هوالمحبوب:
یک چیزهایی هست دو رو برت که وقتی میبینیش یا چشمت بهش می افته قلبت تیر میکشه....
دستت را مجبوری بذاری روی قلبت و یه نفس عمیق بکشی ...
تمام هوای اطرافت را هل بدی توی ریه هات تا زوود ریه هات جا باز کنه و نفست بیاد بالا و بره پایین تا گیر نکنه و یهو خفه نشی...
یک چیزهایی درست وقتی حواست نیست ،حواست را به خودش جمع میکنه و تو....
درست مثل اون دو تا اردک زرد و قهوه ای که توی میز تلویزیون روی سینه و رو بروی هم خیز برداشتند و تو خودت شیش ماه پیش از فاطمه خواستی از توی اتاقش بیاره تا بذاری توی میز تلویزیون،که میز تلویزیون خالی نباشه!
یا اون دو تا گل آفتابگردون زرد رنگ که توی کوزه ی قدی ِ کنار اتاقت جا خوش کرده و یک روز دوشنبه پنج سال پیش با "نفیسه" خریدین و نشوندیش توی گلدون و خونه را تر گل ور گل کردی چون قرار بود مهمون بیاد ...
یا تخت اتاق فاطمه ،وقتی به نرده های فرفوژه ی آبی رنگش تکیه میدی و نور ضعیف لامپ توی کوچه از لای پنجره میزنه توی اتاق!
یا رنگ آجرهای اتاقت که یکی در میون زرد و قهوه ای کردی و یک روز گرم خرداد تموم محل را بسیج کردی تا اتاقت را ظرف یکی دو ساعت رنگ کنند...
گاهی اوقات وقتی چشمت بهش میفته مجبوری دستت را بذاری روی قلبت که هنوز هم که هنوزه جای دقیقش را نمیدونی و دست دیگه ت را تکیه بدی به دیوار و بلافاصله بعد از اون نفس عمیق ، بدون اپسیلونی معطلی لبخند بزنی و صحنه را ترک کنی تا حتی به خودت هم فرصت غرق شدن ندی!!!!
گاهی وقتا وقتی جارو برقی میکشی نباید به زمین و قالی و موکت نگاه کنی و یا خیره بشی که مبادا قلبت از کار بیفته!
گاهی وقتا نباید از بعضی از خیابونا رد بشی یا بعضی جا ها را سر بزنی...گاهی وقتا نباید بری کنار زاینده رود درست بین پل بزرگمهر و خواجو و کنارش قدم بزنی و نفس بکشی...
گاهی وقتا نباید نرده های آتیش نشانی سر پل بزرگمهر را تا آخر دست بکشی و راه بری...
گاهی وقتا نباید چهارراه ابن سینا که پیاده شدی موبایل به دست بری پشت ویترین اون مانتو فروشیه یا نباید از سمت چپ پیاده رو تا خونه قدم بزنی....
گاهی وقتا نباید....
اگه این کارا را حواست نباشه و انجام بدی یا حواست نباشه و نگاهت به نگاهشون بیفته ،فاجعه ست....
هیچ کس نمیتونه تضمین کنه چه اتفاقی میفته!
.
.
نترس!
راستش را بخوای هیچ اتفاقی نمیفته !!!
فقط یه چیزی شبیه بغض میاد و میره و تو مجبوری فقط نفس عمیق بکشی...
نه چون اینجا ها با کسی قدم زدی یا بودی....
نه اینکه چون این چیزها را کسی برات خریده یا ازش خاطره داری اون هم با شخصی خاص!
معلومه که پای هیشکی در میون نیست!
گاهی اوقات خاطره هایی که خودت با خودت داری از تمام خاطره های دنیا درد ناکتره!
گاهی وقتی نگاهت به اون دوتا جوجه اردک زرد و قهوه ای میفته باید فقط نفس عمیق بکشی و لبخند بزنی و حتی به روی خدا هم نیاری....
گاهی وقتا......
الــــی نـــوشتـــ :
یک ) تنمان کرخ شد از این همه استراحت و تعطیلی و خوشی! لعنت به تمام تعطیلی های رسمی! همراه با تمام مخلفات!
