >>> اصـفهـانی ها

سـهـ)صدای شهرام شکوهی ،از آن صداهای پدر و مادردار است...

چـاهـار)"دونگ یی" آدم خوشبختیه! خیـــــلی!چون توی زندگیش کسی هست که بهش با ذره ذره وجودش مطمئنه!کسی که حتی اگه فرمان قتلش را هم صادر کنه با اطمینان می ایسته و میگه :من مطمئنم عالیجناب حتی اگه من را هم بـُکــُشه ،من نمی میرم...!!!!

پنجـ) من از آدم ها متنفر نیستم.فقط احساس بهتری دارم زمانی که دور و برم نیستند.

"چارلز بوکفسکی "

شیشـ)

هــوا "بهــشــتــی" بود...


بـــا استــکــان و جــام و فــنــجــان داســتــان دارم...

ف.ع.ع

هر بـــاکـــــــــــــره ای هم نشــــود حضـــــرت مریـــــــم...

هوالمحبوب:


شب تولد معصومه که میشد ،گوشی موبایلم را برمیداشتم و به تمام "مریم "هایی که میشناختم اس ام اس تبریک میدادم.به تمام دخترایی که برام تداعی گره "معصومه" بودند.همیشه ...هر سال....

گاهی به شوخی منجر میشد و گاهی به کل کل کردن و بعد هم سکوووت....

و بعد نوبت آقایون بود....

بهشون میگفتم تمام دلخوشی و غرور و افتخار و لذت یه دختر ،یه" مریم "یه "معصومه" ،موقعیه که اونی که مطمئنه ماله اونه بهش از صمیم قلب تبریک بگه...تمام شوق و شعف  یه دختر وقتی تبلور پیدا میکنه و چشماش از خوشحالی برق میزنه که میونه این همه تبریک و یا کنایه ی این و اون چشمش به تبریک داداشش بیفته....

داداشی که شاید همین دیشب سر اینکه کی کنترل تلویزیون را بده دست بابا با هم بحث کردن یا تا پای کشتن همدیگه هم پیش رفتند...

همیشه...هر سال.....مضمون یکی بود و جمله ها فرق میکرد و یادشون مینداختم فردا روز معصومــــــــــه ست روز ِ مریمـــــــــــه..روز لطیف ترین و با احساس ترین موجود دنیاست.....

و همیشه باهام شوخی میکرد که چه خبره بابا؟؟!!!....

و من همیشه به این فکر میکردم کاش یادش نره به خواهرش بگه که چقدر خوشحاله که هست.که بوده و خواهد بود....

اون چاهارشنبه وقتی برای فاطمه و الناز عروسک خریدم و داشتم میرفتم نمایشگاه تا بهشون بدم ،آخرین باری بود که چشمم به برق نگاهش افتاد و انگار که نگران باشم یادش بره گفتم امشب دست خالی نری خونه ها....!!!

و هیچ وقت نپرسیدم که رفت یا نرفت....!

امان از چـــــــاهــــــارشنبه ها....

کاش امسال هم یادش نره....!

امروز روز معصومه ست....روز مریم...روز من...روز تمام مریم ها و معصومه ها و لیلـــا ها و الــــی ها....روز با برکـــت ها....روز تمام کسانی که حرمت دختر بودن خودشون را نگه داشتند ...روز تمام کسایی که با افتخار دختر بودند و مایه ی مباهات....

هــــی آقـــــــا! حتی اگه عشق جون جونیه خواهرت هم بهش روزش را تبریک بگه و خودش را هم براش قربونی کنه ، آجی ته ته ته ِ دلش فقط دلش میخواد تو بهش بگی که روزش مبارک باشه....

همـــــــــــــیــــــــــــــنــــــــــــــ !

الــــــــــــــی نوشتــــــــ :

لبخند بزن تازه کنی بغض "بنان" را

بخرام برآشفته کنی "فرشچیان" را

تلفیق سپیدو غــزل و پست مدرنی

انگشت به لب کرده لبت منتقدان را

معراج من این بس که دراین کوچه ی بن بست

یک جرعــــــــــــــــه تنفس بکنـــــم چــــــــــــــادرتـــــان را....


دو )روز تمام مریم ها و معصومــــه ها مبارک...روز تمام لیـــلاها مبارک....روز تمام معصومه ها و مریم ها و لیــــلاها ی دنیا مبارک.... روز تـــــمام مـــــــــــــــــن مبارک!

ســه ) دلمان این دو سه روز این شعر را میخواند و میخواهد!عجیبن غریبا!..هی میخوانیم و پر میشویم و خالی میشویم اما تمام نمیشود....دو سال خردسالی ام که هیچ از آن یادم نمی آید حذف شود ،میشود بیست و هفت سال...!

مـــن بیســت و هفـــت سال خودمـــ را دویــده امــــ ... " از اینـــجـــا گـــوشـــ  بـــدهــــ "