_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

مرا نیاز به حاجت نبود ونیست ،ببخــــــــــــــــــش...

هوالمحبوب: 

بعد از مدتها فرصت کردم برم بیرون وبه کارهای عقب مونده ام برسم.رفتم بازار کتاب وکتاب آمار خریدم واسه دوهفته دیگه که امتحان ترمه تابستونه م شروع میشه وبعد هم قرار شد برم پیش خانم عطایی ،خیاط آموزشگاه که بعد از دوماه این مانتوی گشاد من رو که روز به روز هم گشادتر میشد بدم تا درستش کنه....

توی خیابون قدم زنان ومغازه تماشا کنان بهش زنگ میزنم و ازش میخوام آدرس بده که میگه خیاط خونه نیست....بهش میگم فردا نمیتونم وکاش امروز بودید که میگه :جاتون خالی الان مشهدم ،روبروی حرم آقا امام رضا ....صبر کن صبر کن موبایل رو بگیرم روبروی حرم حاجتت رو بگو ان شالا برآورده بشه به حقه خودش!!!

وتا میام بهش بگم نیازی نیست وفردا میام پیشتون ...گوشی رو میگیره ودیگه صدای من رو نمیشنوه.....

نمیدونم چرا یخ میکنم!!!.وسط پیاده رو می ایستم وزل میزنم روبرو......

نیشخند میزنم ومیگم:من از اونی که اون بالاست هیچی نمیخوام...هیچی!...هیچیه هیچی!یعنی میخوای بگی از اون مستجاب الدعوه تر وعزیزتری؟یعنی میخوای بگی از اون به من دلسوزتری؟؟یعنی میخوای بگی منم مثله غریبای حرمت حق دارم؟؟؟؟؟

من اگه چیزی بخوام ازخودش میخوام...واسطه بی واسطه....حاجت اونایی رو برآورده کن که واسه خواستن التماست میکنن...حاجت اونایی رو برآورده  که درصورته برآورده نشدنشون ایمانشون را از دست میدند....من ایمانم رو از دست ندادم ونمیدم...فقط با اونی که اون بالاست قهرم...انتظار نداشته باش اون را ول کنم و از تو بخوام ؟؟؟؟؟و گوشی را قطع میکنم.............

تا که ازجانب معشوق نباشد کششی/کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد..

هوالمحبوب: 

دیشب شب قدر بود والان مثلا من باید راجب احساسم که تغییر کرده وعرفانی شدم ویه حس وحال دیگر دارم صحبت کنم ومثلا آخرش بگم خدا راشکر واین حرفا....ولی باید بگم که کاملا دراشتباهی چون اومدم بگم که: 

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــدا دیـــــــــــــــــــــگه دوستـــــــــــــــت ندارم 

به خودت قسم که دیگه دوستت ندارم.بسه از بس خودم رو گول زدم وخودم را بهت چسبوندم وخودت را به خودم...با هم که رو دروایسی نداریم...داریم؟؟؟؟؟ 

من که ندارم..... 

بسه از بس منتظره آخرش نشستم وبسه از بس گفتم بالاخره تموم میشه وبسه از بس تا دردتموم وجودم را گرفت گفتم خدا ممنون .خودت بهم جنبه بده وبسه از بس ادای بنده های خوب وشکر گذار رو در اوردم.... 

انگار خودت هم راس راسی باورت شده من مستحقه این همه دردم.... 

فکر نکنی مثلا الان که دوستت ندارم نماز نمیخونم یا روزه نمیگیرم یبا مثلا میرم دنباله فسق وفجور واین خزعولات ها! 

نه! 

نماز میخونم چون نمیخوام قدر ناشناس جلوه کنم..بالاخره هرچی باشه بهم نفس دادی ..زندگی دادی....کوفت دادی...زهره مار دادی....روزه هم میگیرم چون دلم میخواد! 

دنباله اون مسخره بازی هم نه به خاطره تو ؛بلکه به خاطره خودم نمیرم .چون شخصیتم اجازه نمیده عوضی بازی در بیارم نه ترس از تو یا خجالت از تو..... 

خیلی با انصافی...خیلی.......به خاطره این همه درده بیست وهشت ساله ممنونم...دمت گرم..... 