دو ) ذهنمان درگیر است! درگیر هزارتا آدم و هزارتا اتفاق! درگیر هزار روز رفته و هزار روز نیامده!هی مرض داریم ،هی تند تند گوشیمان را خاموش میکنیم!
میرویم برای اینکه مثلا کاری کرده باشیم ، انتخاب واحد میکنیم و دو ساعت بعد میرویم حذف میکنیم! لعنت به آمار که آمار زندگیمان را به هم ریخته! لعنت به من و تمام ِ....!
سه ) صبرمان زیاد است! این را به عینه هزار بار دیده ایم! و شنیده ایم ! و لمسیده ایم! (همون لمس کردیم ِ خودمون!)"ایوب" را دیده اید؟؟میخواست ما را به دختر خواندگی بپذیرد گفتیم :" برو این دام بر مرغ دگر نــِه که ما از اوناش نیستیم داداش!"
چاهار) خوشیمان شده " گل دختری" که این روزها زیاد نق میزند و به روایت مادرش شبیه قورباغه میخوابد!در روایات آمده که ما هم گویا شبیه قورباغه میخوابیم!!!
پنج ) دلمان تهران میخواهد همراه با مخلفات!مترو...پله برقی....ترافیک....زنان دست فروش...بی آر تی...ترمینال...هانیه.....یک مجتمع تجاری توی پونک...دلارام...مجتمع سمرقند...باز هم مترو....!!!
شش )شهربازی هم کفایتمان میکند توی این وانفسای زندگی!
هفت) الی نوشتمان تا به حال به هفت نرسیده بود! وای که ما چقدر حرف نگفته داریم و خودمان خبر نداشتیم!
هشت) دلمان شعر میخواهد ولی عمرا بگذاریم کسی برایمان شعر بخواند! حتی خودمان! دلبری ممنوع !
نه)فقط خواستیم به "نه " بکشانیمش که بی نصیب از دنیا نرویم و "ده" در کف رسیدنمان بماند! همینــــــــــ !
هوالمــحبوب:
What a long face!
Calculator...
بعضی جمله ها و کلمه ها را اگه هزار دفعه هم بشنوی و تکرار کنی و درس بدی و روی وایت برد بنویسی و از رووووش هزار دفعه بنویسی ،وقتی باز دوباره میبینیش ،زل میزنی بهش چند ثانیه و بعد یه لبخندی که فقط خودت معنیش را میدونی پهن میشه روی صورتت و همینطور که داری درس میدی و مینویسی و کنترل میکنی مروور میکنی تمومه خاطره ی اون کلمه و جمله را....
امروز هم وقتی خانم "ب" ازم خواست روی تخته بنویسم همینطور شدم....!
تا بلند شدم سرم گیج رفت!فکر نکنی سوسول شدم ها! نـــُچ!بذار به حساب مثلا گرما یا مثلا خستگی یا مثلا هرچیزه دم دستی که به ذهنت میرسه! من هنوز مــَردم! فقط تازگی ها زیاد غر میزنم ! و گرنه هنوز همونم که میگفتی فقط یه سبیل کم داره!
سرم را تکیه دادم به وایت برد و همینطور که یادم نیست چی داشتم میگفتم ،به خودم فرصت دادم نفس تازه کنم و همینطور سرپا خودم را جمع و جور کنم تا بدون کمک راحت بایستم....
روی تخته وایت برد نوشتم :What a long face!
درشت و با رنگ سبز و شروع کردم جملات انگلیسی را تند تند و با هنرمندی پشت هم ردیف کردن و زبونم را هی توی دهانم چرخوندن تا به قشنگترین حالت ممکن شنیده بشه و زمانی که بچه ها داشتند با لبخند و بی لبخند و تند تند توضیحش را مینوشتند من داشتم تمام شیرینی و بغض این یـــک جمـــله را مزه مزه میکردم....
خداراشکر....
خداراشکر برای تمام روزهایی که گذشت و میگذره و قراره بگذره....
من هر موقع میخونم :what a long face یا Calculator نمیتونم غرق نشم و لبخند نزنم و بغض نکنم....
دست خودم نیست!
گاهی حس میکنم باید قاب کنم این دو تا را و بزنم سر در اتاق دلم تا تمام دنیا عاشقش بشند...
