_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

look at this photograph.....

 

هوالمحبوب:
Look at this photograph
Everytime I do it makes me laug
How did our eyes get so re
And what the hell is on Joey's head

And this is where I grew up
I think the present owner fixed it up
I never knew we'd ever went without
The second floor is hard for sneaking out

And this is where I went to school
Most of the time had better things to do
Criminal record says I broke in twice
I must have done it half a dozen times

I wonder if It's too late
Should i go back and try to graduate
Life's better now then it was back then
If I was them I wouldn't let me in

Oh oh oh
Oh god

Every memory of looking out the back door
I had the photo album spread out on my bedroom floor
It's hard to say it, time to say it
Goodbye, goodbye

Every memory of walking out the front door
I found the photo of the friend that I was looking for
It's hard to say it, time to say it
Goodbye, goodbye

Remember the old arcade
Blew every dollar that we ever made
The cops hated us hangin' out
They say somebody went and burned it down

We used to listen to the radio
And sing along with every song we know
We said someday we'd find out how it feels
To sing to more than just the steering wheel

Kim's the first girl I kissed
I was so nervous that I nearly missed
She's had a couple of kids since then
I haven't seen her since god knows when

Oh oh oh
Oh god I

Every memory of looking out the back door
I had the photo album spread out on my bedroom floor
It's hard to say it, time to say it
Goodbye, goodbye

Every memory of walking out the front door
I found the photo of the friend that I was looking for
It's hard to say it, time to say it
Goodbye, goodbye

I miss that town
I miss the faces
You can't erase
You can't replace it
I miss it now
I can't believe it

So hard to stay
Too hard to leave it

If I could I relive those days
I know the one thing that would never change

Every memory of looking out the back door
I had the photo album spread out on my bedroom floor
It's hard to say it, time to say it
Goodbye, goodbye

Every memory of walking out the front door
I found the photo of the friend that I was looking for
It's hard to say it, time to say it
Goodbye, goodbye

Look at this photograph
Everytime I do it makes me laugh
Everytime I do it makes me laugh


  

آبان ماه 86 ،شب عقد فرزانه  عمه بود.خیلی خوشحال بودم و وقتی اومدم خونه دلم یه حس خاص داشت.غصه وشادی قاطی پاتی شده بود.یاد تمومه خاطرات فرزانه افتادم اگرچه زیاد نبودویاد قراری که توی فکر وذهنمون با هم گذاشته بودیم.دلم میخواست حرف بزنم ولی نمیتونستم.یهو مثل همیشه سرو کله ش پیدا شد.شاید هم سروکله ی من پیدا شد.یادمه تا پیدام شد گفت :کاش ازخدا یه چیزه دیگه خواسته بودم وبعدشروع کردیم به حرف زدن.بازهم بی مقدمه.... 

همیشه بی مقدمه با بچه ی جناب سرهنگ حرف میزدم.دنبال چی وکجا وکی نبود.میشنید  ومیشنیدم.میگفت ومیگفتم.... 

این موزیک را واسم فرستاد 

هم لیریکسش رو هم موزیکش رو وهم معنیش رو... 

انگار میدونست الان موقعه شنیدنشه.... 

همیشه همه چیزش به موقع بود.... 

اون شب اگرچه بهم گفت  من به موقع پیدام شده اما باز سر بزنگاه ودقیقا خودش به موقع باز پیداش شده  بود...  

بهش گفتم آلبوم دیدن، من را میکشه.بهش گفتم هرموقع گوشش بدم یادم نمیره تمومه عکسهای زندگیم رو.....

اون روزها زیاد گوشش میدادم وبعد گم شد میون روزهایی که می اومد ومیرفت.

تا الان ....

که یه دفعه یادم افتاد 

لیریکسش یادم بود.زدم توی گوگل...متنش اومد وهرچی خواستم فایلش را دانلود کنم نشد و همه خداراشکر فیـــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــتر!

دلم واسه شنیدنش تنگ شد.با اینکه نشنیدمش اما انگار دارم میشنومش.... 

فقط یادش بخیر 

همـــــــــــــــــــ  ــــــیـــــــــ ن !


**********************

پــــــــ . نــــــ :

به جان بچه م فیلتر بود حکیم جان!

ممنــــــــــــــــــــــــــــــــون واسه لینک

وقتی گوشش دادم نمیتونستنم نفس بکشم!

چقدر تازگی ها لوس شدم ها!

عجــــــــــــــــــــــب!

