هوالمحبوب:
ماه رمضون رفت....فطر اومد...نه راجب ماه رمضون نوشتم ونه راجب فطر مینویسم
نه اینکه میخوام بگم چی گذشت در این ماه با برکت ونه اینکه شب عید فطر چه طور خدا پیام تبریکش رو فرستاد...( )
هیچی نه میگم ونه میخوام بگم....
گل پسر واسم کامنت گذاشتی اگه جای خدا بودی چی از الی میخواستی وچی کارش میکردی ومیخواستی به کجا برسونیش
بهت میگم
نمیگم چی کارش میکرد..فقط میدونم این کار ها رو نمیکردم...
همیشه اعتقادم بوده..همیشه....که خدا وقتی درد میده میخواد ببینه بنده ش چقدر تحمل درکش رو داره ..اصلا داره؟ اصلا آدمش هست..؟
همیشه اعتقاد داشتم خدا داره باهام شوخی میکنه...شوخی شوخی درد میکشم...شوخی شوخی اذیت میشم...شوخی میکنه که این کار رو میکنه واون کار رو نمیکنه...
خدا میخواد ببینه چقدر جنبه وظرفیت چیزها و موهبتهای بزرگتر را داری....
از خودش بپرس
همیشه بهش گفتم :خداااااااااااااا! بهم جنبه ی شوخیات رو بده..نرسه رووزی که بهم بگی بی جنبه! نرسه رووزی که بهم بگی خیــــــــــــــــــــط!
ولی همیشه از خیط گفتنش خوشم اوومده! چون اون هم شوخیه!
ولی
ولی تو تا حالا شوخی شوخی .....خوردی؟تا حالا شوخی شوخی....شنیدی؟..تا حالا شوخی شوخی .......کم شده؟؟
از خود سانسوری متنفرم...ازاینکه بخوام بگم ونتونم بگم واز اینکه بدم میاد چیزایی که به هیشکی مربوط نیست حتی به خودم را دارم به زبون میارم!
بهش گفتم .از خودش بپرس....
خدا! تو میخوای چی به من بدی که باید این همه به خاطرش باهام شوخی کنی وببینی با جنبه م یا بی جنبه؟؟؟
من اگه اون چیزه بزرگ رو نخوااام باید کی رو ببینم؟؟؟هاااااااااااااااااااااان؟
من نمیدونم اگه جای اون بودم چی از الی میخواستم وچی کارش میکردم..ولی میدونم این کارا رو نمیکردم واینا رو ازش نمیخواستم...
مهم نیست...
من همیشه اینطوری ام!
زود همه چی یاد میره
یادم میره کی چقدر کجا ناراحتم کرد وچرا کرد....یاد گرفتم بی انتظار وبی منت محبت کنم وچشم انتظار جواب نباشم
یاد گرفتم منتظره آخرش باشم
ویاد دادم به همه ی کسایی که میشناسم که آخرش خوب تموم میشه
به شرافتم قسم خوردم که مطمئن باشند وبشند...
باهاش آشتی میکنم..یه روزی از همین روزا که بیاد..آشتی میکنم شاید چوون چاره ای ندارم ولی تا آخر عمرم توی دلم یه دلگیری می مونه که هیچ وقت به زبون نمیارم...نه چون کفره یا....چون شاید ناراحت بشه!!!!
ولی ....
قول دادم آبروریزی نکنم....
"گل پسر" ممنون از تمومه تلاشی که واسه روشنگری وکمک به من کردی...
هم من ممنونم وهم اونی که اون بالاست...
اونی که اون بالاست بابا نیست...فقط وقتی از مقامش سوءاستفاده میکنه میشه بابا!
تعریف آدمها از کلمات فرق میکنه..
ممنونم...از آهنگ وفایلی هم که فرستادی ممنونم وکلی باهاش گریه کردم..ولی سرم رو بالا نکردم بگم ببخشید....