ببینمت !بالاخره یاد گرفتی بگی calculator یا هنوز هم غلط تلفظ میکنی تا من با خجالت و بی خجالت بلند بلند بخندم و بگم جون خودت یه بار دیگه تکرار کن ،قول میدم نخندم! و تو باز عصبی خنده و خجالت و شیطنت را با هم قاطی کنی و دوباره محکم و رسا بگی کـَلــکـــولـاتــور ؟! و من باز نتونم جلوی خودم را بگیرم و پخش بشم روی زمین از خنده و تو بگی مــــــررررگــــ!!!
هوالمحبوب:
هیچ وقت واسه نوشتن زور نزدم
همیشه نوشتم چون داشته سر ریز میکرده ....
اوایل...از اون اول اول عاشق یه مداد اتود بودم و یه دفتر که هی بنویسم و بنویسم و بنویسم و بعد از اون شب زمستونی که راه افتادم دنبال اشتباه نشدن....خو کردم به تایپ کردن و باز نوشتن و گفتن....
یادمه بهم میگفت:کاش منم دست خط خوبی داشتم تا مینوشتم و بعد هزار بار میخوندمش!ولی شاید یه روز شروع کردم به تایپ کردن!
راس میگفت،دست خط خوبی نداشت!
بهش گفتم من نمیتونم تایپ کنم! تا بیام حروف را پیدا کنم تمام حرفام در رفته...
ولی بعد از اون شب که اعتمادم از خودم سلب شد و دلهره ی عجیبی افتاد توی دلم ...اومدم به تایپ کردن...
از اون شبی که سید گفت بنویس....بهتره بنویسی...باید بنویسی....
و من شروع شدم....
هنوز عاشق یه مداد اتود و یه کاغذم....خود خدا میدونه هنوز هم وقتی روی کاغذ مینویسم آسمون را سیر میکنم ولی....
عجب!
الان دیگه حروف را گم نمیکنم...دیگه کلماتم گم نمیشه....اینجا هم تمومه احساسم کلمه میشه و هزار بار میخونمش....
خوبی اینجا به اینه هر چقدر هم رووش اشک بریزی چروک نمیشه...
دفتر همیشه ورقهاش چروک میشه و تو وقتی باز دوباره میای سراغش قلبت می ایسته تا برگه های چروکش را میبینی....
.
.
.
دارم خجالت میکشم....
دارم زور میزنم که خجالت نکشم...
که خوب حرف بزنم
که درست حرف بزنم....
که درست مثل الی حرف بزنم...
که این دفعه برای الی نه،برای دوستای الی حرف بزنم...
که بگم خوبم
که همیشه خوبم
که کلا دختر خوبی ام!
که هنوزم الی ام!
که همیشه الی ام!
که تا آخرش الی ام!
"شاعر شدم همان که تو را خوووب میسرووود....."
دلم میخواد برم کاشان....
کاش برم کاشان
نمیدونم توی کاشان چه خبره
ولی
یه روز چهارشنبه ،انگار که هزار سال پیش بود....مامان نرگس گفت بریم کاشان...نمیدونم چرا کاشان؟ ولی گفت برید بیرون ،مثلا کاشان!
اون روزا یه چیزی بود که نمیشد گفت...که کلمه نداشتم که بگم و نمیخواستم بگم....
نمیدونم چرا ولی راه افتادیم به سمت کاشان....صبح زوود...توی گرمای تیر ماه....من و نرگس...
تمام شهر را زیر پا گذاشتیم....
توی باغ فین کنار جوی آب دراز کشیدیم روی اون ملافه ی سفید و پامون را گذاشتیم توی آب و زل زدیم به سقف منقش باغ....
یادته نرگس؟؟؟
من هیچ وقت یادم نمیره...
من هیچ کدوم از خاطره های زندگیم یادم نمیره
من هیچ کدوم از آدمای زندگیم یادم نمیره....
من آدمای زندگیم را ..خدا را...خاطره هام را به آسونی به دست نیوردم....من برای هر کدومشون زندگیم را دادم...نفس کشیدم و ذره ذره به دستشون اوردم...من از توی کتابا نخوندمشون....من با تمام وجود نفس کشیدمشون....