این هم  لینک موزیــــک LOoK @ This PhOtoGraPh....

دو چشم باز به یک سقف ِ خالی از همه چیز...

 هوالمحبوب:

میگه خیلی وقته واسم هیچ فرقی نمیکنه.این یا اون!رووش زیاد مانور نمیده ولی انگار راس راسی واسش مهم نیست!

مثل من زیاد از مهم نیست استفاده میکنه ولی غیر مستقیم! والبته با معنیه متفاوت!

یعنی اونقدر مهم نیست که نیست اصلا!

یاد تموم مهم نیست های زندگیم می افتم.یاد اون روز که واسه منم فرقی نمیکرد والبته هنوز هم ولی نه به اون شدت،یاد اون روز افتادم که تصمیم گرفتم ازدواج کنم و واقعا هم واسم مهم نبود با کی وچی و کجا ؟!

اصلا مگه چه فرقی میکنه؟

بالاخره باید چهارتا بچه پس بندازم وبگردم ببینم بابای بچه ها یا همون آقا مون چی دوست داره واز مادرشوهرم دستور پخت قورمه سبزی ای که آقامون دوست داره را بگیرم وبعد هنرنماییم را به اوج برسونم ومثلا یه خورده سلیقه خرجش کنم وبشم بهترین عیال دنیا تا آقامون (شما بگو مثلا عباس آقا!) از داشتن من کیفور بشه وبه این نتیجه برسه اگر چه هیچی قورمه سبزی مامانش نمیشه اما قورمه سبزی الی جونش یه چیزه دیگه ست!

کهنه بچه بشورم(حالا شما بگو مای بی بی عوض کن!) واتاق وتر وتمیز کنم وخونه را گردگیری کنم وسبزی وشوید وباقالی بگیرم اون هم خدا کیـــــــــــــــــــــــلو وبشینم با زنهای همسایه به غیبت کردن وپاک کردن وشایدم هم بشینم پای تلفن وپشت سر مادرشوهر وخواهر شوهرم ودماغشون که تازه عمل کردند  حرفای خاله زنکی بزنم وبعد دماغ پسرم را پاک کنم وموهای دخترم را شونه کنم ورخت چرکهای عباس آقا یا چه میدونم آقا کامبـــــــــــــــــــــــــیز (آقامون!) را بندازم تو ماشین رختشویی وبرم ترگل ورگل کنم تا کامبیز جونم(شما بگو عباس آقا!) بیاد وبه به راه بندازه ومنم عشوه شتری بیاااام!

بچه هام را بزرگ کنم وذره ذره پس انداز کنم واسه روز مبادا که مثلا خونه مون را بزرگتر کنیم وماشینمون را عوض کنیم وبچه هامون را به سروسامون برسونیم!شاید آقامون وضعش خوب بود وهی رفتیم مسافرت وخارجستون وقبرستون! شایدم  فرهیخته بود ونشستیم زیر نور شمع وشعرهای عاشقانه واسه هم ردوبدل کردیم وبچه هامون را مولانا وار بار اوردیم!

اصلا چه فرقی میکنه چه طوری یا با کی یا با چی یا عباس یا کامبیز یا اصغر آقا یا اکبر آقا!؟!مهم اینه من با هروضعیتی کنار میام وخودم را وفق میدم ومیشم بهترین عیال دنیا وگلترین مامان دنیا!میشم کدبانو ومیشم مامان الی گل گلاب!

خانوووووووم وبرخلاف شر وشورش وشیطنتش یه خانومه بساز وقانع وهمچین شوهر پسند!

شوهرم کیفم را میکنه وبچه هام عشق میکنند از داشتنه من.مادرشوهرم حظ میبره وخواهرشوهرم عرش را سیر میکنه ازداشتنه من!شوهرم کوفت هم باشه،ازفرنگیس یادگرفتم بسوزم وبسازم واونی باشم که آقامون دوست داره وبچه هام میطلبند.خوب به طبع اگه من اونی باشم که اونا میخواند ،خوب اونا هم اونی میشند که من میخوام!

اون موقع کلی مثلا خوشبختم به خاطره داشتنه این بچه های گل وشوهرگلترم!وکلا همه غبطه ی زندگیم را میخورند!

