-
گــریــه کردم،گــریـــه هم ایــن بــار آرامــم ........؟!!!
1392/02/29 13:40
هوالمحبوب : نگو بزرگ شدم گـــریه کـار کوچک هاست! زنی که اشک نـریزد قبول کن، زن نیست...! اردی بهشت را که نگذاشتند برای سرخوش بودن و بی دغدغه خندیدن! میتوانی حالت خیلی هم بد باشد و گریه کنی و عاشقانه اردی بهشت را نفس بکشی و از اینکه در آغوش اردی بهشت نشستی با اشک ذوق کنی... میتوانی بدون اینکه برایت مهم باشد به کسی به...
-
ماهی تویی و آب من و تنگ روزگار...!
1392/02/27 21:14
هوالمحبوب: ماهــــی کــم طاقتـم! یک روز دیگر صبر کن تـُنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است الــی نوشــت : یکـ) دیروز،دیشب،امروز،امشب ،هر شب در سر شوری دارم... دو) آخرین جمعه ی اردی بهشت هم تمام شد...! بیست و هفتم بود :)
-
یک مســــافر کـــش ز راهـــی مـــی گذشـــت...
1392/02/25 21:04
هوالمحبوب : یــک مـــسافــرکــش ز راهی می گــذشت با سمندی زرد رنگ و توپ و مــَشــت... یک روز یقیقنن اگه ازم بپرسند بزرگ شدی میخوای چی کاره بشی میگم :"راننده تاکسی!" . یک روز که باز موضوع انشای "دوست دارید در آینده چه کاره شوید ؟"بهمون بدند یا شب فردایی باشه که من قراره با زهرا و عادله برم دبیرستان...
-
دارم بـه بـــــار عشـــــق شمــــــا فکـــــر مـــی کنـــــم...
1392/02/23 15:08
هوالمحبوب: دارم بـه بـــــار عشـــــق شمــــــا فکـــــر مـــی کنـــــم کـه مـن چـطــور یــک نفـــری عاشقـــت شـــدم ...؟!!! من هیچ وقت آدم این حرفها نبودم! آدم "کاش بودی"های شبانه! و "دلم تنگ شده " های روزانه! که چشم در چشم کسی شوم و اشک شوم .که دستش را بگیرم و زمزمه کنم که :" منم دوستت...
-
میدونی؟ سه شنبه ها یه جوریه! بدم میاد...
1392/02/17 10:14
هوالمحبوب: میـــخواستم کاری کنم دلـــت پر از خنـــده بشه هر کجا هر چی عدد هفـــدهه شـــرمنده بشه... Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA گفتم اردی بهشت را دوست دارم.خوش به حالت که توی اردی بهشتی! گفتی ولی هفده را که دوست نداری. آره! دوست نداشتم و نمیتونستم انکار کنم از هفده خوشم نمیاد و عجیب بود با اینکه خیلی...
-
A L W A Y S
1392/02/08 20:02
:هوالمحبوب - Have I ever told you I love you?! - No...! - I do - Still...? - ALWAYS Indecent Proposal(1993)-Directed by Adrian Lyne الــی نوشت : یکـ) این روزها شال های رنگیم را خیلی دوست دارم...میچینم جلوی رووم و هر روز یکیش را انتخاب میکنم و سر میکنم.آره! راس میگفت!شال بهم میاد...! دو ) اردی بهشت که باشه و بشه حتی...
-
هیچکس منـــجی مـــن نیست مـــگر چشمــــــانـــت...
1392/02/02 13:47
هوالمحبوب: دســـت و پـــا مــی زنـــم و غـــــرق در افــکار خـــودمــ هیــچ کــــس منجــــی من نیســت مــگـــر چشــمـــانت... برای بعضی آدمها نمیتونی خط و نشون بکشی.نمیتونی به خودت بگی از اینجا به بعد حق نداره بیاد جلو از اینجا به بعد حق ندارم برم جلو.نمیتونی برای بودنشون قانون و مقررات بذاری.نمیتونی بگی حق ندارم و یا...
-
امســـال هم بـــدون تـــــو تحویــــل می شود؟
1391/12/29 05:15
هوالمحبوب : آیــــــا دوبـــاره مثـــل همان سالهـــای پیـــش امســــال همـ بــدون تــــو تحویــــل میشود...؟ مثل مور و ملخ ریختند توی خیابون...انگار که داره دنیا به آخر میرسه و انگار که باید هرچه زودتر سهمشون را از این دنیا بردارند...! به قول مترومــن :"هیچ کدومشون این روزای طفلکی ه آخر زندگی نمیکنند...عاشقی...
