_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

حکــــایت من و دل قصـــه ی همــــان برکــــه ست ...

هوالمحبوب:

حکــــایــــت مــــن و دل قـصـــه ی همــــان برکــــه ست 

کــــه غیــــر عکــــس نصیـــبـــی نمی بــــرد از مـــــــاه ...

حرف از یتیم بودن میزد.از اینکه بی پدری درده.از اینکه آه دل یتیم عرش رو به لرزه در میاره و نمیشه ازش راحت گذشت.حرف از یتیمی میزد و اینکه کسی که بابا نداره یتیم ه.اینکه خدا هم از ظلم و کم لطفی به یتیم نمیگذره.اینکه وقتی چشمت به یتیم می افته باید شیش دونگ حواست رو جمع کنی و من به این فکر میکردم چرا کسی که بابا نداره یتیمه و کسی که مامان نداره چغندر هم حساب نمیشه!

اون از یتیمی میگفت و اشکی که اگر چشم یتیمی بچکه دنیا رو غرق میکنه و من به این فکر میکردم اشک و آه دل و چشمی که دعا و نگاه مامانش رو نداره غیر از زندگی خودش قراره کجا رو ویرون کنه و یا اصلن ویروون میکنه یا نه؟!

+ با عکس هایت گفتمان را دوست دارم...

آه دل مظـــلوم به سوهــان ماند ... گر خــود نبُـــرد، بُرنـــده را تیـــز کنــد

هوالمحبوب:

حرف این روزها نیست،من فلسطین رو از کلاس دوم ابتدایی شناختم.

همون روزا که ازش بدم می اومد چون همیشه توی دیکته به خاطرش هجده میگرفتم و فلسطین را مینوشتم فلصتین! و خانم سلیمیان به خاطر جابه جایی دو تا حرف ازم دو نمره کم میکرد و من باز با همه ی دقتم گند میزدم توی دیکته و دلم میخواست کاش فلسطین نبود که من این همه به خاطر دیکته م سرزنش نشم!

من فلسطین رو از کلاس پنجم شناختم که برای اینکه با کلاس جلوه کنم شبها کنار میتی کومون مینشستم به اخبار دیدن تا فردا بتونم در مورد اخبار توی کلاس حرف بزنم و پز بدم و هر شب غرقه به خون شدن آدمها و سنگهایی که پرت میکردند رو میدیدم و فکر میکردم چقدر زندگی من و فلسطین شبیه هم دیگه ست.

من فلسطین رو از دوره ی دبیرستان شناختم،از سیزده سالگی! از همون موقع که من نه جرأت داشتم و نه سنگ که برای دفاع خودم پرت کنم و نه بلد بودم به کسی بگم چه خبره که حداقل همدردی عمومی رو برای خودم بخرم و  فلسطین هم سنگ داشت و هم جرأت و هم همدردی عمومی!

من فلسطین رو از چاهار پنج سال پیش شناختم،وقتی وسط اون همه گریه دهنم رو باز کردم و داد زدم من فلسطینم!من فلسطینم که این همه سال اسرائیل خون به دلش میکنه و خدا و بقیه ککشون هم نمیگزه و فقط ازش استفاده ی سیاسی و تبلیغاتی میکنند که بگند ما مثلن خیلی دلسوزیم و خدا اجرمون بده و بعد همیان سوءاستفاده شون رو پر بکنند برای آینده شون!

من هیچ وقت دلم برای فلسطینی ها نسوخت،هیچ وقت براشون بغض نکردم و اشک نریختم و سینه سپر نکردم. و هیچ وقت هم بر ضدشون حرف نزدم و تریپ روشنفکری برنداشتم و نگفتم" چراغی که به خونه رواست به مسجد حرومه!"

آدم هیچ وقت دلش واسه خودش نمیسوزه و برای خودش و مظلومیتی که هی سعی میکنه قایمش کنه که قوی جلوه کنه بغض نمیکنه.این اتفاق فقط وقتی میفته که راس راسی بریده باشی.درست مثل شب قدر که وقتی صورت خونیه افتاده روی خاک اون دختر بچه اومد جلوی چشمام و مامانش که موهاش رو چنگ میزد،خودم رو بغل کردم و برای خودم و مامان اون دختر بلند بلند گریه کردم تا شاید خدا هم که به ما از خودمون نزدیک تره دلش بسوزه و گریه کنه و شاید به خاطر آروم شدن دل خودش هم شده اونم سنگ پرتاب کنه و اتفاقی بیفته!

