هوالمحبوب:
یـــک بـــار-اشتـــــبـــــاه-"عـــزیـــــــزم" صـــدا زدیـــــــد
عــمـــــری ســت دلخــوشـــم به همیــن اشتبــاهتـــان ...
هوالمحبوب:
من واقعن نمیفهمم دقیقن مردم از کی فهمیدند داره بهار میاد که یهو همه شون با هم ریختند توی خیابون که جای سوزن انداختن نیست؟ !اینا توی خونه هاشون از اول سال تقویم نداشتند که بفهمند اسفند کی تموم میشه که انگاری تازه فهمیدند و اینقدر عجله دارند و مضطرب اند؟!
جدا از شلوغی و عر و عور بچه های گم شده و سرتق هایی که نه نه و باباشون را به چارمیخ کشیدند برای یه وجب لباس و تازه عروسایی که گله ای با فک و فامیلاشون می ریزند توی بازار که واسه اولین عید ِ زندگی مشترکشون چشم فک و فامیل رو دربیارند و داد و هوار گوش خراش ِمغازه دارها و کسبه که آتیش زدند به مالشون،این بوی عید و تلاطم مردم که میون ِ این همه گرفتاری و نارضایتی رنگ ِ زندگی و هیجان میده اونم زیر ِ نم نم بارون که یه عالمه آدم را سر کیف و کوک میکنه و نمیشه علیرغم فرارت از سفره انداختن و منتظر سال تحویل شدن و روبرو شدن با خیلی چیزها و لحظه ها که سنگین ه واست،دلت اون لحظه ی غریب ِ"حول حالنا الا احسن الحال " را به امید یه عالمه روزای خوب،نخواد!
هوالمحبوب:
وقتی اندر فضایل مردی که قرار است ما به غلامی قبولش کنیم میگویند طرف "مهندس" است ما همیشه به این فکر میکنیم که مهندسی چه نوع ارزش و اعتبار و امتیازی میتواند باشد وقتی که تنها دلیل مهندس بودن طرف این است که چند درصد فیزیک و ریاضی و شیمی بیشتر از من و یا حتی آقا رضا بقال در کنکور زده و در دانشگاه هم خدا را شکر شعور تزریق نمیکنند که طرف اینقدر خودبرتر بین است و گمان میکند مهندس بودن یا شدن هدیه و عنوانی است از القاب بهشتی و خیر دنیا و آخرت خود و وابستگان و پیوستگانش در آن است.آن هم این روزها و حتی آن روزها که به مدد انواع و اقسام دانشگاهها و کلاس ها و جیب های پر پول والدین حتی آقا رضا بقال هم میتواند به دانشگاه برود و البته که بر همگان مبرهن است که معیار قبولی در دانشگاه پاسخنامه ی تست شماست نه میزان درک و شعور و انسانیت تان!
حالا اینکه میگویم "مهندس" الزاما منظورم فقط مهندسی نیست،دکترها،ارشدها،وکلا،متخصصین و استادان.هر عنوان و لقب و لیبلی که طرف با داشتنش احساس خودبزرگ بینی میکند و به چشم امتیاز به آن نگاه میکند و به مخاطب قرار دادنش به "مهندس" و "دکتر" خود را در جایی فراتر از دیگران حس میکند.
کنکور دادن و قبول شدن و دکتر و مهندس شدن فرایندی ست شبیه ظرف شستن و یا حتی غذا خوردن.یک نفر چلو کباب میخورد،یک نفر پیتزا و یک نفر نان و پیاز!
الزاما کسی که چلو کباب میخورد فرهیخته تر از کسی که نان و پیاز میخورد نیست ولی گمانم خوش آب و رنگ تر است و مطمئنن قرار نیست از این خوش آب و رنگی شعور و شخصیت فوران کند!
دلم میخواست همین جمعه ای که گذشت همه ی صحنه هایی را که در جلسه ی کنکور به چشم دیدم میدید،حالم زیاد خوب نبود.واقعن خوب نبود.همه ی شب قبلش حتی تا صبح ناخوداگاه یاد تمام سالهای گذشته ام می افتادم و تلاشهایی که به اسم دانشگاه رفتن کرده بودم برای عوض کردنش و اینکه نشد الا اینکه به مدد دانشگاه رفتن از وضعیت موجودم دور میشدم و شبش به همان وضعیت باز میگشتم.حالم واقعن خوب نبود،آنقدر که شب قبل پر و پاچه ی همه را در خانه گرفته بودم و حتی "پاچه بدم خدمتتون "گفتن ِ احسان هم مرا نمیخنداند و بیشتر عصبی ام میکرد!
ولی صبح که چشمم به صحنه هایی می افتاد که زیاد از حد خنده دار بود حالم عوض شد.نیشم شل شد و هی لبخند بود که با دیدن هر صحنه بر صورتم نقش می بست.و به این فکر میکردم که همیشه دنیا با وجود آدمهایی که به خیالم نادانند ،جای قشنگ و با مزه ای خواهد بود. و اینکه همه چیز الکی شده،همه چیز مزخرف شده حتی مدرک هایی که دست آدمها میدهند که روی هیچ کدامشان چیزی از معدل شخصیت و شعور و انسانیت طرف ننوشته! و اینکه چقدر آدم در زندگی ِ من هستند که با تحصیلات عالیه شان معدلی تک رقمی در انسانیت دارند و چقدر آدم که دانشگاه برایشان پشیزی ارزش نداشته و من در حد مرگ میپرستمشان!
+به من بگویید الی!
همان که دلش میخواست خیلی چیزها عوض میشد!همین :)