هوالمحبوب:
دسته ی طبل که میخوره بهش وصداش بلند میشه ، انگار ضربان قلبت بالا وپایین میره.دستها میره بالا ومیاد پایین وصدای سینه زنی تمومه وجودت را پر میکنه.انگار که هیچ جای خالی واسه شنیدنه حتی صدای خودت هم وجود نداره.زنجیرها یه نواخت وهماهنگ میره بالا وبعد آروم میاد پایین و صدای یا حسین یه هاله ی همچین رقیق اشک میاره جلوش چشمات.
وقتی مشعلهای روی علم را روشن میکنند وهیئت همراه با لباسهای قرمز وسبز وزرد ومشکی شمشیرهاشون را میبرند بالا و وای حسین وای حسین میگند.وقتی علم میره بالا وشعله های مشعلها زبونه میکشه وعلم را میچرخونند وسط خیابون وصدای هماهنگ طبل وسنج وشیپور ضربان قلبت رو بیشتر میکنه.وقتی که گهواره ی سبز رنگ رو ازکنارت میگذرونند که تمثیل معصومترین ومظلومترین موجود روی زمین ه و وقتی بیرق بالا میره وپرچمهای یا اباعبدالله حسین و وای علی اکبرم میچرخه و فریاد آدما میره بالا،به این فکر نمیکنی که مثلا که چی؟که مثلا اونی که میونداره این قضیه است آدم خوبیه یا بد؟تموم طول سال مال مردم خوری کرده یا نه!؟تمام طول سال شرب خمر کرده یا نه؟!تموم سال خوب بوده یا نه؟!
فقط به یه چیز فکر میکنی
به اسمی که روی پرچمها نوشته
به برق چشمای بچه هایی که ازشون عشق میباره
به نگاههای مشتاقی که دلشون میخواد یه گوشه از این ماجرا باشند
وحتی به همون آدمایی که اگرچه به ظاهر ودر باور عام خوب نبودند ونیستند اما توی همین ایام وهمین یکی دو روز به اسم صاحب این روزها حرمت نگه میدارند و تعطیل میکنند تموم فسق وفجورهایی رو که بقیه ی این روزها بهش افتخار میکردند ومیکنند.
همه یه شکلند.همه یه چیز توی نگاه ودلشونه...حالا تو بگو که چی!؟!که بالاخره که چی؟که این همه تکرار واسه چی وکی و بگو اووووووووووووووووه 1400 سال پیش یه اتفاقی افتاد و تمام!بگو مجلسی که برپا کننده ش اینا باشند میخوام اصلا نباشه....ولی بدون همه جمع شدند که آخری که خوب تموم شد را هرسال تکرار کنند..انگار که تازه داره شروع میشه....انگار که همین امروزه..انگار که همین حالاست....
اشک چشمهای دردمندی که دخیل بستند به اسمی که روی بیرق و پرچمهایی که میچرخه و صدای حسین حسینی که بلنده ، گواهه!
گربدی گفت حسودی ورفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
وربه حق گفت،جدل با سخن حق نکنیم
همیشه و اولین بار و آخرین باری که دلم میخواست و میخواد الـــــی نبودم و پسر بودم همین روزهاست.که مشکی بپوشم و برم وسط.زنجیر بزنم.سینه بزنم.آب بدم دست عزادارا..غذا پخش کنم.روضه بخونم...تعزیه اجرا کنم.پرچم بچرخونم.علم دست بگیرم و دخیل ببندم به نگاهی که از اون بالا امید داره یه روزی آدم بشم.....فقط همین روزاست که دلم بدجور میخواست پسر بودم.همیـــــــــــــنـــــ
هوالمحبوب:
امروز عطای کوچه ی ارغوان رو به لقاش بخشیدم.
رفتم با آقای "س" صحبت کردم که بهتره شما را به خیر وما را به سلامت.که بهتره رخت و بختم را جمع کنم برم . فکر کنم شوکه شد ، شاید هم از قبل انتظار داشت اون هم با این غیبتها ونیومدنهای مکررم.
الهی ی ی ی ی!به جای اینکه بگه کاش اومدنت رو منظمتر میکردی!بهم میگفت کاش نیومدنتون رو منظمتر میکردید!.
واسم آرزوی موفقیت کرد و اینکه ارتباطم را کاملا قطع نکنم باهاشون وبچسبم به دانشگاه....
انگار اردیبهشت بود که باهام تماس گرفت که برم پیشش واسه یه عالمه حرف وتجدید خاطرات گذشته.4 سال پیش با هم همکلاسی بودیم ومن هم که زبون دراز وشیطون و کلا غلط انداز، که اوووووووه این دختره چقدر حالیشه!
