-
زبان ناطقه دروصف شوق نالا نست.....
1389/05/23 01:41
هوالمحبوب: درخونه باز میشه وبابا اینا میاند داخل.احسان خوابه ومن با نازی وفاطمه دارم بعد یه عمری تلویزیون میبینم!فرنگیس چشماش برق میزنه وخوشحاله.میگه:"عقدکردند".ومن رو یه حسه خوب همراه با غافلگیری میگیره. تصورت میکنم توی کت وشلوار دومادی.به خودم وخودت قول داده بودم واست کم نذارم وقتی داماد شدی ونامردی بود که...
-
خداوندا.....
1389/05/21 23:10
خداوندا! دوستانی دارم که شایسته ی محبتند و یادشان مایه ی آرامش، آنان درمیان خلق معدن خیرند ودارنده ی پاکترین خصوصیات خوب؛خداوندا آنان را اکرام کن وبر خصوصیات خوب آنان بیفزای ،از گناهشان درگذر وسلامتشان بدار. آمین یا رب العالمین حلول ماه رمضان،ماه شیدایی وعشق،ماه اسما ء وآغاز تحویل انسان مبارک باد
-
اوج هنرنمایی یک مترجم...
1389/05/21 22:56
هوالمحبوب: اگه فکر کردی میخوام راجب این حرف بزنم که وا اَسَفا و وا حسرتا و وا لُکنَتا با این فرهنگ دیپلماسی وحرفای صدتا یه غازی که هی بین ما ودیگر ملل ردوبدل میشه،کاملا دراشتباهی!من چی کار به این کارا دارم که واااااااااااااااااااااااااااای به ما که آبرو واسمون نمونده با این عمو محمود که هی تند تند ضرب المثل از خودشون...
-
شاه بیت غزلی.....
1389/05/17 16:16
هوالمحبوب: ازخیابون با احتیاط عبور میکنم ولبخند به لب وارد آموزشگاه میشم.مثل همیشه خانم جباری مهربانانه دست میده وبه لهجه ی غلیظ اصفهانی میگه به سلام دخترگلم! چه خَبِرا؟!باهاش شوخی میکنم وبا بقیه چاق سلامتی ومیرم سرکمد تاشکلات بردارم که باجعبه ی خالی مواجه میشم ودادمیزنم :من دیگه اینجا کارنمیکنــــــــــــــــــــــم،...
-
خدا این شبا رو از ما نگیره....
1389/05/10 14:58
هوالمحبوب: همیشه سختترین قسمت عروسی رفتن، موها مه!اینکه نمیدونم باید چی کارش کنم یا چی سرش بیارم که مراسم شروع وتموم بشه و من استرس این یه خرمن مو را نداشته باشم! یعنی از موقعی که میفهمم عروسیه تا موقعی که برم هی به موهام فکر میکنم وجالبیه قضیه اینه که بعد از کلی شنیدن پیشنهاد وانتقاد هیچ کاریش نمیکنم وبا یه سشوار...
-
دوداگربالا نشیند کسر شأن شعله نیست.....
1389/05/08 15:36
هوالمحبوب: وحشتناکترین ودردآورترین قضیه اینه که خودت رو در حد یکی پایین بیاری تا از مصاحبت ومجالست با تو احساس نا امنی نکنه ولذت ببره ، بعد اون آدم کوچولو به تو از بالا نگاه کنه وبه قول بروبچ " ریز ببیندت!" تو به نظرش کوچیک بیای واحتمالا مغزت اونقدرها قد نده که بفهمی چی میگه و فکر کنه وقت گذاشتن واست برای...
-
این جمعه وجمعه ها تمامش حرف است......!
1389/05/05 13:28
هوالمحبوب: به خاطره شب نیمه شعبان وشلوغیای امشب ،تمومه کلاسای آموزشگاه رو کنسل کردند اما من راضی نشدم وکلاس خودم رو برقرار کردم ویکی از مربی های دیگه هم همینطور وخانم جباری مجبور شد آموزشگاه بمونه وهی به من غر بزنه! یه حس عجیبی واسه امشب وامروز داشتم.قبل از شلوغیا وترافیک اس.ام.اسی.پیامهای تبریکم رو واسه دوست وآشنا...
-
روزت مبارک جوون!