گفتم خوش به حالت خدا!
همین!
اونجایی که اون خانومه میگفت:خدا میگه این سهیلای منه ها!!!!!
فقط اشک ریختم!گفتم :از اون بالا چیه من رو نشون میده ومیگه این الی ه منه ها!؟؟؟؟!!!
مگه من الی ه تو نیستم؟؟؟؟؟پس چراااااااا......؟
اَه....بدم میاد از درد دل..بدم میاد از اینجور حرف زدن..بدم میاد از اینکه ..بی خیال!
خواهش میکنم دیگه راجب این موضوع با من حرف نزن.هیچ وقت!
من گیج نیستم
نامرد نیستم
سردرگم نیستم
ناشکر وکافر هم نیستم
فقط واسه اولین بار بعد از این همه سال بهش گفتم :بیا بشین روبروم وبگوووو چرا؟؟؟؟؟؟
بگو چرا؟
چرای من به خاطره هیچ کدووم از این خزعبلات مادی و بودن یا نبودن آدمهای خاصی توی زندگیم نیست....خودش میدونه من همیشه شرم داشتم از خواستن..همیشه شرم داشتم که بگم بده!همیشه دستام خالی بوده واسه گرفتن وخواستن...
غیر از اینکه واسش شعر بخونم وازش جنبه ومعرفت وصبر وآرامش دل بخوام چیزی دیگه نخواستم ونخواستم که بخوام....
بیا بگوووووو چرا؟؟؟؟
من همیشه سر خود معطل بودم واسه همین با اینکه قهرم منت کشی با تو!
فقط بشین بگو چرا؟؟؟؟
همین!
خیلی حرفا دارم بزنم ولی..مهم نیست....
شاید کفره شاید درده شاید زجره ولی دیشب بهش گفتم :مدیووونی بهم !مدیونی به این روزایی که دربرابر احوالپرسی وحرف بقیه میخوام بگم ایشالا ومکث میکنم و نمیگم!میخوام بگم خدا راشکر و نمیگم!میخوام بگم تا خدا چی بخواد و نمیگم!میخوام بگم آمین ونمیگم!مدیونی بهم که خودت را از توی حرفام گرفتی!
هوالمحبوب:
وقتی به دنیا اومد ، دلم آشووب بود!ازش متنفر بودم ...دلم میخواست بکشمش....دلم میخواست اصلا به دنیا نمی اومد وکلی آدم را خیـــــــــــــــــط میکرد.....
وقتی عمه اومد لب ایوون ایستاد وبا لبخند گفت:بچه دختره!مثل ماه شب چهارده واحسان از ذوق با دمش گردو میشکست و من با بغض گفتم مبارکه ورفتم توی اتاق وواسه بدبختیه خودم گریه کردم ،هیچ فکر نمیکردم یه رووز عاشقانه دوستش داشته باشم ونتونم بدونش نفس بکشم.....
ماجرای من وخواستن ونخواستن "فاطمه " ی گلم ،مثنوی هفتاد من کاغذه وکلی طولانی ولی قشنگ...
همینقدر بگم که تموم زندگیم فاطمه ست.....تمومه لحظه های قشنگ توی دستاش خلاصه میشه وتوی لبخند ناز وصدای آرامش بخشش...توی ناز کردن ولوس کردنش واسه من ....توی برقه نگاهی که با دنیا عوضش نمیکنم....
امروز از رووز به دنیا اومدنش دقیقا 11 سال میگذره و من ،"الی " عاشقانه وبا تموم وجودم دوستش دارم و از داشتنش به خودم میبالم....
از صبح حالم خوب نبود ...صبح زوود از خونه زدم بیرون....اول کلاس بعد پروی لباس شرکت ،بعد شرکت ،بعد باز پروی لباس وبعد باز دوباره کلاس.... وباز حالم خوب نبود!!!!
