هوالمحبوب :
آدم دختر فراری بشه توی جوب بخوابه ،بعد گشت امنیت اخلاقی بیاد بهش گیر بده ببرندش کلانتری بعد باباش بیاد سند بذاره آزادش کنه و بعد ببردش خونه به چارمیخش ببنده تا درس عبرت بشه برای تاریخ ،اما با داداشش توی یه اتاق نخوابه!
اصلا یه اتاق چیه؟توی یه ساختمون هم نخوابه!
اصلا دقت کنه ببینه اگه اون طبقه بالا میخوابه اون بره پایین بخوابه اگه اون طبقه پایین میخوابه اون بره طبقه بالا!
اصلا یه کار دیگه، ببینه اگه میتونه و موقعیتش هست یه مسافرتی چیزی بره!
خوب برای تنوع توی زندگی هم بد نیست!
کلا زمان مسافرتت را جوری تنظیم کن که وقتی اوشون میاند شوما بری!!!
وگرنه مجبوری تا ساعت یک و دوی نصفه شب صدای اس ام اس و زنگ گوشیش را تحمل کنی و هی چشم غره بهش بری و اون هم انگار نه انگار، هفت پادشاه خواب باشه و فقط از این دنده گاها به اون دنده تغییر موقعیت بده و تو مجبور بشی گوشیش را برداری و اس ام اس بدی به اون گور به گور شده ای که خواب را ازت گرفته و بهش بگی :"دوست عزیز! مشترک مورد نظر شما خواب تشریف دارند و من ِ بدبخت باید صدای ابراز احساسات تو رو تحمل کنم! خواب به خواب بشی ،میشه بخوابی یا بیام بخوابونمت رعیت؟؟؟!!!"
و بعد که داری قهرمانانه لبخند میزنی و چشمات داره گرم میشه یهو زلزله شونصد ریشتری آوار بشه روی سرت و تا خود ِ صبح صداهای عجیب غریبی به نام "خرو پف" را تحمل کنی و هی سرت را بکوبی توی دیوار و هی پاشی از سر جات و هی تکونش بدی تا درست بخوابه و اون همچنان تمایل داشته باشه روی همون دنده ای که دلش میخواد بخوابه و تو دلت بخواد متکا را بذاری رو صورتش ولی هی تحمل کنی تا سپیده بزنه .تازه اون موقع آلارم گوشیش شروع میکنه به جفتک انداختن و ایشون هم خم به ابرو مبارک نمیارند! یعنی فکر کنم آلارم را گذاشتند برای من بخت برگشته که پاشم ببینم چه صبح دلپذیری!!! یعنی تا یکی دو ساعت این آلارم وق میزنه و شمام هی باید سرت رو بزنی اونطرف دیوار! بعد هم که دیگه خسته میشی و بلند میشی آلارام را خفه کنه،بیدار بشه و همچین زل بزنه توی چشمت و بگه :با گوشی من چی کار داری!!!! و تو همچین شیک و تمیز بگی :صبح بخیر پسرم!دیشب خوب خوابیدی؟ " و اون سرش را بخارونه و بگه نه! خیلی سرد بود!!!!
و تو دلت بخواد خودت را از سقف حلق آویز کنی که اوشون شب بدی را گذروندند و خواب به چشمشون نیومده .....!الهی آجیت بمیره که تو اینقدر سختی میکشی!
حالا من هی بهت بگم دختر فراری شو برو توی جوب بخواب ،حداقل وقتی امنیت اخلاقی گرفتت یه شب راحت توی انفرادی میخوابی...
هی تو بگو نه! !!!
الــی نوشت:
یک) امروز به خانه ی خانوم "میم" معلوم الحال رفتیم و همچین با کلاس شماره رمز را وارد کردیم و مربع را زدیم و با کلاسانه رفتیم طبقه ی مذکور و قهرمانانه موقع رجعت کلید مخفیه در را زدیم و هیچ هم شگفت زده نشدیم!انگار که یک عمر است ما کلید مخفی فشار میدهیم و در منزلمان مثل غار علی بابا وچهل دزد باز میشود!
دو )
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت برای تماشا،خوش آمدی...
ســهــ )امان از ایرانسل....همیشه تا اس ام اس میده و کلمه ی Mosabeghe نقش میبنده روی گوشیم ،تا بیام تشخیص بدم کلمه را، قلبم هزار دفعه میاد توی حلقم !!!هی ایرانسل من اهل مسابقه نیستم...این اسم ِ لعنتی را هی برام نفرست!
چــاهــار )دلم برای دانشگاه تنگ شده....برای قــم...برای اون گنبد فیروزه ای....برای جاده...برای الــی....
پنـجـ)"عشق"را با صدای الــی از اینـجـا گوش بدید >>>"ایـهــا الناســ عشقــ یعنیــ چهــ ؟!"
هوالمحبوب:
1)چقدر خوبه
چقدر خوبه من هستم و تو هستی و اینجا...
چقدر خوبه ما همه هستیم و اون هم هست
چقدر من خوشبختم به خاطر تمام داشته هامو نداشته هام....
