-
از این خرابتر نمیشود....
1390/04/07 03:48
هوالمحبوب: باز رفتم قم...بعد از امتحانی که به مکافات دادم...به مکافات رفتم دانشگاه وبه مکافات امتحان دادم...اولین امتحانی بود که نخونده ی نخونده رفتم سر جلسه....اولین امتحانی بود که چون ماشین گیرم نیومد با کامیون رفتم دانشگاه(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) واولین امتحانی بود که با درد شروعش کردم وبا درد تموم!!! رفتم...
-
تا خودقیامت هست ، رو سیاه وشرمنده ....
1390/04/06 02:26
هوالمحبوب: تمام دنیا هم توی گوشیه همراهت جمع بشند وتمام دنیا یادشون باشه تولدته وتمومه دنیا هی بهت بگن مبارکه مبارکه ،بازم اون وسط دلت آروم نمیشه.... حتی اگه احسان با بیتفاوتی بگه : راسی امروز چک داشتم یادم افتاد تولدته ها!!!! یا عمه با عشق بهت تبریک بگه یا آزیتا با گله و شکایت و نرگس بع د از مدتها سر وکله ش پیدا بشه...
-
اصلا بدون تو روز تولدم ....
1390/04/05 03:38
هوالمحبوب: اینقدر حالم بده که تا ازراه میرسم فقط به " فرنگیس " میگم بذار بخوابم ، نه شام میخوام ونه هیچی! کلی از آموزشگاه تا خونه راه اومدم، اتوبوس رو به عمد اشتباهی سوار شدم و کل شهر را دور زدم و کلی تا خونه راه اومدم....توی خودم هی راه رفتم و حالم بد بود ...چه بامزه که یهو نم نم بارون نشست روی صورتم و من...
-
برای قلب فشار چهل تنی سخت است....
1390/04/04 03:20
هوالمحبوب: قبول ! با من اگر هم که سر کنی سخت است ستاره ی من و تو در تقارنی سخت است نفس کشیدن بی تو تنفس زجر است نفس کشیدن این بمب کربنی سخت است بزن! ببند! بمیران! برای من ساده است توجهی که به قلبم نمی کنی سخت است دعا بکن که همین لحظه منفجر بشود برای قلب (فشار چهل تنی) سخت است تو را به قیمت آزاد می یرستم من که جستجوی...
-
پراکنده گویی......
1390/04/03 17:04
هوالمحبوب: ا هل شکایت کردن نیستم ،فقط غر میزنم....به خودم ،به تو، به بقیه....گیر میدم،به خودم ، به تو ، به بقیه..... حس میکنم اگه شکایت کنم شخصیتم میره زیر سوال ،پیش خودم ،تو و بقیه..... رفتارهای مصنوعیه بعد از شکایتم را دوست ندارم.....آدمهایی که خودشون نیستن یا سعی میکنن مورد پسندم باشند را دوست ندارم.... خنده م...
-
درراه مانده....
1390/04/03 11:42
هوالمحبوب: خودت رو بذار جای من!دوشب مثل آدم نخوابیدی ،واسه سومین بار رفتی امتحان "اصول حسابداری" بدی(!!!!!!!).از حسابداری وتمومه آدمهایی که به حسابداری ختم میشن ،متنفری!از خستگی داری میمیری،سه تا بطری آب خوردی و از ساعت 2 تا حالا که ساعت 4 ونیمه وسط راه وکنار جاده وروبه روی پلیس راه منتظره اتوبوسی که...
-
تشنه ام!
1390/04/01 01:06
هوالمحبوب: همین الان ساعت 12:58 دقیقه شب...اولین روز تیرماه وشروع این تابستونه لعنتی...یه عالمه چیز نوشتم از آخرین روز این بهاری که گذشت وفقط درد کشیدم......خودم که خوندمش وسطش کم اوردم ودیگه نتونستم ادامه بدم......پاکش کردم....... امروز فقط سعی کردم اینقدر سرم رو شلوغ کنم وکار کنم که یادم بره ...خسته بیام خونه وتا...
-
خندهی بیلب کی دیده؟؟؟؟؟....
1390/03/30 16:09
هوالمحبوب: مردی بود حسینقلی چشاش سیا لُپاش گُلی غُصه و قرض و تب نداشت اما واسه خنده لب نداشت. ــ خندهی بیلب کی دیده؟ مهتاب ِ بیشب کی دیده؟ لب که نباشه خنده نیس پَر نباشه پرنده نیس . □ شبای دراز ِ بیسحر حسینقلی نِشِس پکر تو رختخوابش دمرو تا بوق ِ سگ اوهواوهو . تموم ِ دنیا جَم شدن هِی راس شدن هِی خم شدن فرمایشا...
