هوالمحبوب:
دختــــر کـــــه باشـــــی خنـــده بــــر لـــب داری امـــــا
پشتـش کمـــی اشـــک و شکـایـــت گهگـداری ست ...
تمام دیشب ایـــــن کلیپ را دیده بودم و اشک ریخته بودم و به این فکر کرده بودم چرا با همه ی دختر بودنم هیچوقت و توسط هیچ کسی شبیه دخترها با من رفتار نشده.تمام شب بارها این کلیپ را دیده بودم و هق هق کرده بودم و دلم خواسته بود به آغوشی پناه ببرم که قوی تر از من باشد.به دستهای مهربانی که روی سرم کشیده شود و بدون کلمه ای حرف از نوازش دستهایش حس کنم که چقدر درک میکند که من طفلکی بوده ام.
کلیپ را دیدم و به یاد آوردم جای تمام سیلی ها و کمربندهایی که در تمام طی این سالها روی بدنم جا خوش کرده بود و من در خفا اشک ریخته بودم و جلوی چشم همه ی آدمها بلند بلند خندیده بودم.تمام شب کلیپ را دیدم و دلم خواست قدرتی وصف نشدنی مرا از تمام دنیا جدا کند و به من بگوید چقدر متأسف است که هیچوقت دختر بودنم ،نازک بودنم،لطیف بودنم،حساس بودن و شکننده بودنم به چشم هیچ کس نیامده و همه خیال برشان داشته محض زبان درازی و شیطنت و کل کل کردنم با مردها ، پوست کلفتم و بی خیال .بگوید چقدر متأسف است که من تمام این سالها دلم خواسته خودم را قوی و مرد نشان بدهم که مبادا مردی به خودش فرصت و اجازه ی سوءاستفاده بدهد. که همه ی عمر تا قبل از آنکه با تمام وجودم عاشق یکی از این مردها بشوم همه متفق القول بودند من از زن بودن و دختر بودن بویی نبرده ام ،بس که میترسیدم از دختر بودن و ضعیف بودنم بهره ها بجویند.
دیشب دلم برای تمام الی از همان موقع که از ترس میخوابید که زودتر صبح شود و دعوا و کتک و حرفها تمام ،تا همین امشب که با خون دل خوابیده بودم سوخت.
تمام این سالها دختر بودنم و حساس بودنم و ضعیف بودنم و پر احساس بودنم را پنهان کرده بودم و نقض و دفن و هی خواسته بودم هویدایش نکنم ولی بالاخره تاب نیاورده بودم این همه پنهان کاری را و عاقبت کنار مردی که میپرستیدمش خودم خودم را لو داده بود.
لو داده بود که الی ضعیف است.که الی زیادی زن است.که الی دلش این همه سال به خاطر رسیدن به آخری فرح بخش لال شده بود و خودش را به هرچیزی مشغول کرده بود که نپوسد..علت ترسش را از دعواهای خیابانی و شنیدن فحش های بد وسط خیابان،عاشقانه دوست داشتن خواهرها و برادرش در این دنیای پلید،علت دل ندادنش به همه ی مردهایی که دلشان ضعیف کشی میخواست و هزاران راز سر به مهر را که هیچ گوشی نشنیده بود لو داد.ساق پایش را لو داده بود-همان جا که اپلاسیون کار دوهفته پیش موقع دیدنش گفته بود میترسد به آن دست بزند و توصیه کرده بود بروم دکتر که نکند توده ی سرطانی باشد و من نگفته بودم ورم کهنه ی سگک کمربندی ست که چندین سال پیش دستهای مردانه ای آن را تحفه آورده.
دیشب ،تمام شب،تا زمانیکه اشکهایم تمام شوند و دهانم خشک و بالش زیر سرم خیس کلیپ را دیدم و ضجه زدم که نه مردی که خون و پوستم از او بود ،نه مردی که خواهرانه و حتی مادرانه دوستش دارم و نه حتی مردی که بی هیچ اتصال خونی و پوستی و گوشتی میپرستمش با من به مثابه دختر رفتار نکردند،بس که همه شان هزاران دلیل داشتند برای خوب تا نکردنشان و من باید دختره خوبی می بودم برای درک کردنشان و بقیه ی مردها و رفتارهای مزخرف و دختر خر کنشان بروند به جهنم وقتی اینقدر دنیا جای منفوری ست برای دختر بودنه کسی که با همه ی وجود دختر بود و دلش دختر بودن میخواست و چون زمین جای قشنگی نبود میبایست زره به تن میکرد که مبادا ته مانده ی احساسش را نیز با هزار دلیل منطقی و غیر منطقی له کنند...
