هوالمحبوب:
خنده دار نیست؟!خنده دار چیه؟نامردی نیست؟!
نامردی نیست که واسه همه سیستم نداشته باشم و واسه تو هم؟
واسه همه وقت نداشته باشم و واسه تو هم؟
واسه همه قیافه بگیرم و واسه تو هم؟
واسه همه سرم شلوغ باشه و واسه تو هم؟
اگه اینجوری باشه پس فرق تو وبقیه چیه؟
فرق تویی که نفسم به نفست بسته وآدمهایی که میاندو میرند
فرق تویی که همیشه بودی حتی اگه من نبودم یا نمی خواستم باشم
بهم بگو تو که یه عمره واسه من وقت نداری .یه امشب هم روش!
بگو تو که همیشه نامرد بودی این یه شب هم روش!
بگو تو که.........!
هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر دوستت داشته باشم
هیچ وقت فکر نمیکردم حتی فکر نبودنت من رو به هق هق بندازه
هیچ وقت فکر نمیکردم بعده این همه سال........
وقتی به همه میگم خدا من رو خیلی دوست داره؛میگند چه از خودراضیه.توخودت بگو؛اگه دوستم نداشت بهترین ها رو بهم میداد؟خودت بگو که تو رو بهم میداد؟
یکی بهترازخودت رو بهم نشون بده تا از حرفم برگردم!
توراست میگی؛من سختم!سفتم!رمانتیک بازی واین لوس بازیهای مسخره رانه بلدم ونه دوست دارم که بلدباشم.بازهم راست میگی که زبون ودلم هم یکی نیست.اما یعنی اندازه ی یه دوستت دارم اون هم خیلی خیلی هم باورم نداری؟
من بد....تو که خوبی چرا؟
صبح از خواب پا میشم و تا میای تو اتاق میپرم جلو ومیگم روزت مبارک!
میخندی و میگی:ااااااااا مگه روزه منه؟مگه تو هم از این حرفا بلدی؟
شوخی شوخی میام جلو وبا همون صورت نشسته بغلت میکنم . میگی لوس بازی در نیار داد میزنم بابا بیاد پایین ها!بهت میگم میدونی چقدردوستت دارم؟میگی:دهنت کج میشه از این حرفا میزنی!!!! بهت میگم اگه تو نبودی من تا حالا دق کرده بودم! کاش خدا زودتر همه مون رو به آخرش میرسوند تا من عشق میکردم وبه همه نشون میدادم خدا وعده هاش حقه!
خودت رو میخوای از دستم خلاص کنی هی وول میخوری!قلقلکم میدی تا ولت کنم.هلت میدم ودر میرم وتو شوخی شوخی دنبالم میکنی ومنم شوخی شوخی در میرم وخوشحالم شوخی شوخی حرفای جدی ام رو بهت زدم!
تو فکر کن شوخیه!منم همینطور!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:صبح تا حالا شونصدتا SMSتبریک روزه مادرو زن داشتم.دارم کوله بارم رو میبندم برم دنباله بچه های گمشده ام!
هوالمحبوب:
جالبه که شنبه و جمعه اش رو فراموش میکنه اما از اون موقع که تونست عددها رو بشماره ،هیچوقت دهه ی فاطمیه رو از یادش نمیبره.حتی اگه بخواد یادش بره این درودیوار سیاه پوش شده و ناله های روضه نمیذاره . میاد کنارم میشینه و میگه :"آجی!تولدمه ها!".بهش میگم:"تو که تولدت توی شهریوره.توی تابستون.یک ماه مونده به مدرسه رفتنت.". میگه: مگه نمیگفتی چون توی دهه ی فاطمیه به دنیا اومدم اسمم رو گذاشتید "فاطمه"!
- خوب بله!
- خوب دهه ی فاطمیه شده دیگه.پس تولدمه!
بغلش میکنم و میگذارمش روی پاهام وبهش میگم:دهه ی فاطمیه موقع عزاداری و سوگواریه.تولد موقع خوشحالی وشادی.هرکدوم به جای خودش.الان موقع عزاداریه وشهریور موقع جشن تولدت.تو که نمیخوای اینا باهم قاطی بشه؟
- - خوب نه!
- اما دوتا کادوی تولدت واسه حالا.یکی یه شکلاتی که توی کیفم هست ودومی اسمیه که هرروز صدات میکنیم!"فاطمه"!
براش توضیح میدم،قبول میکنه وقول میده واسم به خاطره فاطمه بودنش دعا کنه
********************************
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
هوالمحبوب:
با آمدنم جهان پر از قیل شود
بر روی زمین همه پر از بیل شود
آمد خبری که 16 بهمن چون...