-
شیرین و ساده بود ولی مثل ما نبود....
1390/03/30 02:09
هوالمحبوب : توی اتوبوس نشستم ودارم بیرون وزندگی و آدمها که هی قدم میزنن و عجله دارن ومیخندند وداد میزنن را تماشا میکنم..... دارم فکر میکنم امروز چی کار کردم وچی کار نکردم وفردا قراره چی کار کنم ودارم دسته بندی میکنم تمام کارهایی که باید بکنم و یا کردم .... خودم را جمع میکنم توی خودم وبه اون دور دورها خیره میشم...دارم...
-
الحسود لایسود.....
1390/03/29 11:42
هوالمحبوب: خودم میدونستم یه خورده حسودم اما نه اینقدر نه اینقدر که حسادت بکنم به تمام داشته های زندگیت که حسادت بکنم به اون کسی که هرروز صبح بهت میگه صبح بخیر ودعوتت میکنه سر میز صبحونه.که حسادت بکنم به تمامه کسانی که هرروز صدات میکنند..سلام میکنن...وقت بخیر میگن..... که حسادت بکنم به زن همسایه که یه کاسه آش میاره...
-
๑۩۞۩๑ بــا تــشـکـــــر ๑۩۞۩๑
1390/03/28 01:48
از کسانیکه از من متنفرند سپاس، آنها مرا قویتر میکنند. ا ز کسانیکه م را دوست دارند ممنونم،آنان قلب مرا بزرگتر میکنند. از کسانیکه مرا ترک می کنند متشکرم، آنان ب ه من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست. از کسانیکه با من می مانند سپاسگذارم، آنان بمن معنای دوست داشتن واقعی را نشان می دهند
-
یک عدد قم!!!
1390/03/27 12:02
هوالمحبوب: پریروز که داشتم ازقم میرفتم تهران تا توی همایش فلان آقای «مارکت من»شرکت کنم ومستفیض بشم وهی از قم دورتر و دورتر میشدم به فکر افتادم...کلا من همیشه به این قسم چیزها زیاد فکر میکنم.....به اینکه خدا داری چی کار میکنی که من نمیفهمم؟به اینکه خداراشکر.....به اینکه.... قم! همیشه این اسم حسه خوبی بهم میداد!حتی با...
-
دیگرانِ من......
1390/03/27 03:01
هوالمحبوب: کلمه ها که گم میشند ومن کلمه ای برای گفتن ونشون دادنه حسم ندارم...حتی وقتی حسم گم میشه وحتی عکس العملی برای نشون دادنه اونچه تو وجودم میگذره ندارم..یهو سر وکله ش پیدا میشه...یهو میرم میخونمش وقتی که دیگه هیشکی رو سراغ ندارم که من رو بشنوه یا بگه...میرم سراغش...اون آخر سر که فقط دنباله یه مرهمم و نه...
-
بفرمایید شام.....
1390/03/26 21:26
هوالمحبوب: الان که الناز اومد گفت شام چی درست کنم وپیشنهاد دادم کتلت بپزه مرده بودم از خنده ها! نه اینجور بد جور...تا از اتاق داشت میرفت بیرون داد زدم تخم مرغ یادت نره ها!!!!...... صبح که از خواب بیدار شدم چسبیدم به شست وشو و بعدش هم یه جلسه نشستم پای سخنرانی بابا اندر مباحث آدم نشدنه بنده و «نرود میخ آهنین در سنگ » و...
-
امروز روزه شادی و امسال ساله گل......
1390/03/26 15:12
هوالمحبوب: همیشه وقتی این روز میرسید؛ بهش اس ام اس میزدم: روزت مبارک! بعد باهمون لحنه بامزش وقتی نیشش را تا بناگوش باز میکرد؛جواب میداد : مگه امروز روزه حیواناته وحشیه؟!!!!! باید میگفتم دور ازجونت....باید میگفتم این چه حرفیه؟!!!..باید میگفتم : اختیار دارید...باید میگفتم:خودت رو لوس نکن ؛تو گلی...باید میگفتم...
-
بهم کمک نمیکنه....
