هوالمحبوب:
از راه رسیدم و با لبخند گل و گشاد به همکاران بخش که کنار میز آقای نون جمع شده بودند صبح بخیر گفتم و حال پریسا و آقای ب و آن یکی آقای ب و آقای ز و آقای میم و اووسایم را پرسیدم و بعد از حواله ی یک جمله ی قصار من باب این که چرا همیشه اینقدر خوشحالم ،رفتم سراغ یگانه و منصوره تا آن ها را هم از رسیدن و وجود خودم مستفیض کنم!
سرم را بالا گرفتم و مثل گربه های زبر و زرنگ پریدم توی دبیرخانه که احوالپرسی ِ سورپریزانه کنم که یکهو کائنات دست به دست هم دادند تا خودشان مرا سورپریز کنند و کفشم را لیزاندند و من از جنیفرم گرومبی نقش زمین شدم آن هم وسط دبیرخانه خدا را شکر!
صدایش کل ساختمان را گرفت،تا آنجا که یکی دو تا از بچه های بخش اجرایی همراه با همکاران بخش بازرگانی یورش بردند سمت دبیرخانه و وقتی کله هایشان را داخل بخش کردند هیچ ندیدند الا من که سرم را کرده بودم توی مانیتور منصوره و گرم صحبت با او که کدامیک از فاکس ها را برایم ایمیل کند و یگانه که داشت با موبایلش حرف میزد!
همینکه یکی از صداها پرسید چی شده؟ سرم را بلند کردم و کنار منصوره ایستادم و متعجب پرسیدم :"چی،چی شده؟" و آن ها جملگی بالاتفاق گزارش صدای گرومبی فرم ِافتادن ِ کسی یا چیزی را به سمع و نظرمان رساندند و من همچنان متعجب و جدی و منصوره با خنده متقاعدشان کردیم که اشتباه شنیده اند و یحتمل خیال برشان داشته و از آن ها اصرار که صدای افتادن کسی را شنیده اند و از ما انکار که حتمن خیالاتی شده اند و به سر میزشان هدایت شدند آن هم گیج و ویج!
وقتی همگی متفرق شدند و وضعیت سفید شد،خودم را آرام انداختم روی صندلی ِ منصوره و گلاب به رویتان دستم را نشاندم روی منتهی الیه م (شما بگویید جنیفر!).
منصوره کف و ضعف کرده بود از خنده و البته نگرانی و یگانه چشمهایش را قلمبه داده بود بیرون و بلبل زبانی میکرد که چطور توانسته ام خودم را در اپسیلونی از ثانیه از روی زمین بلند کنم و برای بچه ها جدی نقش بازی کنم و قدرت شنوایی شان را زیر سوال ببرم!
من اما دردم به حد اعلی رسیده بود و حواسم نه به خنده های منصوره بود و نه نطق غرای یگانه و نه به اینکه خوب شد قبل از اینکه سوژه ی روز و حتی سال شوم که الــی با منتهی الیه ش خورده زمین و از فردا هی حال جنیفرم را بخواهند بپرسند و یا حتی نپرسند،از جایم بلند شده ام !
دقیقه ها طول کشید تا خودم را جمع و جور کنم و مثل بچه ی آدم مرتب و منظم بروم سر میزم که کسی متوجه کج کج راه رفتنم نشود و سعی کنم تا عصر کمتر تکان بخورم که دردم زیادی تابلو نشود!
گلاب به رویتان،رویم به دیوار و این جور صوبتا درد عظمایی بود به جد که نمیشد انکارش کرد و پنهان ولی خب از آنجایی که من خدای پنهان کردن دردم ، بر نفس سوسولم که خودش را برایم لوس میکرد غلبه کردم و تا عصر دندان سر جگر گذاشتم و دل به دل جنیفرم ندادم که آبرویم را کم و زیاد کند و رسوای عالم!
کج کج و راست راست آمدم خانه و هی ناله کردم تا صبح و هی زدم توی سرم که مرده شور سورپریزانه صبح بخیر گفتنت را ببرند و اینکه چرا اینقدر کلن آرام و قرار نداری و شیطنت میکنی با این سن و سالت و بعد از خودم لجم گرفت که مگر چند ساله ام که همچین به خودم می گویم با این سن و سالت و بعد به خودم گفتم اصلن خوب کردی و همین است که هست و بعد هم پشت بندش نصف شبی به یکی از همکاران کج و معوجم فحش دادم محض دلخوشی !
فردا صبح که باز عازم کار شدم برای کسب روزی ِ حلال ، نرم و نازک...چست و چابک....با دو پای کودکانه آن هم بدون اینکه پریدنی از جوی به صورت آهو طور در کار باشه،به شرکت و دبیرخانه نزول اجلال کردم .
