_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

یـــک بـــار-اشتـــــبـــــاه-"عـــزیـــــــزم" صـــدا زدیـــــــد ...

هوالمحبوب:

یـــک بـــار-اشتـــــبـــــاه-"عـــزیـــــــزم" صـــدا زدیـــــــد

عــمـــــری ســت دلخــوشـــم به همیــن اشتبــاهتـــان ...

یکـ) اواخر مکالمه ی تلفنی الــی و خانم"میم"،مسئول مؤسسه ی فلان:
پس من برای هماهنگی باهاتون مجددن تماس میگیرم،خانومم!
الی:من خودم زن و بچه دارم،قصد ازدواج هم ندارم!
-ببخشید؟
الـی :عرض کردم من خودم زن و بچه دارم،قصد ازدواج هم ندارم!
- (با تعجب) منظورتون رو متوجه نمیشم.
الــی: بابت اینکه فرمودید"خانومم"عرض کردم.
-(با خنده) شما خیلی بامزه اید.
الــی :شما هم خیلی زیرکید که در لفافه پیشنهادتون رو عنوان کردید.چون توی ولایت ما آقایون که قصد ابراز علاقه به خانومشون یا خانومه من بعدشون رو دارند از این کلمه استفاده میکنن ولی من همچنان قصد ازدواج باهاتون رو ندارم و ترجیح میدم همکار باقی بمونیم !
-(با خنده) من هم به قصدتون احترام میذارم و برای هماهنگی کلاس ها باهاتون تماس میگیرم.
دو) الــی در تاکسی همراه با دو مسافر و یک عدد راننده به سمت مقصد مورد نظر:
الــی : مرسی آقا، من همین چاهارراه پیاده میشم
راننده :جـــانم؟
الـــی : من "جان " شما نیستم آقا! عرض کردم همین چاهارراه پیاده میشم
راننده در حال غرولند کردن زیر لب:بفرما!در رو محکم به هم نزنی!
ســهـ) مکالمه ی تلفنی من و آقای "ب" مسئول بخش فلان :
الی: من شماره ی دوستم رو براتون میفرستم که ایشون کار ترجمه تون را انجام بدند
- قربونتون برم،لطف میکنید.
الــی: خواهش میکنم،شما حیفید!
- واسه چی حیفم؟
الــی :برای قربونی شدن!
-(با خنده) اختیار دارید!
الــی :اگه من اختیار داشتم نمیذاشتم هر کسی بدون توجه به مخاطبش هر جوری دلش میخواد حرف بزنه!کلمه ها حرمت دارند،آدم برای هر کسی از یه سری کلمات و جمله ها استفاده نمیکنه.
_ من منظوری نداشتم.
الــی : با آدم منظور دار طور دیگه رفتار میکنند.دقیقن برای اینکه منظوری نداشتین گفتم.
- آدم ازتون میترسه به قرآن.
الــی : ترس خوبه!
 چاهار) الــی در حال کتاب ورق زدن و خانم "جیم" در حال صحبت با ارباب رجوع های خیگی(!):
ببین گلم،شما تا امتحان ندی نمیتونیم تعیین کنیم کدوم ترم باید بری...آخه قربونت برم این موقع کلاس اومدنه؟...آموزشگاه فلان بفرمایید؟جانم؟نه عزیزم اینجا دخترونه است.شعبه پسرونه نداریم...
- (رو به الی)چایی بیارم براتون؟
الــی : من چایی خور نیستم که،مرسی.
- چه عجب گلم از این طرفا؟!
الــی :جون بچه ت این دری وری هایی که به مردم میبندی به من نبند.
-(با خنده) کدوم دری وری ها ؟
الـی در حال ادا در اوردن :گلم و جونم و عشقم و قربونت برم و بیا بغلم و یه بوس بده و اینا!
- (با خنده) من دوستت دارم که اینو بهت میگم.
الــی :اییش،مثل این پسر نکبتا ها!!!یعنی بقیه رو هم دوس داری که میگی؟
- بقیه مرد که نیستند،زن اند بعدم اینا واسه احترام و جلب ارباب رجوعه!
الــی : اولن که تو وقتی تلفن جواب میدی نمیدونی مخاطبت مرد ه یا زن که بهش میگی جانم؟؟ دومن برای جلب ارباب رجوع کارای بهتر هم میشه کرد.
- مثلن ؟
الــی : مثلن کارای خاک بر سری!!بیشتر هم خوششون میاد تازه مشتری وفادار هم میشند بدجووور!!
- ( با خنده و غش و ضعف)خاک بر سرم!
الــی نوشت :
1)کلمه ها،جمله ها و ابراز علاقه ها،حرمت دارند،شناسنامه دارند،هویت دارند،احساس دارند.به بهونه ی ادب و احترام به گندشون نکشیم.مثل ریگ بیابون (من میگم مثل پشگل)خرجشون نکنیم.آبروی کلمه ها را نبریم.بی ارزش و بی هویتشون نکنیم.هرزه شون نکنیم!براشون ارزش و احترام قائل باشیم.بهترین و با احساس ترین کلمه و جمله ها را برای کسایی استفاده کنیم که بهترین و بیشترین حس رو نسبت بهشون داریم.آدم باشیم،لدفن!
2) بعضی وقتها مخصوصن وقتی مخاطبت مرد تشریف داره ترجیح میدی تظاهر به نشنیدن کنی،خیال میکنی داری خانومی و حیا به خرج میدی ولی همیشه مخاطبت گستاخ تر میشه، واسه همین باس یه جوری بزنی توی دهنش، باس یه جوری نشون بدی که متوجه جسارتش و یا سهل انگاریش شدی و رفتارش رو تقبیح میکنی حتی اگه به قول خودش منظوری نداره!