حالا تو بیا ثابت کن که ای بابا چرا شلوغش میکنی ؟!طبل توخالی شنیدی؟یعنی الی!
رفتم وکلی صحبت کردیم وقرار شد شروع کنیم وبه قول آقای "س" من بشم همه کاره وشروع شد.توی همون روزهای ارغوانی توی کوچه ی ارغوان شروع شد .یادمه حسن تعبیر داشتم از اسم کوچه ی ارغوان.
ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من....
شروع شد ...از تخصص نداشتم استفاده کردم
یاد گرفتم ویاد دادم واز یه جایی به بعد شد تکرار...تکرار وفقط تکرار ...
کار من رو نمیگرفت.حقوقش هم که!!!!!!!!!!!!...
دیگه کار نیاز به تخصص من نداشت.انگار که اصلا از اول نداشت....انگار که مثلا من جای یه نفر دیگه غیر از الی را گرفته باشم
انگار که این کارها از دست هرکسی بر بیاد
حس میکردم شدم دختر کبریت فروش که باید تا شب کبریتهاش رو تموم کنه وگرنه از سرما میمیره
من الی بودم.یعنی خیلی از دختر کبریت فروش دووور
اصلا غرم می اومد از کار.اصلا خسته شدم
نرفتم
نتونستم
نشد
و
بالاخره عطای ارغوان رو به لقاش سپردم
قرار شد درتماس باشم با شرکت.قرار شد آن لاین باشم.قرار شد باشم ولی اون گوشه کنار ونامحسوس.
خداحافظ واومدم
ارغوان بالاخره تموم شد
قصه ی کوچه ی ارغوان.دلم برای بچه های شرکت تنگ میشه
برای سحر
برای خانم "ک"
برای آقای "س"
برای همه
برای بابای سایمون کوچولو
وبرای صندلی چرخدارم که همیشه سرش با بچه ها بحث میکردم و میخندیدیم
ارغوان!
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگست امروز؟
آفتابی است هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من درین گوشه که از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،.....نیست.....نیست....نیست.....خدایا شکر این هم تموم شد.خداحافظی میکنم ویه عالمه خوراکی میخرم ومیرم دفتر پیش احسان تا باهم بعد از مدتها ناهار بخوریم.
پـــــــ . نــــــ :
** نمیدونم چرا اما موقع برگشت توی اوتوبوس دلم خواست آهنگ "Look at this photograph.." را گوش بدم تا دفتر هم توی خیابون گوشش دادم ...موقع پول گرفتن از خودپرداز،یه دفعه یادم افتاد امروز 17 آبان ماهه....آبان!...ماه بدون حس توی زندگیه من.....17...عددی که هیچ حسی نسبت بهش ندارم ولی همیشه توی زندگیم سرک کشیده..امروز روز تولد همین آهنگ توی زندگیم بود وفقط عجـــــــــــــــــب!چه حسن تصادفی.....
***ازسه شنبه بدم میاد!از رنگ سه شنبه بدم میاد! از آبان! از 17! و امروز همه با هم اتفاق افتاد و من ......خوشحالم! همین!
هوالمحبوب:
اینقدر هوا سرده ومن هم اینقدر لباس پوشیدم که شدم عین آدم آهنی ها!اینقدر تکون خوردن واسم سخته که وقتی راه میرم هی کج ومعوج میشم.فکر کن!زیر این مانتو وشلوار تنگ شرکت یه بلوز وشلوار بافتنی پوشیدم وروی مانتویی که به زور دکمه هاش رو بستم ونفس کشیدنم رو به شماره انداخته بود یه سوشرت پوشیدم ودکمه های اون رو هم باز به زور بستم ومیخواستم دستکش هام رو بردارم که پیدا نکردم!
تعادل ندارم توی راه رفتن وواسه اولین در تاریخ عمر با برکتم شهروند نمونه شدم ومثلا به چراغ راهنمایی توجه کردم که واسه الی ها سبزه وهمچین سلانه سلانه دارم از خیابون وازروی خط کشی عابر پیاده رد میشم که یهو ناغافل چراغ قرمز میشه وماشینها هم که خداراشکر همچین تخته گاز واصلا انگار نه انگار یه خانوم متشخص وسط خیابون....
هی رد میشند وداد وبیداد!! ومنم که اصلا نمیتونم در برم وهی عین فنر این طرف و اون طرف پرت میشم !
