_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

ترک کام خـــود گرفتم تا بــرآید کـــــام دوووست....

هوالمحبوب:


وقتی "میتی کومون " به غذا گیر میده و یه ایراد اساسی از توش پیدا میکنه که چنین و چنان و هی غر میزنه ،چه به حق باشه و چه به ناحق و چه راست بگه و چه فقط بهونه باشه،حتی اگه خودت میخواستی همون ایراد را از غذا بگیری اما یه دفعه همگی طبق یه قانون ِ نانوشته و هرگز نگفته ،همینطور خودجوش حتی اگه از سیری مفرط بمیریم یا حالمون حتی از غذا به هم بخوره شروع میکنیم با ولع و آروم و در سکوت بدون هیچ کلمه ای غذا را خوردن !

مثل قحطی زده ها که انگار هزار ساله غذا بهشون نرسیده....

کار حتی به یه بشقاب اضافه هم میکشه و ته بشقابامون را چنان میخوریم و تمیز میکنیم که اصلا احتیاجی به شستشو نداشته باشه....

تا حالا هیچکی راجب این موضوع با کسی دیگه حرف نزده....تا حالا هیشکی به هیشکی این پیشنهاد را نداده تا حالا هیچکی از هیچکی تو خونه  نخواسته این کار رو انجام بده،یه حرکت ِ کاملا خودجوش که حتی بعدها هیچ کدوممون هم راجبش با همدیگه حرف نمیزنیم!

حریص و با لذت تمام غذا را میخوریم و هی تظاهر میکنیم چقدر گرسنه مون بود.

مهم نیست بعدش متهم میشیم به نفاق و صحه نذاشتن به اعتراضی که شد!


اینا درد نداره....


موقعی درد داره که حس کنی پشتیبان نداری....حامی نداری...که پشتت خالی شده ..که مرکز ثقل سرزنشی ...که حس کنی تو رو فقط واسه اون میخوان که احتیاجشون مرتفع بشه...که فقط وسیله ای....

بدون ِ حتی یه کلمه ، حرف یا جمله بهش میگیم که یه عالمه دوسش داریم و بهترین غذای عمرمون را خوردیم و خیالت تخت خانووووم...

درد داره وقتی یهو پشتت خالی میشه....

لازم نیست حرفی بزنی واسه زخمی که به دل ِ...باید سکوت کنی و تا ته بدمزگی پیش بری تا مذاق آدم دوست داشتنیت شیرین بشه....



الــی نوشت :


یک ) دوستام متاسفم که قسمت "نظر بدهید" وبلاگ "  شـبـیـــه یکــ  دخـتـــر خـوبـــ ! " باز نیست.قراره که باز نباشه .شاید یه روز راجبش توضیح دادم فعلا فقط ساری....همینـــ !


در نهانخــانه ی جـــــــــــانم ، گل یاد تــــــــو درخشـــید...

هوالمحبوب:


وقتی سرت شلوغ باشه و وقتی خسته باشی ،حواست از خیلی چیزها و خیلی افراد پرت میشه و متهم میشی به فراموشی و سهل انگاری! خوب خودت میدونی که اینطور نیست ولی خوب همه هم شبیه هم نیستند که متوجه بشند و به دل نگیرند یا غصه نخورند! بعضی ها اونقدر کوچولو اند و معصوم  و ساکت که فقط از چشماشون میتونی بفهمی چی توی کله شون میگذره!

باید هر چه قدر هم سرت شلوغ باشه و خسته باشی ،حواست به چشمهایی باشه که گاهی در سکوت میگند : پس من چی؟؟؟!!!!الی حواست هست؟؟؟؟

دراز کشیدم و چشمام داره بسته میشه اما یاد چشماش می افتم و صداش میکنم...میاد کنارم می ایسته. بهش میگم واسه عید کفش خریدی؟

میگه بله! میگم پس چرا به من نشون ندادی؟..میگه الان میرم میارم و میره کفشهای سفید خوشگلش را میاره و من کلی براش ذوق میکنم....