الی نوشت :
یکـ) دیشب معصومه را به همه ی معصوم بودنش قسم دادم برای طاقت دادنم،برای تاب آوردنم،برای خوشبختی ِ الناز که مادرانه دوستش داشتم و برای آرامش تمام دل های نا آرام و برای دختری که دلش اندازه ی سهمی میخواست که نداشت...
دو) روزتون مبارک دخترها ...
سهـ) من یک زنم که با لگدی میشود مجاب ... "این را گوش کنید!"
چاهار) از تمام مردهایی که این پست را میخوانند و با من مهربان میشوند متنفرم!بروند به جهنم ! به همان جا که به آن تعلق دارند!همین!
هوالمحبوب:
شاید شما هم شبیه اکثر افراد سریال "همه چیز آنجاست" را به خاطر فانی و سحر و ماجرایشان دنبال میکنید.شاید به خاطر پایان عاشقانه و خوب اسماعیل و سمانه حتی. و یا به تماشا نشستن آخر قصه ی مهرنوش و آقای روحی!و یا ختم به خیر شدن ناز و نیاز مهران و نازنین که در نظرم دروغ محض است! ولی من برای رسیدن به آخر و عاقبت عمه ثریا دنبالش میکنم.برای نرسیدن و درماندن ه اسماعیل حتی . و برای به خاک سیاه نشستن فانی برای عوضی بازی هایی که در حق مهدی میکند نه حتی سحر!
برای مسیر نگاه عمه هما را گرفتن. برای دیدن رابطه ی محسن و پسر و دخترش.برای دنبال کردن مسیر دستها و احساس نعمت و زنش که مادر بزرگ و پدر بزرگ مهدی باشند.برای عکس العمل حمید وقتی میفهمد مهدی معتادی اش را فهمیده . و البته که همه ی دقیقه های سریال چشمم به میتی کومون است که با اشتیاق سریال را دنبال میکند و به صفحه ی تلویزیون زل زده و برایم با همه عصبیتم در طی دیدن سریال عکس العملش بیش از حد مهم است!
برایم مهم است وقتی محسن با گریه ی دخترش بغض میکند و میگوید جان بابا بغض نکن، میتی کومونی که همیشه باعث گریه و بغض دختر و اطرافیانش بوده چه عکس العملی نشان میدهد.وقتی به اسماعیل که کنترل رفتارش دست خودش نیست و به عالم و آدم بدبین است و تهمت میزند و پایش برسد کتکاری اش هم به راه است،چه عکس العملی نشان میدهد.وقتی عمه هما برای مهدی طلاهایش را میفروشد و یا سند میگذارد.وقتی همه ی آدمها دست به دست هم میدهند تا مهدی را به خاک سیاه بنشانند و همه ی مدرک ها بر علیه اوست ولی پدر و خانواده اش پشتش می ایستند و پدرش برایش سینه سپر میکند،عکس العملش چیست. وقتی عمه ثریا تنها در روزهای پیری اش عمر سپری میکند و نتیجه ی رفتار کثیف جوانی اش را میدهد و هیچ کس دوستش ندارد و یا وقتی فانی که نماد کامل و تمام عیار ِخواهر و برادرهای میتی کومون است به دردی بزرگتر از بی آبرویی گرفتار میشود،او یا خواهر و برادرش چه عکس العملی نشان میدهند...
دروغ چرا؟از شما چه پنهان من هم در زندگی ام اسماعیل و عمه ثریا و فانی دارم.اسماعیل و عمه ثریا و فانی ای که در قالب و بطن میتی کومون و خواهر و برادرهایش نشسته و میتازد.عمه ثریایی که در لباس عمه هما به مهدی ِ زندگی ام نزدیک میشود تا با سند گذاشتن برایش و خلاص کردنش از زندان و حبس،برایش دام پهن کند و دانه بپاشد برای روز مبادا و وقتی مبادا رسید و به آن ها هیچ نماسید با ثریا دست به یکی میکند و راه می افتند به دسیسه چینی و به بازی گرفتن آبرویی که ندارند!