میدونستی تو خیلی شبیه بابایی.....از مقامت حداکثر سو استفاده رو بکن وتا یکی هم اعتراض کرد پدرش رو به بهونه ی ناسپاسی دربیار.....درست شبیه اونی فقط با یه تفاوت...ستارالعیوبیت رو حفظ کردی درصورتی که اون مثل تو نیست....دیشب هم بهت گفتم....امروز هم بهت گفتم واتمام حجت کردم...ازم رو برنگردوندی این شد زندگیم..میخوام رو برگردونی ببینم از بد بدتر یعنی چی؟؟ 

میدونی الان «سحر» کجاست؟....ترکیه!......میدونی باکی؟؟؟؟.... دوست پسرش!!!...میدونی چندنفر دیگه تو نوبتند باهاش توی سفر دور دونیا همسفر بشند؟؟؟....سیزده نفر دیگه!!!!.....میدونی دوست پسراش چندسالشونه؟؟؟؟...همه سه چهار پنج سال ازش کوچیکترند وبه قول خودش اصلا مهم نیست وبالاخره هم با یکیش ازدواج میکنه وبهترین ها را بهش میدی واصلا واسم مهم نیست ...چو ن هیچ وقت حسود نبودم وحسرت زندگیه این  و اون رو نخوردم وهمیشه گفتم حتما حکمتی داره  .میدونی بزرگترین دردش چیه؟؟؟؟...اینه که پول نداره «ریو» ش رو تبدیل به زانتیا کنه!!!!...به جهنم! واسم مهم نیست!!!!

مسافرت تو سرم بخوره!!!!این همه نداشته دارم تو زندگیم که این مسخره بازی ها توش هیچه!اون الان ترکیه ست ؛اونوقت من باید واسه مسجد رفتن شبه احیا التماس کنم...حالیته؟؟؟ 

واسه اینکه بیام پیشه تو وبگم غلط کردم والغوث الغوث.... 

فکر کردی مثلا میام توی اتاقم ومیشینم روی گل وسط قالی واست الغوث الغوث میخونم وببخشید ببخشید راه میندازم؟؟؟؟ 

عمرا! 

وقتی تو نمیخوای ونمیذاری ؛مگه من مرض دارم هی خودم رو بهت بچسبونم؟؟؟...میخوای توفیق عبادت بده میخوای نده!!! 

میشینم روبروی تابلوی روی دیوار که عکس غروب ودریا رو داره وروش نوشته :«خدا را ازیاد نبریم»..همونی که سنبل تو واسه منه وهمیشه میشینم روبروش وبا تو حرف میزنم....بغضم رو قورت میدم وبهت میگم:دیگه دوستت ندارم...هیچ وقت....مرده شوره تمومه اونایی رو ببرم که فرستادی توی زندگیم تا زجرم بدند...حالیته؟؟؟؟ 

بسمه!  

ومیرم میخوابم تخت!!!!! 

تو بمون واون بنده هایی که داده الغوث گفتنشون گوش فلک رو کر میکنه وبراشون رقم بزن بهترین تقدیر رو! به من چه؟!!!!!

حالا دست به کار شو بگو چون ناشکری کردی پدرت رو درمیارم!!!!...دربیار...واسم مهم نیست...هرکاری دوست داری بکن...واسم مثل بابا می مونی دیگه...بهت بی احترامی نمیکنم...ازت بد نمیگم......ولی دوستت ندارم...به خاطره تمومه نداشته ها وتمومه اونایی که ازم دریغ کردی دوستت ندارم..... 

واسه اینکه میتونستی ونکردی دوستت ندارم..... 

به خاطره این بیست وچندسال زندگیم دوستت ندارم.... 

صبح که ایستادم به نماز .گفتم :«برای رضای خدا....» خندم گرفت..یاده اون لطیفه ای افتادم که ترکه با خدا قهر میکنه ومیگه :«دورکعت نماز واسه خودم میخونم وبه کسی ربطی نداره....!!!!» 

نگفتم به کسی ربطی نداره...فقط خندیدم وگفتم :«بنده احمق تر از من دیده بودی؟؟؟؟؟».....زود نماز خوندم وبی دعا بلند شدم...دیگه دعا نمیکنم....دیگه چیزی نمیخوام.....دیگه همون «صبر ومعرفت وجنبه » رو هم که ازت میخواستم نمیخوام....هرکاری دوست داری بکن....... 

 

 

********************************************************* 

** دوست عزیز بیا اینجا رو بخون و وای وای راه بنداز ولی اگه بخوای من رو نصیحت کنی ومن رو به راه راسته خنده داری که مد نظرت هست هدایت کنی ؛هرکسی میخوای باش؛ خط میکشم روی رابطه م با تو! مطمئن باش!!! 

وقتی میخوای قضاوت کنی بهتر پا بکنی توی همون کفشی که اون کرده وبعد قضاوت کنی....پس بهتره سکوت کنی ...همین!

تولدت عزیزم ، پر از ستاره باروون...