مجبور شدم عطای رووزه را به لقایش ببخشم وچندتا دونه قرص بخورم....سرم به شدت درد میکرد وحالت تهوع هم که دیگه حس وحال همیشه ی این سردردهای مداوم !!!
اینقدر سرم شلوغ بود که یادم رفت تولدشه....شب که اومدم خونه وجای خالیش رو دیدم ودلم هوای صدا ونگاه ودستای گرمش رو کرد،تازه یادم افتاد تولدشه....زود گوشی رو برمیدارم وبه خونه ی باباحاجی زنگ میزنم...بیق بیق بوووق....
خودش گوشی رو برمیداره وباز با اون صدای لوسش میگه :بــــــــــــــــله !؟!
واسش آهنگ تولد میزنم واسش تولدت مبارک میخونم واون ریز ریز میخنده ...
"آورده دنیا یه دووونه..اون یه دونه پیشه منه.....
خدا فرشته هاشو که ..نمیسپاره دسته همه...
تو نمیومدی پیشم...من عاشقه کی میشدم؟؟؟
به خاطره اومدنت..یه دنیا ممنونه توام......"
بهش میگم یه دنیا دلم واست تنگ شده آجی.....زود بیا خونه تا بریم واست کادوی تولد هرچی دوست داری بخرم!
میخنده ومیگه آجی! واسم "دومینو" میخری؟؟
میگم :هرچی بخوای..هرچی بگی...فقط به یه شرطی...
میگه :چی؟
میگم به شرطی که یه بووووسه محکم به آجی بدی تا خستگیم در بره.....همین حالا!
من رو میبوسه از پشت گوشی وبهش شب بخیر میگم وخداحافظ....
گوشی رو قطع میکنم وتصمیم میگیرم امشب توی اتاقش وروی تختش بخوابم تا لذت داشتنش رو چند برابر حس کنم....
فاطمه ی گلم!نفس وزندگیه آجی!تولدت مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک
هوالمحبوب:
کلی عجله دارم ووقتم کمه....بهش میگم زوود باش این ایمیل رو چک کن وزود هم برو فیس بوک confirm کن ..جون خودت زوود باش احسان، من عجله دارما!
نیشخند میزنه وآرووم آرووم میشینه پشت سیستم وبعد مثل این دخترا که ناخنهاشون را لاک زدن و میترسن این ور و اون ور بماله و خراب بشه انگشتاش رو روی کیبورد تکون میده وبعد پشت چشم نازک میکنه ومیگه برو اونطرف بایست!
میگم :وا!واسه چی؟
میگه :فکر کردی من حالیم نیست میخوای پسوردم رو ببینی؟
بهش میگم :وا!عجبا!پسورد تو به چه درده من میخوره؟تو مگه پسورد ایمیل من رو داری واسه من مهمه؟اصلا مگه خودم نمیگم برو ببین کی واسم چی گذاشته وچی نوشته؟اصلا مگه من خودم واست ایمیلهام رو نمیخونم؟اونوقت اینقدر مهمه که من پسورد تو رو ندونم؟
میگه :اولا از تو شیشه عینکم نگاه نکن من دارم پسوردم را تایپ میکنم ببینی و حفظ بشی و یاد بگیری!دوما به من چه تو غیرت نداری و ناموست را میدی دست هرکسی و واست مهم نیست!
بهش میگم یعنی چه؟ناموس کودومه؟زوود باش من عجله دارم!
میگه:دوچیز توی کل دنیا مثل ناموست می مونه. یکی اسلحه ت که اگه از دستت رفت باید خودت را دار بزنی!یعنی مرگ حقته! یکی پسورد ایمیلت!
من ناموس فروش نیستم خانومه محترم!من ناموس پرستم!!!اون طرف بایست تا علیه ت اقدام نکردم ،اون هم به جرم تجاوز به حریم ِ نوامیس مردم!!!!!!!!!!!!!!