-
چـــه می شــــد، مـــی شـــــدم یک قــــاب چــــوبـــی؟
1391/12/25 23:57
هوالمحبوب : چه مـیـــشد میـــشدم یـــک قــــاب چـــوبـــی؟ که عــُمــــری دور تصویــــرت بـــِگــردمــ ... گفته بودم بیرون کار دارم و میخوام باهات برم بیرون.ولی نگفته بودم کجا!وقتی بابا ت گفت نمیخواد ببرمت انگار که بخوام بزنم زیر گریه.حتی اصرار هم فایده نداشت و بهم گفت هرکاری داری خودت برو انجام بده و نمیخواد کسی را...
-
دلم نشانه رفته ایی ... بجویمت ز بی نشان ها
1391/12/24 23:58
هوالمحبوب : به هر کرانه رفتـــــه ای ... به یــــک بـــهانه رفتــــه ای دلــــم نـــشانــــه رفتــــه ای بجویـــــمت ز بی نشان ها... از من به شما نصیحت... چیه؟فکر کردید الان میگم من در مقامی نیستم که کسی را نصیحت کنم و بعد صورتم را بکنم به دوربین و بگم ولی یه خواهش خواهرانه ازتون دارم؟؟؟ نه جونم! اینقدر در مسیر این...
-
بیمـــــن تـــو در کجای جهـــانی که نیــستــی ؟...
1391/12/20 00:51
هـــــوالمـحبوب : مــــن بــی تـــــو در غــــریب تـــرین شهــر عالـمم بی مــن تـــو در کجـای جهـــانـی کهـ نیســـتـــی...؟ باید چند روز بعد از فلان روز باشه و حتما توی اسفند و دم دمای نوروز که همه زدند به خونه تکونی و بوی بهار میاد و حتما هم باید برات مهم نباشه چقدر فاصله داری و یکی دو سال پیش در اون آخرین بار چی شد...
-
لیلــــــــی تـــر از لیـــــالی پـــیشین حــــلـــول کـــن...
1391/12/16 14:43
هـــوالمحـــــبـــوب: لـــیــلـــی تــر از لـــیـــالـــی پیـــشیـــن حــلــــول کـــن در من برقـــص در رگ و خـــون و عصــــب بریـــز... وقتی دیشب بهم گفتند باید تا صبح تحت مراقبت بمونم و اگه خوب نشدم باید عمل بشم و اگه خوب شدم مرخصم ،از هیچی به اندازه ی این ناراحت نشدم که فردا اونجایی که باید باشم ،نیستم! شاید اگه...
-
حتـــی اگر خار راهـــی ، آتـش مشــــو ، آشیـــــان بــــاش...!
1391/12/13 23:58
هوالمحبوب : در عصــــر بی سرپناهــــی ،یک خانــــه سهــم کمـــی نیست... حتـــی اگر خار راهـــی ، آتـــــش مشــــو ، آشیـــــان بــــاش...! دارم قدمهام را بلند بلند بر میدارم تا زودتر برسم خونه.توی تاریکی ه کوچه میپیچم توی فرعی که بی مقدمه و بلند سلام میکنه.جواب سلامش را میدم و میخوام رد بشم که بهم میگه میشه با هم قدم...
-
خطبـــــه های عقـــــــد هم مـــــا را به هم مـَحـــرم نکرد...
1391/12/12 15:16
هوالمحـــبوب : آنـــقـــــدر دنـــیــــای مــــا بــا هـــم تــــفــــاوت داشــــت کــه خــطبـــه های عـقـــد هم مــــــا را به هـم مـــَحــرَم نکــرد... همیشه عادتم ه همه جا دیر برسم.دقیقن اون ثانیه آخر و یا حتی چندین و چند دقیقه بعد از ثانیه ی آخر! عادت ه گندی ه اما هیچ رقم ه نتونستم درستش کنم و کلا شهره ی عام و خاص...
-
گر زخــــــم زنـــــم حسرت و گر زخــــم خورم ننــــگ...