باز هــــــم عیـــــد شــــد مثــــــل هــــر ســـال ...

هوالمحبوب:

من واقعن نمیفهمم دقیقن مردم از کی فهمیدند داره بهار میاد  که یهو همه شون با هم ریختند توی خیابون که جای سوزن انداختن نیست؟ !اینا توی خونه هاشون از اول سال تقویم نداشتند که بفهمند اسفند کی تموم میشه که انگاری تازه فهمیدند و اینقدر عجله دارند و مضطرب اند؟!

جدا از شلوغی و عر و عور بچه های گم شده و سرتق هایی که نه نه و باباشون را به چارمیخ کشیدند برای یه وجب لباس و تازه عروسایی که گله ای با فک و فامیلاشون می ریزند توی بازار که واسه اولین عید ِ زندگی مشترکشون چشم فک و فامیل رو دربیارند و داد و هوار گوش خراش ِمغازه دارها و کسبه که آتیش زدند به مالشون،این بوی عید و تلاطم مردم که میون ِ این همه گرفتاری و نارضایتی رنگ ِ زندگی و هیجان میده اونم زیر ِ نم نم بارون که یه عالمه آدم را سر کیف و کوک میکنه و نمیشه علیرغم فرارت از سفره انداختن و منتظر سال تحویل شدن و روبرو شدن با خیلی چیزها و لحظه ها که سنگین ه واست،دلت اون لحظه ی غریب ِ"حول حالنا الا احسن الحال " را به امید یه عالمه روزای خوب،نخواد!

مهنـــــدس چـــــــرا بنــــزین تمـــــوم شــــــد...؟!!!

هوالمحبوب:

وقتی اندر فضایل مردی که قرار است ما به غلامی قبولش کنیم میگویند طرف "مهندس" است ما همیشه به این فکر میکنیم که مهندسی چه نوع ارزش و اعتبار و امتیازی میتواند باشد وقتی که تنها دلیل مهندس بودن طرف این است که چند درصد فیزیک و ریاضی و شیمی بیشتر از من و یا حتی آقا رضا بقال در کنکور زده و در دانشگاه هم خدا را شکر شعور تزریق نمیکنند که طرف اینقدر خودبرتر بین است و گمان میکند مهندس بودن یا شدن هدیه و عنوانی است از القاب بهشتی و خیر دنیا و آخرت خود و وابستگان و پیوستگانش در آن است.آن هم این روزها و حتی آن روزها که به مدد انواع و اقسام دانشگاهها و کلاس ها و جیب های پر پول والدین حتی آقا رضا بقال هم میتواند به دانشگاه برود و البته که بر همگان مبرهن است که معیار قبولی در دانشگاه پاسخنامه ی تست شماست نه میزان درک و شعور و انسانیت تان!

حالا اینکه میگویم "مهندس" الزاما منظورم فقط مهندسی نیست،دکترها،ارشدها،وکلا،متخصصین و استادان.هر عنوان و لقب و لیبلی که طرف با داشتنش احساس خودبزرگ بینی میکند و به چشم امتیاز به آن نگاه میکند و به مخاطب قرار دادنش به "مهندس" و "دکتر" خود را در جایی فراتر از دیگران حس میکند.

کنکور دادن و قبول شدن و دکتر و مهندس شدن فرایندی ست شبیه ظرف شستن و یا حتی غذا خوردن.یک نفر چلو کباب میخورد،یک نفر پیتزا و یک نفر نان و پیاز!

الزاما کسی که چلو کباب میخورد فرهیخته تر از کسی که نان و پیاز میخورد نیست ولی گمانم خوش آب و رنگ تر است و مطمئنن قرار نیست از این خوش آب و رنگی شعور و شخصیت فوران کند!

دلم میخواست همین جمعه ای که گذشت همه ی صحنه هایی را که در جلسه ی کنکور به چشم دیدم میدید،حالم زیاد خوب نبود.واقعن خوب نبود.همه ی شب قبلش حتی تا صبح ناخوداگاه یاد تمام سالهای گذشته ام می افتادم و تلاشهایی که به اسم دانشگاه رفتن کرده بودم برای عوض کردنش و اینکه نشد الا اینکه به مدد دانشگاه رفتن از وضعیت موجودم دور میشدم و شبش به همان وضعیت باز میگشتم.حالم واقعن خوب نبود،آنقدر که شب قبل پر و پاچه ی همه را در خانه گرفته بودم و حتی "پاچه بدم خدمتتون "گفتن ِ احسان هم مرا نمیخنداند و بیشتر عصبی ام میکرد!

ولی صبح که چشمم به صحنه هایی می افتاد که زیاد از حد خنده دار بود حالم عوض شد.نیشم شل شد و هی لبخند بود که با دیدن هر صحنه بر صورتم نقش می بست.و به این فکر میکردم که همیشه دنیا با وجود آدمهایی که به خیالم نادانند ،جای قشنگ و با مزه ای خواهد بود. و اینکه همه چیز الکی شده،همه چیز مزخرف شده حتی مدرک هایی که دست آدمها میدهند که روی هیچ کدامشان چیزی از معدل شخصیت و شعور و انسانیت طرف ننوشته! و اینکه چقدر آدم در زندگی ِ من هستند که با تحصیلات عالیه شان معدلی تک رقمی در انسانیت دارند و چقدر آدم که دانشگاه برایشان پشیزی ارزش نداشته و من در حد مرگ میپرستمشان!

+به من بگویید الی!

همان که دلش میخواست خیلی چیزها عوض میشد!همین :)