تو این بوق وبیق توفقی میکنه و سرش رو از ماشین میکنه بیرون و میگه با این همه قیافه ودک و پز چشمت نمیبینه چراغ قرمزه؟عرضه از خیابون رد شدن هم نداری؟رنگها رو تشخیص نمیدی؟
دلم میخواد با مشت بزنم تو چونه ش !با حرص میگم:چراغ سبزبود رد شدم.نمی تونم واست میو میو عوض میشه بشم وبشم خط عابر پیاده تا بتونی رد بشی!میخواستید یه ذره دندون سر جیگر بذارید رد بشم!عجی مجی بخونم غیب بشم؟!
سرم رو بلند میکنم تحقیر آمیز نگاهش کنم وبرم که میبینم نیشش تا بناگوشش بازه وعینک آفتابیش رو زده بالا و چپ چپ نگاه میکنه!
بلا به دور!
به سختی از خیابون رد میشم ودرجواب غرغر راننده که اصلا نمیشنوم چی میگند زیر لب میگم هرچی میگید خودتونید ومیرم سمت شرکت!
داره جونم در میاد با این لباسا وهنوزم سردمه! که صدای ممتد بوق بوق مجبورم میکنه سرم رو برگردونم وببینم هااااااااااان؟
اصولا توی خیابون وپیاده رو که راه میرم به صداها توجه نمیکنم.یعنی میشنوم دارند حرف میزنند یا تعریف میکنن یا تحسین یا متلک یا دری وری ولی تشخیص آواها وتفکیکشون برام سخته!یعنی چون ترجیح میدم نشنوم اصلا نمیشنوم.اون اوایل که بچه تر بودم با هندزفری موزیک گوش میدادم تا کلا فقط حرکت لبها را ببینم بعد ها که یه خورده بزرگتر شدم دیگه عادت داشتم نشنوم.مگر اینکه رودررو مخاطب مستقیم باشم!یعنی دقیق با الی کار داشته باشن نه یه خانومی که داره تو خیابون قدم میزنه!
البته بعد از اون روزی که جناب میتی کومون ،حاکم بزرگ،پدرمحترم درخیابون بوق کشمون کردند که سوارمون کنند و ما اصلا وابدا توجهی نکردیم از بس خانوم بودیم وبعد تو خونه غوغا به پا شد که حاج خانوم کسر شانشون میشه سوار ماشین باباشون بشند واز ما اصرار که بابای من آخه این چه حرفیه من اصلا حواسم به بوق موقا نیست واز اون انکار که نه!همینه که میگم!،، یه خورده به ندای بوق ممتد ماشینها لبیک گفتیم وبه به!
عرض میکردم که بله!بوق ممتد ماشین من رو به صرافت انداخت که نکنه باز یه خاکی به سرم شده ومن بی خبر که دیدم به به!جناب شاخ شمشاد حضرت عجل ماشین قشنگه عینک آفتابی به کله ی غرغرزن ،راننده ی بد وبیراه بده ی مست وشنگول هستند.
گفتم ای بابا!من غلط کردم اصلا از جلو شما رد شدم!جون بچه ت کوتاه بیا!حتما راه افتاده بقیه بد وبیراهاش رو بگه!عجبا!
دیدم با سر اشاره میکنه برم سمت خیابون!
یا قاضی الحاجات خودت به خیر بگذرون!یعنی خودم را آماده کرده بودم اگه خواست باز درخصوص فرهنگ شهرموندی افاضه ی ادب کنه کلا بی ادبیم رو به رخ بکشما!
- بله؟؟؟
- اگه سرکار علیه اجازه بدند تا یه جایی برسونمتون!
- هاااااااااااااااان؟
سرکاره چی چی؟کجا؟هااان؟من کجام؟اینجا کجاست؟این کیه؟هاان؟
- ممنون آقا رسیدم مقصد احتیاج به تاکسی ندارم!
- مقصدتون کجاس؟
- همین کوچــــــــــــــــــــــــــه....هان؟(برو بچه!برو این دام برمرغ دگر نه!)
ممنون آقا!با اجازه
- خانوم!این کارت ویزیتمه!باهام تماس میگیرید؟
- واسه چی؟میخواین بهم آموزش فرهنگ شهروندی بدید؟
- میخوام "ورد" جدید میو میو عوض میشه رو یادت بدم که درمواقع اورژانسی بتونی غیب بشی!
میخواستم نصفش کنم ها!
- ممنون!حتما اگه جایی باز تو ترافیک گیر کردم وبا راننده ای مثل شما برخوردم، تماس میگیرم... و میرم!
دارم تو ذهنم مرور میکنم که چرا نزدم توسرش وبه خودم فحش ودری وری!
کارتش رو میذارم زیر برف پاک کن ماشین آقای "ب" و یه لگد میزنم تو شیکم ماشین ومیرم توی شرکت....