1389/04/31 22:24
هوالمحبوب: دارم لیست کارهایی که قراره بعد از تحویل پروژه ی صادرات غیر نفتی به عموجعفر انجام بدم رو میگم تا فاطمه یادداشت کنه که یادم نره وخودم هم روبروی آینه ی نیم قد توی سالن دارم موهام رو شونه میکنم وحرص دماغ خوشگلم را میخورم که توی این گرمای لعنتی قرمز شده وپوست انداخته وخوشگلتر شده وبه شدت هم میخاره!!!! بذار...
-
الو و و و و!اون بالایی؟!
1389/04/31 13:36
هوالمحبوب: این روزها هی همش دیرم میشه!تا سربلند میکنم میبینم مثلا ده پونزده دقیقه بیشتر به اون زمانیکه باید برسم به یه جایی که قرار بوده،نمونده وهی تند تند لباس بپوش وهی تند تند حرص بخوروغر بزن و توی کوچه دکمه هات رو ببندوتوی خیابون بند کفشت رو سفت کن وتوی آیینه ی ماشین مقنعه ات را مرتب کن وخلاصه تا برسی سر کارو بارت...
-
برای تو....
1389/04/27 10:39
هوالمحبوب: لباس سورمه ای پوشیده بودی ویک مقنعه ی چانه دار ومن از خیلی وقت پیشش از مقنعه ی چانه دار متنفر بودم!با آن کیف قهوه ایت که عین پوست کیوی زمخت بود وبدقواره و دروغ چرا؟من را یاد پوست خر می انداخت!!!!!(حالا هی تو بگو قشنگ بود وگران بودوکلی طرفدار داشت.من که به اینها اهمیت نمیدهم!)پشتت را کرده بودی به بچه هایی که...
-
ریش وقیچی دست خودتون؟خودمون؟خودشون؟یا ذوالجناح ؟!
1389/04/25 22:45
هوالمحبوب: قدیمی ها هم عالمی داشتند واسه خودشون ها!وانگار راسته که هیچی رو بی حکمت نگفتند وتازگی ها چه زیبا مصداق تموم ضرب المثل ها را داریم توی این روزهای زندگی میبینیم.از یارو هر چی زشت تر،یه چیز دیگه اش بیشتر(!) گرفته تا همین ضرب المثل ریش وقیچی! اینکه ماجرای این ریش وقیچی چی بوده وچی نبوده که هفتادمن کاغذ مثنوی رو...
-
به بهونه ی بی تفاوت...
1389/04/16 11:38
هوالمحبوب: تمومه طول راه به طرز دیوونه کننده ای درگیرم.ازصبح تا حالا دارم دیوونه میشم.سرم پایینه وبه هیچکی توجه نمیکنم وهرازچندگاهی با تنه هایی که عابرها بهم میزنند خودم رو توی پیاده رو کنارتر میکشم وبه راهم ادامه میدم.میام خونه،لب ایوون میشینم ویه لیوان آب خنک میخورم وتمومه وجودم یخ میکنه ولی اونکه تو گلوم نشسته عین...
-
اهل کاشان( --َم؟!)....
1389/04/15 09:57
هوالمحبوب: چقدرخستگی امشب لذت بخشه!حس میکنم خودم هستم وخوشحالم.نای حرکت کردن ندارم اما طعم شیرینه امروز من رو به صرافت نوشتن میندازه.حس میکنم این من ونرگس نبودیم که از بودن در اونجا خوشحال بودیم بلکه این "کاشان" بود که به خاطره حضوره ما درآغوشش سر از پانمیشناخت واین حس خوش آیند رو به ما هم انتقال داد! شروع...
-
:/
1389/04/14 01:11
هوالمحبوب: وسایلم رو آماده میکنم.قاشق و چنگال بر میدارم ولیست وسایل مورد نیاز رو مرور میکنم.خنده داره اما هیجان دارم!درست مثل اون روزها که دنده ام میخارید واسه یه کاره یواشکی که توش هیجان باشه وهمون یواشکی بودنش کلی به ذوقم می اوورد!بانرگس هماهنگ کردم،فردا ساعت 5:30 ترمینال.خیلی خسته ام فردا باید میومد وپیشنهاد مامانه...
-
پٍترٌسیا....
