هوالمحبوب:
قدیمی ها هم عالمی داشتند واسه خودشون ها!وانگار راسته که هیچی رو بی حکمت نگفتند وتازگی ها چه زیبا مصداق تموم ضرب المثل ها را داریم توی این روزهای زندگی میبینیم.از یارو هر چی زشت تر،یه چیز دیگه اش بیشتر(!) گرفته تا همین ضرب المثل ریش وقیچی!
اینکه ماجرای این ریش وقیچی چی بوده وچی نبوده که هفتادمن کاغذ مثنوی رو میطلبه اماوقتی دوسه شب پیش توضیح مفیدومختصر "آقای عابدی"که گویا به عنوان"کارشناس چهره" در دولت مفتخردهم فعالیت میکنند رو راجب مدلهای جدید مو که ازطرف دولت به ملت وبازار وآرایشگرهای محترم عرضه میشد رو دیدم ،احسنت وباریکلا وهیپ هیپ هورام بالا رفت واحسنت گفتم به این همه فعالیت مضاعف درجهت احقاق هرچه بامزه تر شدن این سال پر از مضاعف!!!زادو ولد اون هم تند تند وصفهای طولانی دریافت یارانه ومدلهای قشنگ مشنگ مو و...!!آقای عابدی عکسهای مختلف با مدلهای موی مختلف رو نشون میدادندوبا تشریح خط وخال وچشم وابروی طرف،ایراد میفرمودند که با این برو رو ولب ولوچه، این مدل مو برازنده است واینکه ما همینطوری کشکی به این نتیجه نرسیدیم واز نظر بسیاری از کارشناسان بهره جستیم!والبته اینکه توجه کنید که ما فقط به خانومها گیر نمیدیم وگیر ما همگانی هست وتبعیض نژادی وجنسی نداریم وبه این میگند مساوات وبرابری واینکه تا حالا کی رو دیدید که مثل ما حواسش به همه چی باشه وباز بگید "محمود" بده! سلمونی های محترم توجه بفرمایند که ریش وقیچی اول دست ما و بعد دست خودتون واز حالا مدل اجق وجقی دیگه نداریم ویا ایها الذین آمنوا بترسید از روز قیامت که با اون مدلهای اجق وجق وریشهای "دینگ دانگ"(اونا که یه نقطه زیر لب هستش وعین زنگ در خونه میمونه!)محشور بشید واگه گوش کردید که کردیدو خودتون اونم با زبون خوش استقبال کردید که هیچ وگرنه به آرنجم(!)،میدیم پدرتون رو دربیارند تا دیگه حرف ما رو زمین نندازید!(البته همه اینا رو نگفت!قرارشد بعدا به صورت عملی نشون بده!)
ادامه مطلب ...هوالمحبوب:
یاد دیروز می افتم.خودم هم کم کم داشت باورم میشد خبریه!عجیب رفته بودم تو حس!یعنی داشتم میرفتم!توی عمرم سیل طرفدارا یهو اینقده تحویلم نگرفته بودن!دیگه چرا ماچم میکردند رو نمیدونم!انگار اونها هم جو گیر شده بودن وفکر میکردند عیده!دو سه بار به شوخی گفتم مگه عیده؟ولی حالیشون نبودومیخندیدند.داشتم کفری میشدم و اگه یه ذره قضیه ادامه پیدا میکرد احتمالا به همشون چنگ میزدم!کافی بود بگم ساعت چنده؟ همشون چنان با اشتیاق گوش میکردند که خودم باورم میشد یه چیزه خارق العاده گفتم یا نکنه میخوام بگم!؟!.....
ازیک ماه قبل از نوروز تا همین یه هفته پیش ،دو نفر از دوستای قدیم وهمکارای سابق ویکی از شاگردای 4سال پیشم که حالا داشت تدریس میکرد باهام تماس گرفتند که خانم"جباری"فرمودند شما وقت آزادتون کی هست که بیاید آموزشگاه بهتون کلاس بدیم؟
و در جواب سوالم که خانم نامبرده کی هستند؟میگفتند :"وا!مگه شما نمیشناسیدش؟ایشون خیلی از شما تعریف میکنند!"(نمردیم یکی از ما تعریف کرد!)
به مغزم خیلی فشار اوردم،از من که آدمها رو با جزئیاتشون توی دفترچه ی خاطرات مغزم جا داده بودم ،بعید بود! ولی اصلا یادم نمیومد.
تا اینکه اون هفته وقتی بهناز بعد از 2 سال بهم زنگ زد وگفت:"خانم جباری میخواد بدونه کی وقتت آزاده؟"با لج بهش گفتم به ایشون بفرمایید به جای پیغام پسغام،پرده از رخ بکشند تا ما رؤیتشون کنیم و اینقدر گانگستر بازی در نیارند!
هوالمحبوب:
دیگه ساعت 6 تبم قطع شده بود وواسه همه مسجل شده بود که مردنی نیستم! وآرزوهای اهالیه خونه رو که به قول بابا به دلشون صابون زده بودند یه شام افتادندرا نقش برآب کردم! تمام طول شب توی خواب داشتم از یه سری پله که تمومی نداشت پایین می اومدم وهرکی فکرش رو بکنی توی این مسیردیدم،حتی اون بقاله که وقتی 6 ساله بودم توی کوچمون کیک یزدی میفروخت ووقتی ازش تخمه میخریدیم تو ی یه قیف کاغذی برامون میریخت!بی نهایت دیشب حالم بد بود ،وقتی از دانشگاه برمیگشتیم،یه خورده سرم دردمیکرد ولی اوج دردم یکی دوساعت بعدش بودوبه شدت تب کردم ودیگه یادم نیست!تا امروز صبح. وحالا فکر میکنم خوبم.حداقل بعداز اینکه از رختخواب پاشدم وکمی راه رفتم ویاد اتفاقات دیروز افتادم واونا روبازگوکردم ، مطمئن شدم خوبم!
خاطره ای ازدیروز مبحث کلام اول صبح من ونشونه ی سلامت مجددم بود. گفتن از نیومدن و خواب موندنه طبق معمول آقای قاسمی ونیومدنش به موقع وصبحونه ی نون وپنیری که من ازخوردنش درحد المپیک منزجرم(آدم گرسنه سنگ هم میخوره!)و کلاس دکتر حسینی مهربان(!) و دیداره آقای غفاری عزیز(!!) تا نبودن
ادامه مطلب ...