1391/12/10 23:34
هوالمحبوب : بانو این روزها همه جا حرف شماست حتی جاهایی که حرف شما نیست! توی تختخواب و وقتی خیره میشوم به سقف آبی رنگ اتاقی که دوستش داشتید و به روزهای بودنتان و حرفهای قشنگ و دلگرم کننده ی روزهای تنهایی ام فکر میکنم هم حرف شماست وقتی پشت تلفن میان درد دل های روزانه با کسی که میگفتید دوستش دارید یکهو با هم سکوت میکنیم...
-
طــهــ ــ ـران برای مــن برهوتـــی، پوشیده از سفیدی بــرف است...
1391/12/05 22:50
هوالمحبوب: طــهــ ـ ــران برای مـــن بـــرهــوتــی ، پـوشیده از سفیدی بـــرف است بــاشـــد که رد پــــای تــــــو ایـنجــا همــــراه خـــود بــــهـــار بیـــارد... سوار میشم و از خانوم مسن صندلی جلو که اخماش را توی هم کرده میخوام وقتی رسیدیم علاءالدین بهم بگه تا پیاده بشم.مشغول جمع و جور کردن خودم و محتویات جیبم و...
-
سرم به شانـــــه دیوار آرزو بنـــــد است...
1391/12/02 01:10
هوالمحبوب : دارم با ترس و لرز چنگ میزنم به دیوار و هی قلبم میاد توی دهنم و برمیگرده.توی سرشونه های مانتوم تنگه و اونقدر آزادی ه عمل ندارم که بتونم خودم را جمع و جور کنم.قبلن ترها اینطور نبودم .مثل قرقی از جا می جستم و به طرفة العینی به سر منزل مقصود میرسیدم.گمونم دیگه پیر شدم!الان به جای قرقی بازی در اوردن ،متوسل شدم...
-
تو درد دل شنیده ای اما ندیده ای...
1391/11/30 23:42
منفـــــی نگر نبـــــوده ام اما تمـــــام عمـــــــــــر لیـــوان خاطرات تـــــــــــــو را پــــــــــُــر ندیــده امـــ... الـــی نوشت : با بهمن قایم باشک بازی راه انداخته بودیم تا تمام شد ... حرفی نمیزنم دهنم درد میکنــــــد...!
-
یک روز با تــــو مــــن همه ی شهــر را ... ولــــــی !
1391/11/20 21:58
هوالمحبوب: دو روز پیش که دیدم " رهـــــــا " بازی وبلاگی راه انداخته ،دستم را گذاشتم روی قلبم که هنوز هم جای دقیقش را نمیدونم ولی یک چیزی سمت چپ وجودم تیر کشید و انگار دردم اومد اما تظاهر کردم اصلا من وبلاگ رهـــا را باز نکردم و اصلا ندیدم و نشنیدم چی از کی خواسته.با اینکه مدتها بود میخواستم راجع به این...
-
من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم...
1391/11/19 00:28
هوالمحبوب : دو تا کشیش قرار گذاشتند صبح یه روز دلپذیر بهاری که شب قبلش هم کلی بارون باریده بود پای پیاده از علی آباد سفلی مثلا نود و سه کیلومتر گز کنند برند علی آباد علیا که مردم اون منطقه را به نام پدر ، پسر ، روح القدس به دین عیسی مسیح دعوت کنند و براشون دو سه خط موعظه برند! دو تا کشیش قصه ی ما خوش و خرم راه افتادند...
-
به اعتبارِ شانه ات دلم چه شیر می شود...
1391/11/16 01:24
هوالمحبوب : گاهی فکر میکنم چقدر آدمهایی که تو را ندارند بد اقبالند...! آدمهایی که تو را ندارند که با توپ پلاستیکی ات بایستی کنارشان و با لبخند بگویی:" گریه نکن ! یه روز تمومه اونایی که ما را گریوندند ،به روزی میرسند که گریه میکنند و ما میخندیم..." و آرامشان کنی آن هم درست وقتی سیزده ساله اند و لب ایوان درد...
-
حــــل مــــیشود شکـــــوه غــــزل در صدای تــــــو...
1391/11/08 21:14
هوالمحبوب: خسته تر از تمام روزهای عمرم لم میدم روی صندلی... همیشه از اوتوبوسهای VIP بدم می اومد. - تک صندلیه خانوم! همچین میگن تک صندلیه که انگار قبلا با خونواده دسته جمعی سوار یک صندلی میشدیم! من راحت نیستم روی این صندلی ها! باید مثل آدمهای با کلاس مثل سیخ صل علا صاف بشینی و صندلی را بخوابونی و تا مقصد حتی اگه خرس هم...