صبح بخیر و سلام ها که رد و بدل شد و نوبت احوالپرسی رسید منصوره حال خودم و جنیفرم را پرسید و من صد البته از آنجایی که دختر خوبی هستم با نهایت احترام و ادب گفتم که هر دو خوبیم و جنیفرم هم سلام میرساند و بعد هم رویم را برگرداندنم و جنیفر را یه سمتش گرفتم و خواستم به خاله سلام کند و مراتب تشکرش را ابلاغ نماید از اینکه جویای احوالش شده که نمیدانم چرا منصوره مرا بی ادب خواند و خواست جنیفرم را لگد باران کند که من جا خالی داده و اخم هایم را در هم کشیدم و گفتم قطعن اوست که بی ادبی به خرج داده و ادب جنیفرم را که از او تشکر کرده نادیده گرفته و کلن اقبال ما را باش که با چه کسانی شده ایم هفتاد و چند میلیون و خلاص!
هوالمحبوب:
هر روز که توی شرکت پا میذاری یا دارند در مورد قیمت دلار حرف میزنند یا نرخ سود فلان بانک برای فلان افراد یا قیمت بشکه های نفت و بعد هی توی سر و مغزشون میزنند که چی کار کنند!
من اما هیچ وقت توی این بحث ها شرکت نمیکنم،فقط گوشم به واسطه ی فاصله کمی که از هم داریم مجبوره توی این مباحث شرکت کنه.
این بار هم بحث سر قیمت نفت و بشکه های صادر شده و نشده ی اعراب و ایران به کشورهای دیگه بود و اینکه اعراب گفتند ما قیمتمون و ظرفیتمون رو واسه صادر کردن تغییر نمیدیم و هر غلطی دلمون میخواد میکنیم و ایران اگه خیلی ناراضیه خودش تغییر توی ظرفیت صادراتش و قیمتش بده و کلن هر چی هم ایران بهش توضیح میده ما داریم مثل سابق عمل میکنیم و سر قرار مدارامون با بقیه هستیم عرب گوشش بدهکار نیست و میگه همینه که هست!
آقای نون میگفت اینا کلن زبون نفهمند و اصلن حالیشون نیست چی داره به سر خودشون و بقیه میاد.میگفت هشتاد نود درصد پیغمبرها را خدا فقط برای ارشاد عرب ها فرستاد بینشون و دریغ از یه سر سوزن تغییر و آخر سر هم پیغمبرشون رو دق دادند رفت!
همین که آخرین پیامبر تونست یادشون بده دختراشون رو زنده به گور نکنند،خودش پدیده ی تاریخ کره ی زمین حساب میشه و هنوز دانشمندا و علما دارند تحقیق میکنند این رخداد از عظمت وجودیه پیغمبر بوده که تاثیر فوق بشری گذاشته روشون یا در ژنتیک اعراب جهشی یا تحولی ایجاد شده که تونستند این رو یاد بگیرند که دختر واسه زنده موندنه نه واسه لای خاک کردن.مگه سیب زمینیه آخه؟!
هر دفعه م که هر امامی اومد بینشون یا دل و جیگرش رو در اوردند یا سرش رو بریدند و بعد هم برای خالی نبودن عریضه زنجه موره راه انداختند که غلط کردیم و باز روز از نو روزی از نو!
درست وسط این مباحث که آقای ب مثل همیشه صفحه ی بورس را باز میکنه و محکم میزنه توی سرش که ببینید کل صفحه قرمز شده و باز ضرر کردم و بقیه یا میخندند و یا دلداری ش میدند،من زل میزنم توی صفحه ی مانیتور خودم که ببینم کرپ گوشت رو چه طوری میشه درست کرد و تا چشمم به شکل و شمایل عکس غذاها میفته،ذوق مرگ میشم و بقیه ی همکارا همچنان روند نزولی قیمت نفت و صعودی نرخ ارز را حرص میخورند و وقتیکه حین عبور از کنار میزم چشمشون به مانیتور من میفته میخواند خودشون رو از پنجره پرت کنند پایین که اینقدر من درگیر اوضاع اقتصادی مملکتم و بعد بحث میاد حول محور چگونگی درست کردن کرپ گوشت یا هر کوفت و زهر ماری که من دارم براش غش و کف میکنم و کلن اوضاع اقتصادی و سیاسی میره به قهقرا وسط گوشت و پیاز و قارچ ه علاقه مندی های من!
یه همچین آدم سیاسی-اقتصادیه تاثیر گذاری هستم من :)
هوالمحبوب:
جدا از اینکه این پیامک های تبلیغاتی از اون جون مادرت بیا میلیونر شوی همراه اول و تو رو به ارواح خاک عمه ت آهنگ پیشواز نمیخوای ِایرانسل بگیر یا اگه دوس داری با بهاره رهنما در ارتباط باشی عدد 23 رو بفرست(خاک بر سرم!) و اگه میخوای از زن عموی محمد رضا گلزار بدونی عدد 33 رو ارسال کن تا قیمت انواع و اقسام رب و ماکارونی و معرفی شونصد تا پنل اس ام اس و اعلام یه چند صدتایی کنفرانس و همایش بی ربط و با ربط ،کلن روان و اعصابت رو وقت و بی وقت به هم میریزه اما بعضی وقتا کلن باعث مسرت و شادی میشه و گاهن از بس پیامک تکراری میاد و اصرار میکنه عدد چند را به چند بفرست ما هم همینجوری به نیت قرب الهی عدد فلان رو به شماره پیامک بهمان میفرستیم و از همون موقع بازی شروع میشه!:)
یکــ) یکشنبه - ساعت دوازده و چهل و شش دقیقه الــی در حال قدم زدن در خیابان:
- سلام خانم! من فلانی هستم از کنفرانس بین المللی ...
