هوالمحبوب:
یعنی همیشه وقتی سوار تاکسی میشم و بعد دست میکنم توی کیفم و پول در میارم و میدم به راننده و راننده پول را میگیره و میگه:"خانوم ! پول خرد نداشتید؟!" ، میخوام بزنم با مشت تو دهنش تا دندوناش بریزه تو دهنش !
آخه رعیت! اگه پول خورد داشتم ،مرض داشتم پول غیر خورد بدم به تو ،تا تو باز این سوال مسخره را به زبون بیاری و بعد من بگم :"نه!" یا "شرمنده!!!!نه!" یا "متاسفانه نه! " یا سرم را به نشانه تاسف یا نه یا هرچیزی که معنی ِ "نه" بده تکون بدم!؟!
یعنی به این سوال اینقدر آلرژی دارم و بدم میاد ازش که بعضی وقتا خدا خدا میکنم راننده ازم باز این سوال نخ نما را نپرسه وگرنه معلوم نیست چه وحشی بازی ایی در بیارم؟!
تازگی ها یاد گرفتم قبل از اینکه سوار بشم سرم را بیارم نزدیک پنجره ماشین و قبل از اینکه مقصدم را مشخص کنم برای راننده بگم:"پول خرد ندارم ها! " و بعد سوار بشم...
اصلا یک جورایی بدم میاد از همکلام شدن با راننده تاکسی ،مخصوصا تازگی ها ،حتی اگه در حد همین جمله ی خنده دار و مزخرف باشه!
ولی امروز وقتی به جای کرایه "دویست تومنی" ،بدون اینکه حتی به راننده بگم که پول خرد ندارم سوار شدم و بعد اسکناس "پنج هزار تومنی" را به راننده دادم (!!!!!!!!)،با خودم گفتم حتما بعد از این سوال تکراری پول خرد داشتن یا نداشتن کلی غر میزنه....
ولی
پول را گرفت ! خیلی جدی سرش را چرخوند طرفم و گفت: ببخشید خانوم!..............
- ببخشید خانوم! تراول نداشتید؟؟؟!!!!!
منم خیلی جدی سرم را بالا کردم و گفتم :نه متاسفانه!
راننده بقیه ی پولم را داد و من هم مقصد پیاده شدم ....
به همین راحتی!
این دفعه از "نه متاسفانه "گفتنم یه حس خاص داشتم!
شاید حسی شبیه تحسین کردن طنازی ِ راننده ای که هنوز هم از همکلام شدن باهاشون لجم میگیره!
الــــی نوشت :
یک ) من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد....
دو) یه بلیط!باهاش باید چی کار کنم؟!
شوفــرانه نوشت! :
کامنتی ما را کشوند به وبلاگ "شوفـــــر" و "رانـــنده تاکسی " یادش بخیر اون روزها کلی توی وبلاگشون رفت و آمد میکردیم! انگار هزار سال پیش بود....همیشه من را یاد صادق مینداختند...هدایت را میگم ها! :)
هوالمحبوب:
زنگ میزنه... میگم کجایی؟میگه دفتر....میگم میای بریم بیرون؟..میگه این موقع شب چی شده؟....میگم هیچی!..بیا بریم بیرون....سراغ "عباس آقا" را میگیره!!! میگم چه میدونم کجاست؟!....
فکر میکنه دلیل بیرون رفتنم اونه!
بهش میگم اون نیست!دلیلش اون نیست..میخوام بریم بیرون.....
نگران میشه! بدم میاد کسی را نگران کنم یا خودم را واسش لوس کنم،حتی احسان! واسه همین بهش میگم طوری نیست،بذار واسه فردا!
بهم میگه وقتی صبح بیدار شدی خبرم کن! بهش میگم باشه احسان! ...و میخوابه......
.
میخواستم برم پل فردوسی!
دارم از حسودی میترکم!....امشب سیر نگاهش نکردم و بهش گوش ندادم!..دیر شده بود! خیلی دیر شده بود! عجله داشتم زودتر برسم "اسپادانا"!.."لیلا" منتظر بود.....
واسه همین تا کلاس تموم شد زود تاکسی گرفتم و پل فردوسی پیاده شدم....
هر سال این مسیر را پیاده میرفتم ولی امسال دیر شده بود..نمیخواستم دیر بشه...کلی دیر کرده بودم....
پل فردوسی پیاده شدم واز بهشت رد شدم! چونه م را گذاشتم رو نرده ها و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم خدارا شکر.....
بهشت هنوز بوی بهشت میداد و پل فردوسی هنوز با نور آبی رنگش بهت میخندید!
لعنت به این ساعت که همه ش تند میره و دیر میشه و نمیذاره درست وحسابی کیف کنی....
تمام خاطرات "بهشت" را تیتر وار مرور میکنم و از زیر پل فردوسی رد میشم....
صدای آب میاد و من چقدر سردمه!
میرسم"اسپادانا"!
جا نیست! میرم پیش صندوقدار و میگم جا نیست؟!
میپرسه چند نفرید؟..میگم من یه نفرم!...میگه میخواید توی رستوران ازتون پذیرایی بشه؟..میگم نه!منتظر می مونم...ازم میخواد توی لابی منتظر بمونم...دارم "لیلا خانوم" گوش میدم ..پیش خدمت را میفرسته دنبالم و میرم باز میشینم روی میز وصندلی سال قبل!
کنار در و پشت به منظره ی بیرون....دفتر" سالی یه بار " را باز میکنم و بدون اینکه منو را باز کنم سفارش میدم...."کیک شکلاتی و قهوه ترک"!