1390/03/25 02:16
هوالمحبوب: قراره زود بخوابم...فردا یه عالمه کار دارم باید برم تهران وبشینم توی یه کنفرانس لعنتی که مثلا فلان سخنران اندر مباحث مارکتینگ یه سری راه کارها ودرسهایی که خونده بره بالا منبر واحتمالا من هم چون میخوام نشون بدم آدمه فرهیخته ای هستم هی مثل بز اخفش سر تکون بدم وهی نت برداری کنم وهی مثلا مستفیض بشم برگردم خونه...
-
من..ساوه...دانشگاه....یادش بخیر.....
1390/03/25 02:03
هوالمحبوب: آلفرد رو از کیفم درمیارم ومیندازمش روی تخت وبهش میگم دیگه رسیدیم خونه! دلم برا اصفهان وخونه تنگ شده بود با اینکه فقط دوروز نبودم وبا اینکه هیچ چیزی اینجا انتظارم را نمیکشه جز درد.... ولی دلم تنگ شده بود....شاید چون من زاده ی دردم وبد عادت شدم! این دوروز حسابی توی ساوه کلافه شدم.....ساوه وخیابونهاش رو دوس...
-
خوبت شد؟؟؟؟!!!
1390/03/20 16:56
هوالمحبوب: همین رو میخواستی؟ خوبت شد؟ دلت خنک شد؟ کیف کردی؟ وقتی اس ام اسش رو میخونم زود کتابم رو باز میکنم وگوشیم رو میذارم زیر مبل وانگار نه انگار داشتم از صبح غر میزدم... انگار نه انگار به اندازه ی تمومه زندگیم رفتارش بهم برخورده....انگار نه انگار طلبکار بودم یا هستم بابت گیج شدنم..بابت اینکه نمیدونم چی غلطه چی...
-
شب است وشاهد وشمع وشراب وشیرینی....
1390/03/20 12:10
هوالمحبوب: ترگل ورگل میکنم واز زیر تخت سجاده ی قهوه ای رنگ رو که نقشه بته جقه داره درمیارم.همونی که« بچه ی جناب سرهنگ» واسم از مشهد سوغات اوورد.همونی که از داشتنش 4 سال داره میگذره وفقط شبای خاص بازش میکنم و رووش آروم میشم....پهنش میکنم همونجا روی گل وسط قالی وعطره داخل جانماز رو برمیدارم ومیکشم روی سجاده وجانماز...
-
فقط یه هفته....
1390/03/19 18:34
هوالمحبوب : تو باشی چی کار میکنی؟وقتی باز باید این جمله های یکدست و تکراری رو که بیست وچندساله دارن به خوردت میدند روبشنوی وصدات درنیاد....وقتی باز مجبوری به چیزهایی توجه کنی که هیچ ربطی به تو نداره ولب از لب باز نکنی...وقتی مجبوری پاسخگوی چیزها وکسایی باشی که حتی تو عمرت ندیدیشون...وقتی مجبوری فقط به جرم اینکه هستی و...
-
وهرسازی که میبینم....
1390/03/18 14:00
هوالمحبوب: زل زدم به روبه رو...اصلا انگار نه انگار یه عالمه کتاب نشسته که همینجور دست نخورده باقی مونده وهی داد میکشه آهای پس من رو بخون!!مگه تو امتحان نداری بچه؟؟! توی خونه اعلام کردم که هرکی باهام تماس گرفت بگن که خونه نیستم تا مثلا بشینم درس بخونم ولی انگار اصلا واصلا درس خوندنم نمیاد! نمیدونم این چه سریه که هرموقع...
-
کوچه ی ارغوان....
1390/03/17 18:31
هوالمحبوب: اینقدر خوابم میومد که حد واندازه نداشت سابقه نداشت حتی اگه از بی خوابی داشتم میمردم بیشتر از ساعت 9 بخوابم.اما این دفعه فرق میکرد...انگار کوه کنده بودم وکلی خوابم میمود..خواب اومدنم یه طرف این نگرانیهای گاه وبیگاهم یه طرف....گوشی رو برداشتم وخواب آلود دوتا اس ام اس دادم وباز اون دنده خوابیدم .نمیدونم چقدر...
-
گلنار.....
1390/03/16 03:07
گلنار گلنار کجایی که ازغمت ناله میکند عاشق وفادار ؟ گلنار گل نار کجایی که بی تو شد دل اسیر غم ؛ دیده ام گهر بار ؟ گلنار گلنار دمی اولین شب آشنایی و عشقه ما به یاد آر گلنار گل نار درآن شب تو بودی وعیش وعشرت وآرزوی بسیار چه دیدی ازمن حبیبم گلنار که دادی آخر فریبم گلنار ؟ نیابی ای کاش نصیب ازگردون که شد ناکامی نصیبم...