اسماعیلی که همه ی عمر با همه ی بدبینی و بد رفتاری اش نشست تا حرفش در زندگی ام جامه ی عمل به خود بگیرد و دخترش وا بدهد و وقتی هم به نتیجه ای که میخواست نرسید انگشت اتهام به سمتش دراز کرد که از بس رِند بوده اثری از خود به جا نذاشته!!!اسماعیلی که برخلاف اسماعیل ه قصه بیش از حد جنتلمن به نظر میرسد و زیر بار نمیرود بیمار است و همه ی عزمش را جزم کرده زیردستانش را بیمار جلوه دهد .
فانی ای که برای فرو نشاندن عقده هایش از سر بیکاری و کینه و حسادت برای دیگران ماجرا و پاپوش درست میکند که سرگرم باشد و از پیروز شدنش عرش را بدون اینکه بداند روزی بالاخره بر روی سرش خراب خواهد شد طی میکند.
شما برای فانی و سحر و نازنین و مهران ماجرا را دنبال میکنید و من برای به خاک سیاه نشستن و در به دری ه فانی ،وقتی خواهر و برادر میتی کومون دست توی دست هم گذاشته اند که هزاران مدرک و سند جور کنند برای سیاه کردن زندگی مهدی ام که من به شرافت و صداقتش بارها قسم میخورم و خواهم خورد،حالا هر چقدر هم شاهدی برای حقانیتش در کار نباشد حتی حکم به اعدامش برسد.
من برای رسوا شدن و ذلیل شدن عمه ثریا و فانی و اسماعیلی که فقط خودشان و جیره خوران اطرافشان آن ها را قبول دارند و بقیه را گــُه حساب میکنند قصه را دنبال میکنم تا باورم شود زمستان که تمام شد سیاهی به زغال می ماند،که باورم بشود یک روز که شاید چندین چند سال تا رسیدنش طول بکشد و عاقبتشان به ننگ ختم شد،من نه مهدی خواهم بود که ببخشم و نه محسن.بلکه به جای گذشت کردن و دستشان را گرفتن زیر عصایشان خواهم زد تا نقش زمین شوند و توی چشمهایشان نگاه خواهم کرد و به خدایی که دستش بالاتر از همه ی دستهاست و مکرش فراتر از همه ی مکرها لبخند بزنم و به ننگ نشسته های قصه ام را نیشخند کنم.
من نشسته ام که سیه روزی حمید را ببینم.حمید قصه ی من با حمید قصه ی هر شب فرق میکند.حمید قصه ی من وقتی فهمید معتادی اش را فهمیده ایم برای اینکه مبادا جایی حرفی بزنیم فانی شد و شروع کرد به پرونده سازی که اگر جایی هم کسی حرف از معتادی اش زد رجوعشان دهد به جرمهای مرتکب نشده ی راوی!
شما به خاطر هیجان زندگی یواشکی سحر و فانی ،به خاطر آخر قصه ی نازنین و مهران داستان را دنبال میکنید ولی من هیچ داستان عاشقانه و یا خائنانه ای برایم مهم نیست وقتی درک نمیکنم این همه خواستن و این همه نخواستن را که اینقدر پیش افتاده است و گور بابای همه ی عاشقانه ها و خائنانه ها!
برای شما داستان خائنانه و عاشقانه جذاب است،داستان رسیدن ها و نرسیدن ها،داستان خدا شانس بدهد و خدا شانس ندهدها ولی من ...
ولی من با همه ی دردم از این همه سال زندگیه سخت بدون اینکه محسن و زن و خواهر و پدر و مادرش را داشته باشم،خودم یک تنه برای خواهر و برادرهایم محسن و هما و مادر و پدرش میشوم و چشم انتظار سیه روز شدن ثریا و اسماعیل و فانی هستم آن هم وقتی که در زندگی ام ثریا و فانی و اسماعیلی دارم که به معصومیت و مظلومیت الناز و احسان و فاطمه و عاطفه و "دل های شکسته و پر از دردشان که جایگاه خداست" قسم،هیچ گاه تا قیام ِ قیامت نخواهم بخشیدشان و برای به گل نشستن کشتی ِ آمال و آرزویشان که تباهی ِ عزیزانم است دعا میکنم!