و مینویسم.....
هوالمحبوب:
" قبول باشه لیلا!"......
براش مینویسم که دیر رسیدم.. که مثل همیشه دیر رسیدم اما رسیدم...بهش میگم امسال چه بهم گذشت و چقدر آدم اومدند و رفتند..بهش میگم با یه عالمه آرزو اومدم و بهش میگم که شاید یادش رفته سر قولش بمونه و هرشب برام دعا کنه ولی من همیشه یادشم و براش دعا میکنم..بهش میگم که بعد از اون، یه عالمه لیلا اومدند و رفتند و موندند و بهش میگم: "بگذار بشکند عوضش مرد میشوم"....
تموم آدمای "اسپادانا" را نگاه میکنم و باز براش میگم و باز "قهوه ی تلخ " را سر میکشم و بهش میگم قبول باشه لیلا!قبول باشه لیلا هام...
براش از تموم آدمهای امسال میگم..از تک تکشون....از آرزوی دله همه شون که من میدونم و نمیدونم......
مینویسم و سر میکشم تموم تلخیه قهوه رو و هی میگم و میگم و مینویسم و "لیلا خانوم" گوش میدم و هی تلفن جواب میدم و هی توضیح میدم.....
هزارتا کیک شکلاتی هم نمیتونه تلخیه تمومه روزهای رفته را از بین ببره اما میخورم و شیرینیش را برای تموم لیلاها و آدمهای زندگیم آرزو میکنم و باز هم لیلا........
......
تموم میشه.....دیر شده...دیر اومدم و دیر دارم میرم.....
موقع اومدن به صندوقدار میگم که از سال قبل بهم 200 تومن بدهکاره!یادش نیست! شرط کرده بودیم اگه هرکی یادش نبود باید اون یکی را مهمون کنه و اون یادش نبود ولی من کوتاه اومدم و به همون 200 تومن حساب سال قبلم بسنده کردم و امسال من 200 تومن بدهکار شدم!!!
ازم دلیل سالی یه بار اومدنم را پرسید و یه خورده واسش گفتم!
سیر گوش داد وبهم گفت باز هم بیام و بهش گفتم که اینجا برام مقدسه وفقط سالی یه بار! تمام عزمش را جزم کرد برای تاثیر گذاری و حرف را کشوند به عرفان و عالم ماورا و من بهش گفتم لیلا واقعی بود! لیلاها واقعی اند و اومدم
.
.
وقتی فهمیدم اومده و تموم پل فروسی را نفس کشیده و بیشتر از من ازش کیف کرده حسودیم شد.....
خیلی حسودیم شد....دلم خواست برگردم ولی دیر شده بود....ساعت 12 شب بود از احسان خواستم بیاد دنبالم تا باز برم پل فردوسی و باز نفس بکشم تموم اون پل آبی رنگ رو که زیرش صدای آب میاد و دیوونه ت میکنه و سیر نگاه کنم تمومه اون شکوفه های زرد رنگ کنار نرده ها و بلند بگم خدا راشکر که هنوز میتونم صاف بایستم و لبخند بزنم و بگم خدارا شکر به خاطره اینکه هنوز میتونم تحمل کنم ، که نشد....نشــــــــــــــــــــــــد و من منتظره فردااااااااام.صبح اولین کسی که اونجاست منم.میام و سیر نگاش میکنم و نفس میکشم .بهشت سهم منه!مال منه! اون شکوفه های زرد رنگ و اون صدای آب زیر پل ماله منه.....
.
لیلام روزت مبارک.....لیلاهام روزتون مبارک......
هوالمحبوب:
یعنی اگه میخوایند خونتون به طرفه العینی بشه دسته گل و اگه میخوایند در یک حرکت هیجانی و همچین محیر العقول تمام فرش و موکت و ملافه و متکا و پتو و شیشه و پنجره و تمام مایحتوی خونتون شسته بشه و به غلط کردن و الهی العفو بیفتید و جونتون از توی چشمتون در بیاد و تا میایند حرف بزنید قوم ابابیل بریزند سرتون که چه خبره شب تا صبح بخور وبخواب راه انداختی و ای که دستت میرسد کاری بکن و این حرفا و کلا کوزت را بذاریند تو جیب مخفیه شلوار ورزشیتون ،یه دسته "کـُرد "دعوت کنید خونتون همراه با دو تا بچه اونم توی سن و سال 1 ساله و دو ساله که زبون آدمیزاد هم حالیشون نباشه و تا همچین دلشون قیلی بیلی میره فکر کنند خونه توالت عمومیه و کلا مجلس بی ریاست و هی دلی از عزا دربیارند و گلهای قالی را همچین مشتی آبیاری کنند و مامانشون هم کیفشون را بکنه برای هر دفعه که اینطور هنرنمایی میکنند!!
و به محض اینکه بعد از یه هفته خونه را ترک کردند خانوم خونتون همچین بیفته به بشور و بساب که انگار توی کمد لباسهات هم بعلــــــــــــــــــــــــه!
یعنی به بهونه دوتا هنرنمایی کوچولوی این دو پسر بچه ی گل مامانی ه گوگوری مگوری ( ) همچین بیگاری ازمون کشیدند که نگو و نپرس که هنوز بعد از یه هفته از رفتنشون عواقبش به همراهه و ما هرروز تقریبا زندگی میشوریم ها!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی همچین بدجور آلرژی گرفتم به پسر بچه ها اونم کرد اونم از نوع "شاشو" که هرجا ببینمش زنده ش نمیذارم !