-
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ.....
1390/03/15 20:47
هوالمحبوب: حتما وقتی اولین بار شنیدی کلی خندیدی....کلی مسخره کردی..کلی غش وضعف رفتی....اما من وقتی شنیدم فقط گفتم الهی بمیرم براش وکلی رفتم تو فکر....کلی دلم براش سوخت...کلی باهاش همذات پنداری کردم..کلی هی تصویر سازی کردم وهی دلم براش کباب شد کلی هی یاده تک تک مراحلی که گذرونده بود افتادم وهی مغزم سوت کشیدو واسش خون...
-
تو اگه نباشی....
1390/03/11 18:00
هوالمحبوب: داشتم با آتنا حرف میزدم که محسن،شوهر زینب زنگ زد...بالاخره بعد یه ماه به این نتیجه رسیده بود بیاد کتابهارو بگیره ببره بده خانومش واسه امتحانا آماده بشه..... بهش گفتم میدم فاطمه بیاره سره کوچه.فاطمه همیشه مسئول کتاب وجزوه رسوندن وبرگه رد وبدل کردن وکارای من سر کوچه س..دفعه های قبل هم فاطمه این کار رو انجام...
-
همه ی هستی من؛ آیه ی تاریکیست....
1390/03/10 08:59
هوالمحبوب: خسته شدم میخوام تمومه زندگیم رو بالا بیارم تمومه اونچه از زندگی سهمه من بوده وخورده م تمومه اونچه که از زندگی داشتم تمومه روزهایی که از اون تیر ماه لعنتیه ۶۲ ثبت خورده به اسمه من تمومه روزهایی که خندیدم وگریه کردم میخوام بالا بیارم تمومه ۳۶۵ روزه این بیست وچند سال را تمومه نگاهایی که کردم ودیدم.تمومه حرفایی...
-
نفسم میگیرد....
1390/03/08 10:59
هوالمحبوب: نمیدونم چرا...اما داشتم میرفتم دانشگاه....فکر کنم دلم برای دکتر حضوری تنگ شده بود. همه ی بچه ها بودند....مثل اون روزها که همه بودند....آقای قاسمی..مانیا...عمو جعفر...لاله...هانیه...سید...زینب...فائزه...نغمه...خوشبو....غفاری....مثل سرکلاس دکتر گرد یاکلاس دکتر حسینی که همه بودند..نمیدونم کی بهم خبر داده بود...
-
مهم نیست.....
1390/03/06 11:57
هوالمحبوب: نماندست چیزی به جزغم ... مهم نیست گرفته دلم از دو عالم ... مهم نیست تو را دوست دارم قسم به خدا که ... اگر چه پس از تو خدا هم مهم نیست فقط آرزو می کنم که بمیرم پس از آن بهشت و جهنمّ مهم نیست همان وقت رانده شدن به زمین ... آه ! به خود گفت حو اّ که آدم مهم نیست بیا تا علفهای هرزه بکاریم اگر مرگ گلهای مریم مهم...
-
I ate it......
1390/03/05 18:00
هوالمحبوب : توی کلاس نشسته ام...گرامر " Time Clause " را تدریس کردم وسپرده م بچه ها با هم تمرینها را حل کنندو راجبش با هم صحبت کنند... عاشق این کلاس وبچه ها هستم حتی با اینکه شیطونن و حرص دربیار...اصلا من هرکی حرصم رو دربیاره بیشتر دوستش دارم...اصلا چون دوستش دارم حرصم رو درمیاره..... دو به دو دارند تمرین...
-
وقتی ناراحت نیستم؛خوشحالم!!!!!
1390/03/05 17:40
هوالمحبوب: ۴سال پیش بود که عین همین عنوان را توی وبلاگ قبیلم اون اواخر اردیبهشت نوشتم..... بعد از ۴سال هنوز نرفته ام سراغش....نوشتم وقتی ناراحت نیستم؛خوشحالم.... وتوی اون پست نوشتم که دردمیکشم از درد ولی خوشحالم....... حالا رفتم سراغش......حرفهایش حس وحال الان من را میزد....ازنویسنده ش خوشم اومد.!!!!...بعضی اتفاقات...