پیرو تمایل به دریافت اطلاعاتی که پیامک فرمودید تماس میگیرم.(به دلایل امنیتی از گفتن اسم کنفرانس معذورم!:) )
-الــی :بله بله بفرماید خواهش میکنم:)
- میتونم اسم شرکتتون رو بدونم؟
- بله میتونید:)
- بفرمایید؟
- چی رو؟
-اسم شرکتتون رو!
-بله!شرکت سازه سازان!
- زمینه ی فعالیتتون؟
-ساخت و فروش سازه های پیش ساخته ی ساختمان!!!:) (یهو همینطوری!)
بعد از یک سری توضیحات و ردیف کردن تندیس ها و مدارک بین المللی که قراره بعد از گذروندن کنفرانس بهمون بدند ازش خواستم همه ی توضیحات به انضمام پروفایل موسسه و تعرفه شون رو برام ایمیل کنه تا من به هیئت مدیره ی صنف بیکاران ارجاع بدم!
دوشنبه -ساعت ده و سی دقیقه الــی لمیده بر روی تخت و کتاب خوندن:
- خانم فلانی؟
الــی :بعله؟
- من فلانی دیروزی هستم از موسسه ی بهمان.سرکار خانم ایمیل و بروشورها رو دریافت کردید؟
-بله!(خیر سرم!)
- و نظر و تصمیمتون؟
- باید هیئت مدیره تصمیم بگیرند.من توی کارتاپل آقای رییس قرار دادم و بهشون توضیحات لازم رو دادم.دیگه تصمیم با ایشونه .من خودم شخصن پیگیر موضوع هستم و نتیجه رو بهتون خبر میدم:)
- ممنون سرکار خانم
- روزتون بخیر :)
دو ) پنجشنبه-ساعت سه و ده دقیقه بعد ازظهر الـی در حال کشتی گرفتن با گلدختر :
- سلام خانم.من از شرکت بیمه ی ... در رابطه با بیمه ی اتومبیل تون باهاتون تماس میگیرم.میشه اسمتون رو لطف کنید؟
-یعنی اسمم رو بهتون بدم؟!
- نه اسمتون رو بهم بگید.
-بله، الهام:)
- الهام اسمتون هست یا فامیلتون؟
- اسمم دیگه.فرمودین اسمم رو بگم !:)
- منظورم نام خانوادگیتون بود.
- یعنی چی توی خونواده صدام میکنند؟!:)
- نه خانم.فامیلتون!
-آهان!من فلانی هستم:)
-شما ساکن کدوم شهر هستید؟
- اصفهان.شما ساکن چه شهری هستید؟:)
- من از تهران تماس میگیرم از بیمه ی مرکزی ....،خانم فلانی ماشینتون تحت پوشش چه بیمه ای هست؟
- بیمه ابوالفضل!
- بله؟
- عرض کردم بیمه ابوالفضل:)
- (بعد از مکث چند ثانیه ای!) منظورم تحت پوشش کدوم بیمه ی سازمانی هست مثل ایران،آسیا،البرز،پارسیان،توسعه و ... ماشینتون کدوم از این بیمه ها رو داره؟
- هیچ کدوم خانم.
- یعنی قصد ندارید اتومبیلتون رو بیمه کنید؟
- خب چرا.وقتی ماشین بخرم حتمن بیمه ش میکنم:)
- یعنی شما اتومبیل ندارید؟
- نه!
- چرا نفرمودید اتومبیل ندارید؟
- شما که نپرسیدید دارم یا ندارم که!ولی خب قصد خریدش رو دارم.
- پس در شُـرُف خرید هستید.کی قرار هست اتومبیل بخرید؟
- وقتی پولدار شدم!
- (بعد از چند ثانیه مکث مجدد!)روز خوبی داشته باشید:|
- و هچنین شما خانم:)
الــی نوشت:
نه من آلزایمر دارم،شما یادم بندازید در مورد آموزش زبان به خانمهای خانه دار و دریافت نمایندگی بیمه ی سامان و خرید داروی ناباروری و درست کردن جعبه های کادویی در منزل و اون خانومه زنگ زده بود به احسان برای شارژ کپسول آتش نشانی و احسان گفته بود اگه شارژ شگفت انگیز نداشته باشه نمیخواد،یه سری بعدن سر فرصت بنویسم!من دختره خوبی ام ها:)