گوربابای اینکه یهو بعد ازچندسال نصف شب ازخواب بیدار میشم وبه اتاق بچه هاسرمیزنم وپتوشون را روشون میکشم که یهو سرمانخورند وگوشی چه میدونم کامبیزجونم یا شایدم عباسم ،اصغرم،اکبرم را که یادش رفته سایلنت کنه،سایلنت میکنم که نکنه زنگ بخوره وبیداربشه وبهد زل میزنم بهش که آرووم خوابیده ویه آهه بلند ویه بغض عجیب سراسر وجودم را میگیره که سهم من از زندگیم تو بودی؟؟؟؟؟؟

به خودم توی آینه نگاه میکنم ومیگم:الــــــــــــــــــــی!اینجا چی کارمیکنی؟جای تو اینجاس؟توباید اینجا باشی؟تو از زندگی همین رو میخواستی؟این کیه روی تخت خوابیده؟اونا کی اند توی اون اتاقها آرووم ومعصوم خوابیدند؟مطمئنی جات درسته؟؟بعد هزارتا سوال میاد توذهنت!میاد مثل خون توی رگهات وهی سرتاسربدنت وول میخوره ومیره بالا ومیاد پایین!

بعد یهو به خودت میگی.چت شده؟مگه شوهرت بده؟مگه بچه هات بدند؟مگه از زندگیت ناراضی ایی؟بعد کلی با خودت حرف میزنی که نکنه اگه صدات رو حتی موشهای سوراخ دیوار هم بشنوند متهمت کنند به اینکه زیرسرت بلند شده!افسار گسیخته شدی!خیانت!بی وفایی!رذالت!

کلی با خودت حرف میزنی!شایدم نمیزنی وبه این فکر میکنی که بازهم باید بازی کنی تا وقتی که بمیری!

دیگه از اون شب با خودت خلوت نمیکنی!باخودت حرف نمیزنی!شایدهم موقع خواب قرص خواب بخوری که نکنه باز بیداربشی وباز......

بازی میکنی...تا آخر عمرت.اسمش رو هم میذاری فداکاری.خوبی!بیخیال!مهم نیست.....


ولی نمیدونی اسمه همه ش خیانته!به خودت!به بچه هات!به عباس آقا!به اونی که جاش رو گرفتی ومعلوم نیست کجای هزارتوی تاریخ داره قدم میزنه تا پیدا بشه.....

آره فرقی نمیکنه به کی میخوای خیانت کنی یا از اول کردی!به خودت به بچه هات به عباس آقا!؟!خوب باش...همیـــــــــــــــــــــــــن!


بر جوجه های غم زده ،سنگ ستم مزن...

هوالمحبوب: 

صورتم رو تکیه دادم به شیشه ی اتوبوس و دارم حرکت مردم را نگاه میکنم که درتکاپو واسه رفتن سر کارند وبچه ها خوشحال کیف رو کوله شون دارند میرند مدرسه ودلم غش میره واسه مدرسه رفتن .نمیدونم چرا ،شاید به خاطره صداشه که ناخودآگاه جلب توجه میکنه ومن اول نامحسوس وبعد هم محسوس چشم میندازم بهش.روبه روم نشسته وداره با موبایل صحبت میکنه.آرایش نداره.یه مانتوی کرمی پوشیده ویه شلوار جین قهوه ای ویه روسری شالی روی فرق سرش.یه دختره تقریبا بیست و شش یا هفت ساله ی خوشتیپ که به چشماش عینک آفتابی هم زده کنارشه وداره بیرون را نگاه میکنه. 

دستش را مثلا گرفته جلوی دهنش کسی نشنوه ولی اونقدر صداش بلند هست که من که دوتا ردیف اونطرفتر روبه روش نشستم بتونم بشنوم! 

- : ببین عزیزم!نه مامانت را میاری نه بابات.بچه رو هم نیار.ساعت 10 در ورودی دادگاه منتظرتم.تورو خدا دیر نکنی ها.دیر کنی ناراحت میشم.مهریه م رو میبخشم به جاش بچه ها وماشین را بهت میدم.ولی به جون تو از ارثیه م نمیگذرم.فقط ارثیه م رو میخوام درعوض ماشین وبچه ها ومهریه م مال تو! خواهرم دو سه تا بچه داره ،اگه بچه ها بیاند پیشم دیگه ببین چه آشوبی بشه.منم اعصاب ندارم!.............فدات شم!مراقب خودت باش!!!!

باقربون صدقه از اونی که احتمالا شوهرشه خداحافظی میکنه وزنگ میزنه به وکیلش. 