1389/04/10 11:34
هوالمحبوب: یعنی یکی میخواد به من بگه فوضولی؟مرض داری؟میمیری فوضولی نکنی؟آخه به تو چه؟کسی از تو کمک خواست؟هیشکی آدم تر از تووشجاعتر از تو وپترس تر از تو نبود؟یهو واسه ما میشی مگا من(Mega Man!) حالا خوبه خدا را شکر قطاری چیزی نمیخواست بخوره تو سخره وگرنه یهو لخت میشم بندوبساطم رو آتیش میزدم جلو قطارتا یه ملت رو نجات بدم...
-
چهارشنبه....
1389/04/10 01:19
هوالمحبوب: خودم رو میشناسم.اصلا چون خودم رو میشناسم ومیشناختم این چهار پنج روزه اونقدر خودم رو مشغول کردم که فرصت یک ثانیه فکر کردن رو هم نداشته باشم!یاتوی دفتر بودم وسرچ توی اینترنت وسروکله زدن با احسان یاتوی آموزشگاه وتوحلق خانوم جباری!!شبها هم که پای خطابه های پایان ناپذیروادامه داره میتی کومون (!) وقبل از فرصت فکر...
-
Im lack of HOSELE....
1389/04/07 15:13
هوالمحبوب: اینقدر حوصله ندارم که اصلا دلم نمیخواد درمورده هیچی حرف بزنم حتی نمیخوام بگم دیشب از فرط خستگی وخواب شام نخورده تا از راه رسیدم خوابم برد یا چقدر راحت شدم که امتحانا تموم شدوفرت فرت همشو افتادم غیر اون آخریه که اگه روم میشد اون هم می افتادم اینقدر حوصله ندارم که دلم نمیخواد درمورده تولدو به عرصه ی ظهور...
-
تولد در تولد....
1389/04/05 22:54
هوالمحبوب: آراسته و تمیزو مرتب ،چادرسر میکنم وسجاده ای که بوی اردی بهشت میده روپهن میکنم .تمومه سطحش رو بو میکشم وبغضم روبا تمومه قدرت قورت میدم!ولی عین توپ که بخوای بکنی زیر آب باز قل میخوره و میاد بالا!قبل از اینکه چیزی بخوام یا حرفی بزنم یواشکی بهش میگم دلم رو از دلگیری پاک کن،کمکم کن دعاهای خوب بکنم.بدون غرض ورزی!...
-
زنی در آستانه ی فصلی گرم!
1389/04/01 09:24
هوالمحبوب: گفتم دل وجان در سرکارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟ آن من بودم که بیقرارت کردم آن من بودم که بیقرارت کردم!فصل مزخرف و گرم تابستون شروع شد!از همین حالا گرممه!موندم نه نه ی ما چه جور روش شد ما رو تواین فصل به دنیا اوورد!حوض آبی رنگه خونه از همین حال پره آبه تا از راه برسیم...
-
بخند و پاشو...
1389/03/31 11:43
هوالمحبوب: فکرم همینطور الکی مشغول بود.خودم هم نمیدونم چم بود!احسان رفته بود همبرگر بخره ومنم که عاشق همبرگر.. اونم با یه عالمه سس سفید! امیرداشت آهنگ عوض میکرد وحسام هم هی داد میزد:«سوسن خانوم روبذار...سوسن خانوم روبذار!»منم داشتم رفت وآمد ماشینهایی که رد میشدند ونگاه میکردم که یهو عمه بی مقدمه روش رو برگردوند طرف من...
-
دستهای خالی...
1389/03/27 22:26
هوالمحبوب: وقتی روبه روت میشینم فقط خجالت میکشم چیزی نمیگم دهنم بسته است چشمام پره اشک میشه اما بازهم دهنم باز نمیشه چیزی بگم جون خودت اینجوری نگام نکن! داری از خجالت میکُشیم. میگند که همیشه با همه مدارا میکنی پس چرا اینجوری نگام میکنی؟ بعضی نگاهها وسکوتها از تمومه حرفای دنیا سنگینتره دارم له میشم زیره سنگینیه نگاهت...
-
به شرافتم قسم...
1389/03/27 11:48
هوالمحبوب: آدما دو دسته اند.من میگم دو دسته.تو میخوای بگو هزار دسته! یه گروه مثل شیشه میمونند.مثل پنجره ی اتاقتون یا سالن پذیرایی!تا یه لکه روش افتاد در تکاپوی تمیز کردنش هستیم .تا یه بارون زد بیشتر به فکر اینیم که شانس رو دیدی؟کی این پنجره ها رو باز تمیز میکنه؟وچه بخوای وچه نخوای،دیریا زود مجبوری پاکش کنی.یعنی باید...