میلاد مخ من است،تعطیل شود!
صبح تو خیابون زیره بارون بودم که واسم این SMSرو فرستاد؛کلی خنده ام گرفته بودو یه حسه خوب داشتم.یه حسه خوب همراه با یه اضطراب یا شایدم ترس پنهان!
بهش می گم امسال تولدت عزای عمومیه،آخه اربعینه.می گه تولد من یه عمره عزای عمومیه،تو تازه فهمیدی؟!
می خندم و می خنده!
بهش میگم ربع قرنت شده و آدم بشو نیستی!میگه چرا ربع توی ساعت میشه 15 توی سن و سال میشه 25؟عمه واسش توضیح میده که ربع یعنی یک چهارم و تا میاد این قضیه رو شرح بده ،میگه باشه شما 100 حساب کن دست از سر ما بردار!امشب شبه منه و من صلاح میدونم حرف زدن ممنوع!!!(هنوزم بی ادبه!)
شب با یه برنامه ی حساب شده سرش خراب میشیم و میریم باغ صبا.قبلش کادوهاشو باز میکنیم وواسه کادوی نازی که ببعیه کلی ذوق میکنه و به من میگه خجالت نکشیدی اینو واسم خریدی؟!(نمیتونم بگم چی واسش خریدم آخه حیثیتیه!!!!!!)و من خنده ام میاد!
عکسای بچگی تا حالاش رو ریختم رو یه CDدارم روش کار میکنم یه کلیپ بسازم واسه تولدش ،مخصوصه تولد نیست ولی حرفش از تولد شروع میشه و آخرش با یه خواهش تموم میشه!
کادوهای تولد من الکی نیست .کلی وقت واسش می ذارم که کلی حرف رو که باید به مخاطبم بزنه!
با اصرار میخواست عکسا رو ببینه و دید،به بعضی عکسا که میرسید خودم میدیدم خجالت رو توی چشماش.خواستم نذارم بقیه رو ببینه ولی شاید گاهی لازمه آدمها به واسطه بعضی کارهاشون خجالت بکشند.راجبه عکسا حرفی نمی زنه و نمیدونه قراره چی کارشون کنم!
میریم باغ صبا.میشینه روبروم و با عمه حرف میزنه و من سیر نگاش میکنم.اونقدر بزرگ شده که بهش بگی مرد و اونقدر کوچیکه که ساده تمومه سهل انگاریهاش رو میتونی بذاری به حساب بچه گی و نادونی.چشمام دور میچرخه و همه رو برانداز میکنه.چقدر خوشحالم که بچه هام خوشحالند.من عاشق بچه هامم .چقدر این چند وقت به همه سخت گذشت و حالا اینجاییم به بهونه ی تولد بچه ی ارشدم!!!خوشحالم ولی باز یه اضطراب پنهان قلقلکم میده.نکنه یه روز...؟نکنه دوباره....؟نکنه یه روزی من باشم و اونا کنارم نباشند؟!نکنه...نکنه.....!میدونم این روزا میگذره و شاید که نه ،حتما یه خاطره میشه.پا میشم و از امشب عکس میگیرم.که فردا شاید جایی،وقتی،لحظه ای که یه چیزی درست نیست یادم نره که چقدر دوستشون داشتم و دارم.امشب هم به اندازه ی تموم شبای قشنگ زندگیم قشنگه.ازش می خوام دعا کنه و اون میخنده و میگه برو بینیم بابا ومن حرص میخورم.میایم خونه و اون میره و من قبل از خواب باز عکسای بچه گیمون رو نگاه میکنم و تمومه شبای تولدش رو که بود و نبود، مرور میکنم.چقدر بزگ شده!دیگه باید واسش دست و آستین بالا بزنیم و من هنوز یه حس خاص دارم که اسمش رو بلد نیستم.به عکس خودم و خودش که رو دیوار خودنمایی میکنه نگاه میکنم و خوابم میبره.با یه دعا وخواهش از صاحب امشب برای مولود امشب!نمی دونم و یادم نیست چه خوابی میبینم ولی حتما خواب همه ی بچه هامه که تا صبح یه کله می خوابم و دلم نمی خواد پاشم.
تولدش مبارک!
تولدت مبارک!
---------------
اینم عکس خودم و خودش که رو دیواره و بالاخره upload شد
این دختره منم که از بچگی مادر فداکار بودم(!!!!!!!)
:)