_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

آه بگذار گم شوم در تو ....کس نیابد ز من نشانه ی من

هوالمحبوب:

داریم قدم میزنیم وداره واسم حرف میزنه!بعد حرفاش تموم میشه وخاطره گفتن من شروع میشه!واسش مثل همیشه تند تند حرف میزنم و بلند بلند!دست خودم نیست وقتی میرم توی حسه حرف زدن، نگاهها واسم مهم نیست و هر از چندگاهی با صداش که میگه آرومتر همه دارند نگاهمون میکنند صدام را یه خورده میارم پایین و باز روز از نو روزی از نو!

دستام را دارم تند تند درحین حرف زدن تکون میدم و باز لبخند میزنه ومیگه که اگه یه روز دستات رو ببندند تو چی کار میکنی؟

میگم دق میکنم!

قدم میزنیم وحرف میزنیم وعابرها را تماشا میکنیم!

هوا سرده.دستم را هل میدم توی جیبهام وخودم را توی خودم جمع میکنم وشروع میکنم به غر زدن که چقدر سرررررررررررررررررررررررررده!

باز قدم میزنیم وباز من عشق میکنم از بودنش وموندنش توی زندگیم! از اینکه هست.از اینکه اومده که باشه.اومده که بهم ثابت کنه خدا هنوزم حواسش بهم هست.دستام را هل میدم توی جیبهام وشونه به شونه کنارش قدم میزنم.وااااااااااااااای که چه حسی داره....

باد سردی داره می وزه وخودش را توی خودش جمع میکنه و دستاش رو زیر بغلش قایم میکنه که سردش نشه.

لعنت به من که دستکش ندارم تا از دستهام دربیارم و بهش بگم دستش کنه.

همیشه توی این فصلهای سرد دستکش هام را گم میکنم.همیشه یه لنگه دستکش هام گم میشه و من می مونم و یه دستکش بی لنگه که اصلا ترجیح میدم نباشه!

چندروز پیش یه اس ام اس داشتم که نوشته بود:موقع خریدنه لباس زمستونی حواست را جمع کن لباسی بخری که جیبش به اندازه ی دو تا دست جا داشته باشه.ازکجا میدونی؟شاید همین پاییز و زمستون عاشق شدی

یادمه به خودم گفتم:عجب!یعنی لباسه خودش جیب نداره که قراره به این بهونه دستش را بکنه توی جیب من؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا من به خاطره احتمالی وقوعش  اون هم درحد صفر(!)، برم لباس بخرم که جیبش به اندازه ی دو تا دست جا داشته باشه؟!

ملت چه قدر خوشحالند واسه خودشون ها!

من عاشقم بشم نمیذارم دستش را بکنه توی جیبم!چه جلف بازی ها !آقا دستت رو بکن تو جیبه خودت ! اهه!

وبعد اس ام اس را پاک کردم..

الان یاد اون اس ام اس افتادم.یاد حسم ، یاد حسش.دستم را توی جیبم میچرخونم چک کنم ببینم به اندازه ی دوتا دست جا هست؟!میبینم هست...

انگار از همون روز اول حواسم بوده به اندازه ی دوتا دست جا داشته باشه.

دستم را میذارم روی قلبم ببینم حسم عشقه یا نه؟!عاشقم یا نه؟!

میبینم میخواد از جا کنده بشه.پس من هر دو تا شرط را دارم که دستاش را بگیرم و.بذارم توی جیبم تا سردش نشه.

دستاش را میگیرم و میذارم توی جیبم.

جا میخوره! خجالت میکشه. دستش را میکشه طرف خودش  و میگه :زشته! مردم دارند نگاهمون میکنند.

لبخند میزنم و میگم :گور بابای مردم! کی میدونه توی دلم چی میگذره؟!

نگاهم میکنه ومیگه :چی میگذره؟

خودم را جمع میکنم و میزنم به جاده ی شوخی و میگم :یه عالمه صدای قاروقور که میگه گرسنمه! بریم یه چیزی بخوریم؟!

میخنده و میگه: تو هم که همه ش گرسنه ته(!)، بریم!

چادرش را میکشه روی دستاش که توی جیبمه و با هم میریم سراغ یه فست فود

نه من چیزی میگم و نه اون! ولی خودش میدونه چقدر دوستش دارم!