هوالمحبوب:  

اسم تولد که میاد ،دست ودلم میلرزه...نمیدونم چرا ولی یهو یخ میکنم...پریشب که رفتم سفارش کیک بدم یهو توی قنادی حس کردم نفسم در نمیاد...دیدنه کیکها بدجوور اذیتم میکرد.....اومدم بیرون ونفس عمیق کشیدم وبغض مسخره ای که توی گلوم خونه کرده بود را قورت دادم وبه خودم گفتم:مگه حتما باید تولد کیک داشته باشه؟این همه تولده بی کیک!این یکی هم روووش!!.....

یکی از اون آدمهاییه که با وجوده یه دنیا علاقه که نسبت بهش دارم توی ابراز احساسات بهش بسیااار ضعیفم....اونقدر که گاهی حس میکنه اصلا دوستش ندارم.....نه من!همه !!!!

اونقدر ماه ومهربونه که گاهی به شوخی بهش میگیم پترس....اونقدر معصوم ومظلومه که همیشه موقعه ی دعا ،خدا را به معصومیته اون قسم میدم ....تنها قربانیه عظیمه این زندگیه پرازدرده   که دلت واسش ریش میشه وقتی میبینی بی ادعا تمومه خودش رو وقف تو کرده ومن همیشه توی ابراز محبت کردن بهش مشکل داشتم....

تقریبا تمامه زندگیم باهاش دعوا کردم و تمومه زندگیم نگرانش بودم....همیشه وقتی جایی به بن بست میخورم حس میکنم به خاطره رفتاریه که باهاش دارم...ولی به خدا خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی دوستش دارم....باید جای من باشی که بدونی چقدر نگران آینده ولحظه لحظه زندگیشم....باید جای من باشی تا بفهمی چی میگم.....همیشه مدیونشم.....مدیونه مهربونیش...مدیونه لطفش ....مدیونه محبتش...مدیونه چشمهای قشنگش ودستای پراز محبتش.....مدیونه لقمه هایی که واسم میگیره وقتی باعجله دارم از خونه میرم بیرون  و بهم میده ومیگه توی رااه بخور ضعف نکنی....مدیونه پتویی که شبها وقتی میبینه از رووم پس زده شده ،میکشه رووم.....شامی که واسم شبهای امتحان میاره توی اتاقم و سپر بلایی که همیشه توی زندگیم میشه وبه خودش میگه بیخیال....مدیونه اینکه همیشه حواسش به تو تمومه آدمهایی که حتی یه سر سوزن بهش محبت نکردن هست.....بی ادعا وبی حدوحصر محبت کردن رو از اون وفرنگیس یاد گرفتم ولی  هنوز پیشه اونا هیچی نیستم.....

خیلی زوور زدم وسختی کشیدم تا بهش بفهمونم نگرانه آینده ش هستم وهرچی میگم واسه خودشه...اینکه ازش بخوام من رو به عنوانه کسی که دوستش داره باور کنه ولی نشد ونفهمید و من موندم وآینده ای که نمیدونم چی میشه ولی تمومه سعیم رو میکنم که خراب نباشه ونشه.....تمومه زندگیم اون واحسان وفرنگیس وفاطمه ان....تمومه زندگیم اونه با اون نگاهه معصومش که هیچ وقت نفهمیدم چیه تو چشمایه پر از سوالش....

همیشه توی ابراز احساسات بهش ضعیف بودم ومشکل داشتم وهمیشه......

کاش یه روزی فرصت جبرانه تمومه خوبیات را داشته باشم.....

تاصبح مثل تمومه آدمایی که واسم مهمند ودوستشون دارم ،واسه تولدش شب زنده داری میکنم وازخدا واسش بهترینها رو میخوام...اگه ماه رمضون نبود حتما واسه سلامتیش روزه میگرفتم..بالا سرش میشینم ودعا میخونم وناخوداگاه اشک میریزم وازخدا میخوام من ر به خاطره تمومه نامهربونیهام با اون ببخشه....میخوام ببوسمش اما نمیدونم چرا رووم نمیشه.....گوشه ی ملافه ای که روش کشیده رو میبوسم وکادوی تولدش رو میذارم بالای سرش وآرووم میگم تولدت مبارک واز خونه میزنم بیرووون.....

حتما وقتی بیدار میشه خوشحال میشه.....

تولدت مبارک النـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــازم.....ببخش که بدم...ببخش که اونقدر بدم که نمیتونم بغلت کنم وبهت بگم چقدر دوستت دارم.....ببخش....من رو مثل همیشه ببخش.....ببخش که حتی اینها رو رودررو هم نمیتونم بهت بگم....من رو ببخش آجی 

 

************************ *************************

1.بالاخره تموم شد،مرداده دردناکه زندگیه من!خداراشکر!  

2.روز پزشک مبارک!