و من همون روز اول بهش گفتم ،از همون آبان ماه سال هفتادو پنج که اونقدر گریه کرده بودم که مطمئن بودم میاد پایین و از روی جانمازم بلندم میکنه و میگه :الی! نمی برمش!بهت پسش میدم ،تو رو من قسم اینجوری نکن ،دنیا را زیر و رو کردی دختر!!
ولی نگفت و نیومد!
از همون موقع فهمیدم به خواستنه من نیست...اون میگیره چون باید بگیره و میخواد که بگیره!
از همون موقع بهش گفتم:فقط تو بخواه،تو بخواه که من نخوام به خودت قسم صدام در نمیاد!
من میدم....همه ی داشته هام را...من میدم ،همه ی نداشته هام را....
میبوسم میذارم کنار
همونجا که تو برشون داری
نگفتم؟
گفتم
غر زدم
ولی شکایت نکردم
نگفتم بهم پسش بده
گفتم؟
نگفتم
به خودت قسم حتی کوچکترین فکری هم برای برگردوندنشون نکردم
به خودت گفتم تو فقط بخواه که نداشته باشم
میذارم توی طبق و بهت میدم
همه را
حتی احسان
حتی خونواده م...حتی نازی...حتی فاطمه...حتی فرنگیس...حتی گل دختر رو!
تو بگو بمیر
میگم چشم....
تو امر کن که بمیرم فدای گفتارت
کنم بدون تامل همان که فرمایی.....
جون الی
جون الی غصه نخوری ها
یهو غصه ی منو نخوری ها
من هیچیم نیست
من تو رو دارم
وقتی تو رو دارم انگار همه را دارم
چقدر خوبه همه هستند و تو هستی
چقدر خوبه همه هستند و تو میخندی
چقدر خوبه شبا همه هستند و با هم میخندیم و من گریه میکنم و تو باز میخندی....
وقتی تو میخندی انگار همه ی دنیا میخنده...
وقتی به آسمون نگاه میکنم میخندم و همه فکر میکنند من خل شده م و من باز میخندم
....
تو که هستی انگار همه هستند....
یه روزی از همین روزا منو میبری پیش خودت
و حتی وقتی میشینی پیشم و میگی الی چی میخوای؟حالا وقتشه بگو چی میخوای....بهت میخندم و میگم هیچی....فقط مواظب آدمای زندگیم باش.....
مواظب همه ی اونایی که ندارمشون...
همین.....
.
.
2)مرسی
مرسی که هستید
که اینقدر خوبید
که اینقدر خوب دلداری میدید
که اینقدر خوب گریه میکنید
که اینقدر خوب شونه میشید
چقدر خوبه این همه حرف میزنید..هی تقلا میکنید بگید واسه ما هم شده و تموم شده!
و من توی اشک به نوشته هاتون لبخند میزنم و سرم را میگیرم بالا و به خدا میگم :اینا چی میگند خدا؟!چرا دل همه شون خون ِ ؟!
ولی این فقط یه خاطره بود از هزار سال ِ پیش!
نه درد دارم و نه درد داشتم!
اصلا حرف عشق و عاشقی نبود!
اصلا حرف رفتن و نرفتن نبود...
اصلا حرف بغض و درد الی برای نبودن ،نبود...
یه خاطره بود از هزار روزه رفته ی الی....
خاطره ی بهمن خاطره ی هر ساله
خاطره ی هر ماهه
سال همون ساله و ماه همون ماه
فقط آدما عوض میشند و ماجراها
و خدا هر بار محکمتر میزنه و من محکمتر میشم
منم و غرورم...
گاهی غرورم را میذارم زیر پا تا اون آدم بره و گاهی میذارم زیر پا تا برگرده....
به خودش برگرده
نه به من !
به خودش برگرده
بعضی آدما حق ندارند بد باشند
حتی اگه آدم زندگیه من نباشند
حتی اگه من براشون نردبون باشم
حتی اگه من همون بچه میمون باشم که میذارند زیر پاشون تا پاهای خودشون نسوزه
حتی اگه من وسیله باشم
حتی اگه من چوب پنبه باشم
حتی اگه من الی نباشم....
خاطره ی پست پایین خاطره ی درد نبود
اصلا درد نبود....
ای وای! حرفـــم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست...
یه خاطره بود از الی که فقط به یه نتیجه برسه و برسیم
با اینکه درد میدید و من فریاد میشم اما...
اما وقتی فریاد میشید و بی انصاف فقط به اون لحظه فکر میکنم که وقتی آروم شدید خیلی چیزا براتون درد میشه....
دو سه شب پیش داشتم میگفتم
یه روزی
یه جایی
یه وقتی
همه چیز معلوم میشه
تمومه پرده ها میره کنار
و دل آدما اونقدر شفاف معلوم میشه که نمیشه قایمش کرد
فقط
کاش
اون روز
کسی خجالت کسی دیگه را نکشه
اون خجالته درد داره
نیاد اون روز....