بیخیال نگاه مردم!

دیگر جواب زنگهای تورا هم...ولش کن هیــــــــچ!

هوالمحبوب:

یادمه اون روز روزا یه بار بچه ی جناب سرهنگ بهم گفت : میدونم که میتونم هر موقع وهرجا خواستم بهت زنگ بزنم ونگرانه این نباشم که الان یعنی کجاست ومیتونه صحبت کنه یا نمیتونه ،فقط باید مواظب باشم سر کلاست بهت زنگ نزنم  چون نمیتونی صحبت کنی.راس میگفت هر موقع بهم زنگ میزد باهاش صحبت میکردم هر ساعت از شبانه روز وهرجا .حتی جاهایی که ممنوع بود یا نمیشد ویا نباید میشد.

آخه کجای دنیا ممنوع بود سلام والسلام دوتا دوست؟اصلا کدوم قانون باید من را محدود یا مجبور میکرد از شنیدن ودیدنه کسایی که جزئی از زندگیم بودند واسمشون دوست بووود!هرساعت وهرجا ولی به قوله خودش غیر از کلاس.اون تنها کسی بود که حتی توی کلاس هم بهش میگفتم الان توی کلاسم وبعد باهاتون صحبت میکنم واون عذر خواهی میکرد....

آخه اون روزا خیر سرمون مثلا خیلی سرکش بودیم وبچه ها هم یه خورده حرف گوش کن تر بودند.نه مثل الان که تا گوشیت را برمیداری چک کنی که مثلا ساعت چنده ،سه نفر از اقصی نقاط کلاس گوشی به دست دارند اس ام اس میدند وتا میای اعتراض کنی که چرا؟ یهو میگن پس چرا خودتون گوشیتون را برداشتید واین جور بی ادب بازی ها وگستاخی ها! ورطب خورده منعه رطب کی کند؟!

واسه همین گوشی توی کلاس کلا silent  تشریف داره وبه هیچکسی جواب نمیدم مگر اینه از خونه باشه.آخه توی خونه تاکید کردم به هیچ عنوان به من توی این بازه زمانی زنگ نزنید مگر اینکه کارتون خیلی ضروری باشه ووقتی هم شماره خونه میفته روی گوشیم تا بیام جواب بدم قلبم میفته توی حلقم وهر دفعه هم جواب دادهم یه چیزه مسخره بوده وبعد هم تا اومدم خونه کلی غر غر کردم که من توی کلاس آبرو دارم مثلا وجونه نه نه تون تا کارتون ضروری نیست زنگ نزنید! ویه مدتیه افاقه کرده و صرفا واسه کارای ضروری سر کلاس باهام تماس میگیرند ومن هم به بهونه از کلاس میام بیرون وجواب میدم....

تا امروز....

با عجله میام کلاس وبا چه مکافاتی وکتاب ها باز وتند تند درس وسوال وجواب  و I am a door  و It is a black board  و این قیبل مسائل که یهو صفحه گوشیم که روی صندلی جا خوش کرده هی خاموش روشن میشه ومنم میگم بیخیال بعد از کلاس....یه دور توی کلاس میچرخم واین گوشی از چشمک زنی باز نمی ایسته و باز روشن وباز خاموش وباز کم محلیه من....

وقتی همه حواسها به تمرین وpractice two by two  هستش نیم خیز میشم پیش گوشیم ومیبینم 3 تا میس کال از خونه ست وباز داره گوشیم زنگ میخوره ومن تا بیام از خودم بپرسم چی شده یعنی وااااااای واین جور حرفا باز گوشی زنگ وزنگ وزنگ ومن میپرم از کلاس بیرون ویهو صدای الناز رو میشنوم که میگه:مزاحم کلاست نمیشم میدونم توی کلاسی فقط یه جمله بگم:نمیخواد واسه اردکــــــهـــــــــــا خیار بخری ،خودم خریدم! و زود قطع میکنه....

یعنی میخوای دونه دونه موهات را با دستات بکنی 

یعنی الان من کنار جالیز بودم وهر آن ممکن بود خیار بخرم ، اون هم واسه اون دوتا ورپریده وممکن بود چه ضرره هنگفتی بهم بخوره که تو  4 بار زنگ میزنی که از این فاجعه جلوگیری کنی.که تازه منت هم میذاری فقط یه جمله....