 - : من مهریه م رو نمیخوام.به خدا خسته شدم.رسیده به این جام....نه!فکر کردی اینقدر خنگم؟بچه ها مال خودش.ماشینم بهش میدم تا قبول کنه ولی ارثیه م رو میگیرم...... 

قطع میکنه وبه چند نفر دیگه خبر میده. 

مادرشوهرش بهش زنگ میزنه ومیگه بچه ی سه سال ت داره بیقراری میکنه ودیشب هی سراغت را میگرفت.میخواست گوشی رو بهش بده که تا میاد اعتراض کنه ونه بیاره ،کار از کار گذشته وپسر بچه ش گوشی رو میگیره ومامان جان مجبوره شاید فیلم بازی کنه وشاید راس راسی اظهار دلتنگی کنه.... 

دیگه نمیتونم نامحسوس زیر نظرش بگیرم.دیگه زل زدم بهش.دختری که کنارش نشسته داره نم نم اشک میریزه وبیرون را تماشا میکنه.شاید داره به عشقش فکر میکنه.شاید به دردهاش.شاید به هرچیزی که به یه یادش بخیر ختم میشه.... 

- :مامان!عزیز دلم دوس داری واست چی بخرم؟میخرم برات میارم..... 

به مادرشوهرش میگه :اگه بچه رو بیاری دیگه ولم نمیکنه ومکافات میشه.نه خودتون بیایید نه بچه را بیارید زوود عادت میکنه..... 

گوشی را قطع میکنه وسر درددلش با خانوم روبرویی باز میشه وبهشون میگه شوهر نونواش چه به سرش اورده ولی اون از ارثیه ش نمیگذاره.ارثیه ای که پدرشوهرش بهش داده وبعد از فراق بچه ش میگه... 

دختر بغل دستیش صورتش  رو طرفش میکنه و با نفرت نگاهش میکنه و باز اشک میریزه.باید خیلی شوت باشی که نفهمی گریه ی همراه با تنفر دختر به خاطره حرفای این مامانه زجر کشیده س(!!!!!)..... پس چرا اونا نمیفهمن؟نکنه همه شوتند و یا من خیلی ریز شدم یا اونا خیلی غرق شدن توی ناله های مامان خانوم ودیگه این دختر مهم نیست!؟!

میرسیم آخرین ایستگاه ودیگه آخی آخی خانومها هم به پایان رسیده و باید پیاده بشیـــــــــــم.... 

توی پیاده رو دارم پشت سر اون دختری که اشک میریخت قدم میزنم.میبینم داره هنوز اشک میریزه و بانفرت دورشدنه زن را تعقیب میکنه.میخوام آرومش کنم.چیزی بگم.مثل مثلا  take it easy... یا یه جمله یا لبخند کوچولو.....

دستم را بلند میکنم و میذارم روی شونه ش.سرش را برمیگردونه.نمیدونم چرا منصرف میشم و خجالت میکشم و تظاهر میکنم تعادلم به هم خورده و معذرت میخوام و اون هم لبخند میزنه ومیگه اشکالی نداره . می ایستم واون دور میشه.... 

دوسال پیش وقتی فرزانه گفت میخوام بچه دار بشم.بغض کردم وقسمش دادم.بهش گفتم:اگه تو خودت لیاقت مادرشدن را میبینی متولد کن.اگه شهرام واقعا عرضه ی بابا شدن داره.بچه پس انداختن را هرخری بلده.کاری نداره.عرضه ی مادرشدن داری بسم الله...... 

روزی که گفت شایان متولد شده.اولین چیزی که بهش گفتم این بود:امیدوارم لیاقتش رو داشته باشی.مامان شدنت مبارک عزیزه دلم..... 

آه میکشم.یه آهه بلند ویاد فرزانه می افتم.یادم می افته خیلی وقته ازش خبر ندارم.بهش زنگ میزنم.جواب نمیده.حتما باز گوشیش را سایلنت کرده که مزاحم خوابه شایان نشه.... 

دارم به اون پسر بچه ی سه ساله فکر میکنم که امشب منتظره اومدنه مامانش با کادویی هست که بهش قول داده.به نونوایی که قراره تنها بچه ش رو بزرگ کنه یا نکنه.به ارثیه ای که روی زمین مونده.به مامانی که همه ی حواسش پی ارثیه شه و رها شدن ازچنگ استبداد واستعمار.به دختری که توی دلش یه عالمه غصه وقصه ست و روی گونه هاش اشک وتوی چشماش نفرت و به الــــــــــــــــــــی......