Your absence has gone through me
Like thread through a needle.
Every thing I do is stitched with
its colour.
هوالمحبوب:
بالاخره فروردین تموم شد.
خوب یا بد،زشت یا قشنگ،یکنواخت یا متنوع،بالاخره تموم شد وآخیش!
دوروز پیش زنگ زده و میخوادبعدازظهربریم قدم بزنیم ومن واسه نرفتنم بهونه میارم.میگه چرا این چندوقته اینجوری؟بهش میگم فروردین من رو نمیگیره.
میگه نگران نباش بالاخره یکی پیدا میشه میگیردت! و باهم میزنیم زیره خنده!
این چندوقت خونه بودم.یعنی دوست نداشتم برم بیرون.انگاربه تعطیلات عادت کرده بودم.به موندن در دره ی شعب ابیطالب!مسیر رفت وآمدم خلاصه میشد به آموزشگاه و گاهادفتراحسان.امسال واسه اولین بارمراسم نوروز باستانی با تموم" مایتعلقات به"تو خونمون اجرا شد .هی اومدند آجیلاهامون رو خوردندوعیدی ها روبردندوماهم درجبرانش کوتاهی نکردیم واین مراسمه خنده دار طی 13 روز تموم شدو نیمه دوم هم کج دارومریز گذشت.بعدازتعطیلات رفتم دیدن نفیسه وبالاخره علی کوچولوی نامدار رو دیدم.خیلی کوچولو بود.اندازه یه برگه A4!هیجان زده بودم وشایدتنها اتفاق هیجان برانگیزه فروردین دیدن نفیسه وعلی کوچولو بود.وقتی بغلش کردم گریه ام گرفت.من گریه،نفیسه گریه!یه موجود توی دستای من بود که قراربودسالها زندگی کنه واین راهها ومسیرایی که ما رفتیم روبگذرونه وقصه ای متفاوت از ما بسازه.انگاربچه ی خودم بودوبراش نگران بودم وخوشحال.من با نفیسه خیلی حس ها رو لمس کرده بودم وبی نهایت دوستش داشتم.
هم اون وهم انگار علی کوچولو رو!
هوالمحبوب:
شروع میکنم به نوشتن
توی دفتر خاک خورده ای که مدتهاست آلرژی دارم تا میبینمش،چه برسه مرورش کنم
همیشه مروره خاطره ها قشنگه.حتی دردآورترینشون.یادآوره اینه که چی بودی؟چی شدی؟کی کجا بود؟چی شد؟کجا کم اووردی؟کجا داشتی تموم میشدی؟کجا چی بهت عطا شدو تو فقط نداشته هات رو میبینی؟کجا چی شنیدی و حالا فراموش کردی؟وکجا در اوج سیاهی و دردو تموم شدن باز یه دفعه شروع شدی و باز روز ازنو روزی از نوع!همیشه مرور کردن من رو به هیجان میاره.
شروع میکنم به نوشتن
سنت شکنی میکنم و با حافظ که مدتهاست توی لحظه های مقدس باهام همراه میشه شروع نمیکنم!امسال سالی بدون حافظ!
شروع میکنم به نوشتن
از سال تحویل88 توی اتاقم و با یه دنیا درد تا سال تحویل 89 کنارسجاده و باچشمانی اشکبار که خدا را شکر به خاطره تمامه داده ها و نداده هات وشرمنده از اینی که هستم!
شروع میکنم به نوشتن