.
.
.
هوالمحبوب:
داشت داد میزد...بهمن بود دو سال پیش....همیشه بهمن ماه اتفاق می افته
فکر کنم اصلا باید بهمن اتفاق بیفته...
اگه نیفته شاید یه چیزی درست نیست
همین جا بود....توی همین فضای سبز....توی همین پارک...
"ع.یوسفی"داشت داد میزد و من سردم بود...داشت داد میزد و من داشتم می مردم از اینایی که دارم میشنوم
اما مهم نبود
باید میشنیدم
سردم بود ....
با یه دستم گوشی موبایل را سفت گرفته بودم و با یه دست دیگه م داشتم به گل سر زرشکیم که تازه خریده بودم و زده بودم جلوی موهام بازی میکردم...توی دلم غوغا بود و خودم صدای خودم را میشنیدم که داره از شنیدن اینها خورد میشه...
اصلا باورم نمیشد اما باید اتفاق می افتاد و میشنیدم
تلفن قطع شد...
حتما شارژش تموم شده بود
میدونستم نمیتونه بره از خونه بیرون و پول هم نداره که بره شارژ بخره...
بهش زنگ زدم تا ادامه بده....!!!!
تا زنگ زدم گفت چته؟بازم دلت میخواد.....؟
و من دلم نمیخواست، اما باید میشنیدم تا تموم بشه....
باز هم داد زد و گفت...... و خراب کرد ته مونده ی اونایی که مونده بود...باید خراب میکرد تا راه برگشتی نباشه...همون روز که برای شروع شدنش نه نگفتم ،منتظر این روز بودم اما فکر نمیکردم درد داشته باشه...فکر نمیکردم شکسته شدن غرور این همه درد داره....باید همینطور میشد.... و بعد داد زد قطعش کن لعنتی!
آروم گفتم :مطمئنی حرفات تموم شده؟مطمئنی الان خوبی؟چیزی دیگه نمونده بگی؟فحشی، ناسزایی ،تهمتی ،دادی ،بیدادی؟نمیخوام وقتی قطع کردم هنوز چیزی توی دلت مونده باشه که با یادآوریش اذیت بشی که چرا نگفتم....!!!
آره ازم بعید بود! از الــی بعید بود! اما من همیشه برای فریادها سکوتم....ولی برای خطاها فریاد....!
تمسخر آمیز گفت :نمیخواد واسه من ناراحت باشی و غصه بخوری....دلت برای خودت بسوزه بدبخت!
بهش گفتم اشتباه نکن! من برای الان و حالا غصه نمیخورم....
من برای اون موقعی غصه میخورم که تو آرووم میشی...آروووم...دلت خنک میشه و کیف میکنی از حرفایی که به من زدی و حقم را گذاشتی کف دستم....یه شب...دو شب ..سه شب....نمیدونم بالاخره وقتی واقعا راحت شدی مرور میکنی....الی را میذاری یه گوشه و حرفایی که بهش زدی را مرور میکنی....اون موقع برای اینکه به خودت حق بدی همه را تائید میکنی...کارت ،حرفت، رفتارت، طرز فکرت و امشب رو....ولی بالاخره یه جا وقتی داری این پازل را میچینی یه جاش درست از آب در نمیاد
یه جاش لنگ میزنه
یه جاش با بقیه جاها نمیخونه!
اون موقع شروع میکنی به درد کشیدن
به غصه خوردن
به اینکه دیدی چی کار کردم؟
دیدی چی گفتم؟
دیدی چی شد؟
و به این نتیجه میرسی که اشتباه کردی ....اشتباه فهمیدی....
خودت میدونی الی میبخشه...میدونی الی نبخشیدن بلد نیست...میدونی الی یادش میره....
اما
وقتی به این نتیجه میرسی که من هزار بار مردم و زنده شدم از حرفات و کارت....هزار شب دردناک را گذروندم و خون گریه کردم و دیگه پشیمون شدن یا نشدنه تو هیچ مرهمی به دل زخمیه من نیست...
اون موقع الی ایی وجود نداره که بگه مهم نیست بیخیال....
الی همون شب که اینا را شنید مــُرد.....!
من برای اون لحظه ی سنگینی که خوووب میفهممش غصه میخورم....
.
.
قهقهه زد و گفت برو به جهنم.....!!!!
یک ماه بعد من توی همون جهنمی بودم که اون اصرار داشت بهش راه پیدا کنه و بگه الی اشتباه شده، و الی مرده بود،همون شب سرد بهمن ماه توی همون جهنم مرده بود!
الــی نوشت :
یک ) یه روزی با تمام غرورم رفتم دنبالش ....درد داشتم ولی مهم نبود......رفتم دنبال " بچه ی جناب سرهنگ"...فقط به یه دلیل...گفتم حق نداری گناه باشی...حق نداری گناه بشی...وقتی برگشت گفتم پیش من برنگرد...پیش خودت برگرد...تو حق نداری گناه بشی...تو با خیلی ها فرق میکنی!
دو)