برای چی باید یادم برم؟
اون روز
اون چهارشنبه،کلی از احساسام را توی کاشان جا گذاشتم و کلی احساس جدید از کاشان سوغات اوردم و برای اولین بار موقع ناهار توی اون سفره خونه ی سنتی کنار باغ فین، بغض شدم و نمیدونم چرا ولی برای نرگس با خجالت اعتراف کردم.....
دلم برای کاشان تنگ شده....
نمیدونم چرا ولی با اینکه توی کاشان هیچی نیست اما دلم کاشان میخواد...
روبروی خدا نشستم و لپم را باز میذارم روی جانماز زرشکی که یه عمره منو اینجور شنیده و دیده...
بهش میگم :" من یادم نیست اما تو خوووب یادته!
تو خیلی چیزا این همه سال شنیدی که من برات گفتم و تو لبخند زدی....
خوش به حالم که تو رو دارم...."
میخوام ادامه بدم و باز بگم که یهو یادم میاد نباید خودم را لوس کنم...
الان یکی هست که خدا باید حواسش را جمع اون کنه.نه من!
بهش میگم:ببخشید!!باور بکن که حال و هوایم مساعد است....این شایعات شیوه ی برخی جراید است!! باور کن!!!!میگما بعدا با هم حرف میزنیم....حالا حواست را بده به اونی که باید...
. بلند میشم....
گوشیم را برمیدارم و مینویسم:
" دلم میخواد برم کاشان....دلم کاشان میخواد....درست مثل اون روز....چقدر خوبه که من یه عالمه خاطره ی قشنگ توی زندگیم دارم....چقدر خوشبختم که تو رو دارم....چقدر خوشبختم که یه عالمه آدمه خوب توی زندگیم دارم...."
و برای "نـــــرگس" میفرستمش....
آدمهایی که جای " سکوت" را خوووب بلدند را دوست دارم....
الـــــی نوشت:
یـــک )توی چشماش که نگاه میکنم با اینکه چشماش میخنده ولی قلبم میخواد بایسته!
از چشماش فرار میکنم....وقتی باهاش حرف میزنم به حرکت لب و دست و پاهاش نگاه میکنم و به صداش گوش میدم....وقتی توی اون یه جفت چشم طوسی نگاه میکنم تمومه وجودم یخ میکنه...انگار که حس کنم نمیتونم تمومه درونم را ازش قایم کنم....انگار که فقط اون میفهمه که....!بغلش میکنم و باز براش حرف میزنم اما حواسم هست توی چشمای "گل دخترم" نگاه نکنم....
دو) با اینکه کلی امروز استراحت کردم ولی از روزای تعطیل بدم میاد....از وقتهایی که یه عالمه وقت برای فکر کردن داری....دلم خستگی میخواد از نوع جسمی تا منو ولو کنه وقتی از راه میرسم خونه...درست مثل یه مـــَرد!(به قول نازنینمون مثل مردای قدیم!)
ســـه )میگه کلا گیجم! درست مثل اینکه دارم فیلم میبینم!سکوت میکنه و بعد میگه نمیدونم!ولی میدونم تو تنها کسی بودی توی این قصه که.........!بهش میگم :مــهـــم نیست!
چاهار) کلا هر موقع این آهنگ گوش میدادم در دوران طفولیتم ذوق مرگ میشدم...وقتی ویدئو کلیپش را میدیدم که دیگه نگوووووووووووو....سه چهار روز پیش پیداش کردم و تا گوشش دادم نیشم تا بنا گوش باز شد .یعنی تا این حد که یکی باید میگفت:"مــرررگ! نیشت را ببند!"
امروز هزار دفعه گوشش دادم تا.....نمیدونم تا چی ولی باید گوشش میدادم !
به یاد دورانی که بچه تر بودم از اینجا " گــــوشـــ بــــدهــــ "
I'm a Barbie girl in the Barbie world
Life in plastic, it's fantastic
You can brush my hair, undress me everywhere
Imagination, life is your creation
You can touch, you can play
If You can say I'm always yours, oooh whoa
Come on, Barbie, let's go party, ha ha ha, yeah
Come on, Barbie, let's go party, oooh, oooh
Come on, Barbie, let's go party, ha ha ha, yeah
Come on, Barbie, let's go party, oooh, oooh