-
من آدم مزخرفی هستم...
1391/11/06 15:32
هوالمحبوب: من آدم مزخرفی هستم... آنقدر مزخرف که وقتی از جلوی شهــر ِ سید رد میشویم؛از توی اتوبوس با اینکه نیست،درست مثل خودش سلام نظامی به شهر میدهم و چند لحظه به احترام شهر سکوت میکنم! و هیچ یادم نمی آید او میتوانست توی زندگی ام مثل اعتقاداتش آدم خوبی جلوه کند و نکرد... و باز هیچ یادم نمی آید چه شنیدم و چه دیدم از او...
-
شـــرجی شانــــه هام بوشهـــــــر است...
1391/10/27 20:27
هوالمحبوب: وقتی سیاوش -برادر شوهر هاله -از سپیده خوشش اومد و بعد با یک عالمه دردسر کار پیدا کرد و قرار شد باهاش عروسی کنه و برند کمپ مروارید که از بقیه ی کمپ ها باکلاس تر بود،زندگی کنند و همیشه سپیده با شوق از کمپ مرواریدی که ندیده بود و فقط شنیده بود حرف میزد که سیاوش میگه فلان میکنیم و چنان،من عسلویه را دوست داشتم....
-
گرفته است صدایم ولی رساست هنوز...
1391/10/24 21:33
هوالمحبوب: خوب مسحور در و دیوار اتاق شده بودم.نه اینکه چیز جالبی داشت ها!نه!شاید چون بیشتر کنجکاو بودم تا شیفته.شاید چون برایم تازه بود یا تازگی داشت یا تازه دیده بودمش! روی میزش پر از کتاب و سررسید و دفتر دستک بود و توی دستش یه عینک. در و دیوار اتاق پر بود از قاب و عکس و خط نستعلیق که "تقدیم شده بود به استاد...
-
من ارگ بمم خشت به خشتم متلاشی...تو نقش ِ جهان هر وجبت ترمه و کاشی
1391/10/22 10:48
هوالمحبوب: میخندید،این دفعه خیلی قشنگتر از همیشه میخندید.انگار که ازم راضی باشه.انگار که کار خوبی کرده باشم که میدونم نکرده بودم!انگار که بهم امید داشته باشه. روسریش اما سیاه بود.یک سنجاق قفلی هم زیر گلوش بسته بود...پاهاش را دراز کرده بود کنار سماور و میخندید.اتاق شلوغ بود.از این شلوغهای حال به هم زن نه ها!عده ای توی...
-
که دارم یاد میگیرم زبان با ادب ها را...
1391/10/05 12:49
هوالمحبوب: اصلا به من چه که چی مد شده و تا هم بخوای راجبش حرف بزنی متهم میشی به اینکه دلت خوشه و نمیفهمی و برو آپ تو دیت شو بچه و من هم عمرا بخوام حتی راجع به چیزی که به من مربوط نیست حرف بزنم به من چه که سیگار تازگی ها جزو لاینفک نوشته ها و روزگار و خاطرات دخترها و پسرهای زیادی شده و اصلا نمیشه که نباشه و شاید همین...
-
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
1391/10/03 03:04
هوالمحبوب: اونقدر سریع اتفاق افتاد که نتونستم دقیقن موقعیت شناسی کنم و تجزیه و تحلیل... فقط با دیدن هر منظره و بودن توی هرکدوم از اون مکانها بغضم میگرفت و یه چیکه اشک قل میخورد پایین... اینجا جایی بود که الـی به دنیا اومده بود احسان به دنیا اومده بود الناز به دنیا اومده بود این خونه یه عالمه صدا شنیده بود و اتفاق دیده...
-
انگشتر خاتـــــم ،هــــم اگـــــر داشته باشــی...
1391/10/03 02:55
-
یـــــلدا شب بلند غـــزل های مشرقی ست...
1391/10/01 00:01
هوالمحبوب: چتـــرت را ببند و پیـــاده برو و فــــکر نکن فقط فرامـــوش شدنــی هایم را به خاطر بســـپار تا به خاطر ســـپردنی هایت را فـــراموش کنــم و به خاطر ســپردنی هایم را فرامــوش کن تا فراموش شدنـــی هایت را به خاطــر بسپارم. نفس عمیـــق هم نکش توی این برف، نــــه! اصــــلا بیــــخــــــیــــال! پیـــاده هــــم...