هوالمحبوب:
بالاخره فروردین تموم شد.
خوب یا بد،زشت یا قشنگ،یکنواخت یا متنوع،بالاخره تموم شد وآخیش!
دوروز پیش زنگ زده و میخوادبعدازظهربریم قدم بزنیم ومن واسه نرفتنم بهونه میارم.میگه چرا این چندوقته اینجوری؟بهش میگم فروردین من رو نمیگیره.
میگه نگران نباش بالاخره یکی پیدا میشه میگیردت! و باهم میزنیم زیره خنده!
این چندوقت خونه بودم.یعنی دوست نداشتم برم بیرون.انگاربه تعطیلات عادت کرده بودم.به موندن در دره ی شعب ابیطالب!مسیر رفت وآمدم خلاصه میشد به آموزشگاه و گاهادفتراحسان.امسال واسه اولین بارمراسم نوروز باستانی با تموم" مایتعلقات به"تو خونمون اجرا شد .هی اومدند آجیلاهامون رو خوردندوعیدی ها روبردندوماهم درجبرانش کوتاهی نکردیم واین مراسمه خنده دار طی 13 روز تموم شدو نیمه دوم هم کج دارومریز گذشت.بعدازتعطیلات رفتم دیدن نفیسه وبالاخره علی کوچولوی نامدار رو دیدم.خیلی کوچولو بود.اندازه یه برگه A4!هیجان زده بودم وشایدتنها اتفاق هیجان برانگیزه فروردین دیدن نفیسه وعلی کوچولو بود.وقتی بغلش کردم گریه ام گرفت.من گریه،نفیسه گریه!یه موجود توی دستای من بود که قراربودسالها زندگی کنه واین راهها ومسیرایی که ما رفتیم روبگذرونه وقصه ای متفاوت از ما بسازه.انگاربچه ی خودم بودوبراش نگران بودم وخوشحال.من با نفیسه خیلی حس ها رو لمس کرده بودم وبی نهایت دوستش داشتم.
هم اون وهم انگار علی کوچولو رو!
هوالمحبوب:
عمه ی آقا رضا فوت کرد ونامزدیه نیلوفر و رضا کنسل شد تا رفتن به دانشگاه من قطعی بشه وخبر بدم به بچه ها که پس جلسه ی ساعت 10 را برقرار کنید حالا که ما میایم دانشگاه و سد رضا بگه:" ولش کن آبجی!مگه من مسخره دست شمام شل کن سفت کن در آوردید؛میام نمیام؛میشه نمیشه! "و اصرار از ما که ما اهل کوفه نیستیم،علی تنها بماند و انکار از اون که حرف سید دوتا نمیشه و حالا هم که شده دیگه کلاهمون برای کسی پشم نداره وما بگیم مگه شهره هرته؟همشهری گوشت همشهری رو میخوره استخونش رو دور نمیندازه و اگه کسی گفت بالا چشمت ابرو ،چشم و چار براش نمیذاریم و اون بگه من خیلی شاکی شدم و ما بگیم قهر نکن ،جلو درو همسایه خوبیت نداره و اون بگه راه نداره و حالا ببینم چی میشه وباز اصرار از من که اقلا بیاید دانشگاه برای روحه اون مرحومه مغفوره یه فاتحه بخونیم و طلب آمرزش کنیم وچه دردسرتون بدم که قرار شد بریم دانشگاه برای پاره ای از مباحث و اگه هم نشد بزنیم چش و چار همدیگه رو در بیاریم .اصلا انگار نذر کرده بودیم همه یهو بریم دانشگاه گیس و گیس کشی.....
هوالمحبوب:
در پی کامنتهای محبت آمیزه(!!!!!!!) عده ی قلیلی از دوستان جان مجهول الحال مبنی بر اظهار خرسندی از مطالب پست "اقتصاد مدیریت و EMBA های ساوه ای"اعلام میدارد که ضمن تشکر از لطف دوستان و اینکه هر چی میگی خودتی(!)، دوستانی که از مطالب ذکر شده کمی تا قسمتی حالشون گرفته و خدایی ناکرده ناراحتند بروند سرشون را بزنند تو دیوار و اگه خیلی ناراحتند بروند خودشون را بکشندکه بهترین راه برای آقایون اینه که خودشون را یا از یه ساختمونه بلند پرت کنند پایین یا خودشون را دار بزنند و برای خانمها اینه که قرص بخورند(ترجیحا 100تا)یا توی اتاق در بسته بخوابندو شیره گاز را باز کنند.خواهشا قبلش اعلام نکنید وادا و اطوار در نیارید تا خودتون را نکشتید نجاتتون بدهند ها!نگرانه بعدش هم نباش ، تو خودت را بکش من حبسش رو میکشم داداشه من!چرا که نه از معذرت خواهی خبریه،نه از تغییر یا حذف پست نام برده.
دستت را بنداز من بچه ی گاراژه غدیر ژانگولرم ها!
"تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟
حسابش با کرام الکاتبین است!"