وقتی تو هم از یه لحظه ی بعدت و از داشتن داشته هات اونم درست یک دقیقه بعد از الانی که به خاطر داشتنتش خوشحالی مطمئن نباشی،میشی فلسطین.وقتی ندونی تا کی قراره کنار عزیزهات باشی و کی قراره از داشتنشون دل بکنی و دل بدی به خواسته ی خدایی که میخواد نداشته باشی،میشی فلسطین.وقتی هیچ وقت به هیچی مطمئن نباشی و با هزار تا ان شالله و دعا و التماس هیچ چیزی فرق نکنه ،میشی فلسطین.وقتی به بچگی و ناتوانی ت رحم نشه و مهم نیست چقدر ظرفیت و گنجایشش رو داری و باید خفه بشی و یا بمیری و یا تحمل کنی،میشی فلسطین.وقتی همدردی بقیه هیچ چیزی از دردت کم نکنه و فقط نمک باشه روی زخمت،میشی فلسطین.اون موقع میفهمی با دلهره خوابیدن و ترس از اینکه وقتی بیدار میشی هیچی مثل سابق نباشه یعنی چی.

اون موقع واسه فلسطین و هر کسی که شاید فلسطینی نباشه ولی خودش فلسطینه میمیری.اگرچه مردن هم کمه و هم دردی رو دوا نمیکنه.

الـــی نوشت :

یکـ) کاش میشد بفهمی خدا دقیقن منظورش چیه.از این همه فلسطین...از این همه اسرائیل...از این همه اتفاق

دو)اینکه به یکی بگی میشه رمز فلان نوشته ی وبلاگت رو داشته باشم عین اینه که بری خونه طرف ببینی در حمومش قفله،بعد بهش بگی میشه توی حمومتون رو نگاه کنم؟:)

سهـ) کاش میشد برای تو مــُرد.با اینکه هم کمه و هم دردی رو دوا نمیکنه!

چاهار) آسیه!یکی دو تا پست بعدی در موردش مینویسم،اگه زنده موندم :)


نــــور تـــویی،ســـور تـــویی ،دولـــت منــــصور تـــویــــی ...

هوالمحبوب:

یَـــــا نُــــورَ الــــــنُّورِ

 یَــــا مُنَــــــوِّرَ الــــــنُّورِ

 یَـــــا خَــــالِــــقَ النُّــــــورِ

یَــا مُــــدَبِّـــــرَ الـــنُّـــــــــورِ

 یَــــا مُـــــقَـــــدِّرَ الـــــنُّـــــورِ

یَـــــا نُـــــــورَ کُــــــلِّ نُـــــــــورٍ

یَــــا نُــــــورا قَـــبْــــلَ کُـــلِّ نُــــورٍ

 یَــــــا نُــــــورا بَــــعْــــدَ کُــــلِّ نُــــورٍ

 یَــــا نُــــــورا فَــــــوْقَ کُـــــــلِّ نُــــــورٍ

 یَـــــا نُــــــورا لَـــــیْــــــسَ کَـــــمِثْـــلِهِ نُـــورٌ 

من این" نور... نور ... نور..." شنیدن و بعد از یک عالمه مولای یا مولای"أنت القوی و انأ الضعیف و هل یرحم الضعیف الّا القوی "گفتن را زیادی دوست دارم.

آنقدر که پر از شوق شوم،آنقدر که پر از بغض شوم،آنقدر که پر از نور شوم،آنقدر که با بغض و اشک لبخند بزنم.

اصلن کاش از میان تمام جوشن کبیرها و مولای یا مولای های مناجات او،این دو فراز را به نام من سند میزدند تا تمام آدم ها موقع شنیدن و گفتنش هی تند تند یاد الـــی بیفتند.