-
جدی جدی دوستت دارم.....
1389/03/13 21:29
هوالمحبوب: خنده دار نیست؟!خنده دار چیه؟نامردی نیست؟! نامردی نیست که واسه همه سیستم نداشته باشم و واسه تو هم؟ واسه همه وقت نداشته باشم و واسه تو هم؟ واسه همه قیافه بگیرم و واسه تو هم؟ واسه همه سرم شلوغ باشه و واسه تو هم؟ اگه اینجوری باشه پس فرق تو وبقیه چیه؟ فرق تویی که نفسم به نفست بسته وآدمهایی که میاندو میرند فرق...
-
انا مظلوم...انا مصدوم!
1389/03/05 13:12
-
یک عددCase Study موجود است!
1389/02/23 19:26
هوالمحبوب: از خواب پا میشم ،دوش میگیرم ویه املت مشتی با سالاد واسه صبحانه آماده میکنم و همراه با آهنگ مهران زاهدی خوشحال و خرم تناول میکنم و به سخنان خانوم خونه گوش میدم و لبخند زنان سر تکون میدم وگاهی توی اوج آهنگ باهاش بلند همراهی میکنم ویه چهچهی میزنم عجیب وانگار نه انگار یکی داره برامون مینطقه! " یک دم از...
-
بزرگ شدنت مبارک قهرمان!
1389/02/17 04:28
هوالمحبوب: میرم توی یاهو میل و Compose رو میزنم که E-mail بفرستم.بعد به خودم میگم:"چرا؟؟؟؟" Sign out میشم وباز میرم تو فکر! این بارمیرم توی وبلاگ قبلیه،جایی که سطرسطرش بدونه اینکه بخوام من رو یاده یه حسه تلخ میندازه .اصلا واسه اینکه دیگه تلخیها رو از یادببرم؛اون آخرش که میگند همه چی خوب تموم میشه، یه...
-
شمع شدم...شعله شدم...سوختم...
1389/02/13 13:13
هوالمحبوب: یاد دیروز می افتم.خودم هم کم کم داشت باورم میشد خبریه!عجیب رفته بودم تو حس!یعنی داشتم میرفتم!توی عمرم سیل طرفدارا یهو اینقده تحویلم نگرفته بودن!دیگه چرا ماچم میکردند رو نمیدونم!انگار اونها هم جو گیر شده بودن وفکر میکردند عیده!دو سه بار به شوخی گفتم مگه عیده؟ولی حالیشون نبودومیخندیدند.داشتم کفری میشدم و اگه...
-
تابلوی حماقت....
1389/02/11 13:11
هوالمحبوب: دیگه ساعت 6 تبم قطع شده بود وواسه همه مسجل شده بود که مردنی نیستم! وآرزوهای اهالیه خونه رو که به قول بابا به دلشون صابون زده بودند یه شام افتادندرا نقش برآب کردم! تمام طول شب توی خواب داشتم از یه سری پله که تمومی نداشت پایین می اومدم وهرکی فکرش رو بکنی توی این مسیردیدم،حتی اون بقاله که وقتی 6 ساله بودم توی...
-
پس بالاخره شکست؟!...
1389/02/09 00:08
هوالمحبوب: حرفم این بود:"دوستی و روابط آدمها مثل طناب میمونه که دوتا آدم دوطرفش رو گرفتندو به هم ربط دارند که ما بهش میگیم رابطه!وقتی این طناب هرچندمحکم پاره شد وما اسمش رو گذاشتیم قهر یا دلخوری،باگره زدن مجدد این طناب ، دوسرطناب به هم نزدیک تر میشه وفاصله کوتاهتر میشه،تا جاییکه که دیگه اون گره به چشم...
-
فاطمه....
1389/02/08 00:08
هوالمحبوب : جالبه که شنبه و جمعه اش رو فراموش میکنه اما از اون موقع که تونست عددها رو بشماره ،هیچوقت دهه ی فاطمیه رو از یادش نمیبره.حتی اگه بخواد یادش بره این درودیوار سیاه پوش شده و ناله های روضه نمیذاره . میاد کنارم میشینه و میگه :"آجی!تولدمه ها!".بهش میگم:"تو که تولدت توی شهریوره.توی تابستون.یک ماه...