بزنم خودم رو بکشم کلا راحت بشید؟؟؟...

یعنی تا نرفتم توی آبخوری وپنج تا لیوان آب نخوردم اون هم پشت سر هم آرووم نشدم که مبادا یهو داد وبیداد راه بندازم

حالا باز بیا بگو تا کار واجب ندارید بهم زنگ نزنید.ببینم این دفعه زنگ میزنی بگی میدونم سر کلاسی اما الان تلویزیون داره عمو پورنگ نشون میده ومن به احترامه تو که دوستش نداری تلویزیون را خاموش کردم و I LOVE U PMC !!!!!


خدا کند که فقط زود آن زمان برسد...

هوالمحبوب:  

داره گله میکنه 

دارم بهش میگم که اون موقع که بهت میگفتم حواست جمع باشه واین کار روبکن واون کار رو نکن ؛گوش ندادی و یواشکی من رفتار کردی و حالا غیر از عجب(!) چیزی نمیشه گفت.باید حواست جمع میبود.دنیا پر از آدمایی هست که فقط به خاطره حسادت رنگ عوض میکنند ومیشند یه کسی دیگه... 

اون حرف میزنه ومن حرف میزنم 

اون گوش میده ومن گوش میدم. 

بهش میگم احسان میون این همه آدم من کاری از دستم برنمیاد اما به خدا تاآخرش پشتتم.حتی اگه میتی کومون(!)اجازه ی نفس کشیدن بهم نده.اما روی حساب و کتاب رفتار میکنم.... 

میدونم کاری از دستم برنمیاد اما همین حرفا یه خورده دلش رو آروم میکنه وگرم... 

بغض میکنه... 

هرموقع بغض میکنه من گریه م میگیره وتازه اون شروع میکنه من رو دلداری دادن و امید دادن به من.یهو جاهامون عوض میشه! 

بابغض میگه:الهام! یه موقع هایی هست آدم با خودش میگه:از بابا انتظار نداشتم...از مامان انتظار نداشتم.از همه انتظار داشتم الا عمه...از همه انتظار داشتم الا خواهرم..الا برادرم..الا عموم...الا خاله م..الا بابابزرگم..الا  دوستم..الا همسایمون..الا این...الا اون....! الهام!یعنی باید بگیم از همه انتظار نداشتم؟؟؟؟؟؟ 

الهام یعنی ما از هیشکی نباید انتظار داشته باشیم؟؟؟؟ازهیشکی؟؟؟؟هضمش واسم سخته! 

اشکام را پاک میکنم وبهش میگم :خوبیه این اتفاقا به اینه که مقاومتر میشیم.میگه بگو :بی غیرت تر!!!! 

میگم :محکمتر! خوبه از هیشکی انتظار نداشته باشیم! اینطور بهتره! من خیلی وقته از هیشکی انتظار ندارم حتی تو!!!! 

اینطوری اگه یهو نامردی ودوروویی نکنند میذاری به حسابه محبتشون وراحتتر دوستشون داری!  

اینا همه ش تجربه ست!واسه رابطه های بعدیت با آدما.با همه!دردش هم واسه اینه که یهو یادت نره چی بهت گذشت وباز راه قبلیت رو بری.

احسان!راضی باش! 

این روزها تموم میشه واون آخرش زود میرسه.آخرش خوب تموم میشه.قـــــســــم میخورم 

 

***************************** 

پ.ن:   

۱-دیشب کلی با خدا حرف زدم.عکسهای بچگیم را گذاشتم جلوش.عکسهای خودم واحسان والناز رو.کلی باهاش حرف زدم.بهش گفتم ببینه ما هیچ فرقی نکردیم الا اینکه قد کشیدیم.ما هنوز مثل قبلنا ضعیفیم فقط صدامون بلندتر شده وادعامون بیشتر!!!خودش حواسش باشه به بچه هایی که قدرت مراقبت از خودشون رو هم ندارند.بهش گفتم یه جرعه صبربفرست اینطرف پلیز!!! 

 

۲- دیگه اون پست «صندلی قدرت» اون پایین بسه.خودم اونقدر خوندمش تا اهمیتش رو از دست داد.«گل پسر» الان برش داشتم چون واسه خودم هم اهمیتش رو از دست داد.