بهش میگم کنارم بشینه... و میشینه روبروم و دستاش را میگیرم و بلند میگه :آآآآخ!

دستاش زخم شده...چی شده؟

رفته لای در...

کی؟چرا حواست به خودت نیست؟ تو دیگه بزرگ شدی ها! بچه نیستی....

دستش را میبوسم و بهش میگم دخترم را دوست داری؟...میگه بله! میگم چقدر؟

میگه خیلییییییی....

میگم من را بیشتر دوست داری یا دخترم را؟

میگه هر دوتا تون....

میگم نمیشه که! من را بیشتر دوست داری یا دخترم؟

میگه خوب هر دوتا تون....

میگم مگه میشه آدم دو نفر را یه اندازه دوست داشته باشه؟

میگه بله.....

میگم پس اگه من را اندازه ی دخترم دوست داری چرا منو بغل نمیکنی؟ بوسم نمیکنی؟ نازم نمیکنی؟ نمیذاری رو پاهات و دست بکشی روی سرم؟بهم غذا نمیدی؟ منو نمیبری دستشویی؟ لباسم را عوض نمیکنی؟

خودش را میچسبونه بهم  بغلم کنه و ثابت کنه اندازه دخترم دوستم داره....

بهش میگم روزی یه بار که نمیشه!!! توی یه روز هی تند تند  باید بغلم کنی و بوسم کنی ...جلو بابا،جلو مامانی،جلو احسان،جلو الناز،جلوی هر کی توی خونه بود ونبود.بعد لباسام چی؟ غذام چی؟

چیزی نمیگه و میخنده....

بهش میگم آدم میتونه دو نفر را اندازه هم دوست داشته باشه....میتونه هزار نفر را اندازه هم دوست داشته باشه....میتونه یه دنیا را یه اندازه دوست داشته باشه و اندازه ش هم خیلییییی باشه.....اصلا دل آدم اونقدر بزرگه که همه توش جا میشند و باید همه را دوست داشته باشیم...بعد بیشتر و کمتر داره...یک نفر چون آجیته بیشتر تر دوستش داری.یه نفر چون داداشته بیشتر تر دوستش داری..یه نفر چون پسر همسایتونه کمتر تر دوستش داری....وقتی یه نفر بهت محبت میکنه بیشتر دوستش داری و وقتی یه نفر بهت ظلم میکنه کمتر دوستش داری...اون دوست داشتنه باید باشه....برای همینه وقتی دعا میکنی یاد همه می افتی....چون دوستشون داری و براشون نگرانی....

خدا آدم را به دنیا اورده که همه ی آدمای دیگه را همونقدر دوست داشته باشی که خدا دوستت داره...یعنی باید همه را دوست داشته باشی....نه اینکه بری ماچش کنی و بغلشون کنی ها!..مثلا آدم که نمیتونه بره آقا رحیم را بغلش کنه....میتونه؟

میخنده و میگه :نه!

میگم پس مدل دوست داشتنه فرق میکنه...مثلا تو میتونی برای آقا رحیم دعا کنی.براش وقتی آش پختیم یه کاسه آش ببری.اگه مریض شد مثلا حالش را بپرسی..اما مثلا برای آجی و یا داداشت میتونی حتی تا صبح بالای سرش بیدار بمونی و دستش را بگیری تو دستات تا آروم بخوابند....

میفهمی چی میگم؟

سرش را به علامت تایید تکون میده....

آدم نباید توی دلش از کسی غم داشته باشه یا ناراحتی.نباید کسی باشه که تو دوستش نداشته باشی و هلش بدی توی قسمت بد ه دلت.باید مثل مامانی همه را دوست داشته باشی و بهشون احترام بذاری....

دل آدم برای دوست داشتنه و  یه دنیا جا داره.برای همینه که تو هم میتونی من و هم دخترم رو هم احسان را هم الناز را هم مامانی و هم بقیه را یه اندازه دوست داشته باشی. ولی نمیتونی لباسمون را عوض کنی و بهمون غذا بدی که! چون خودمون بلدیم این کار رو بکنیم. وقتی این کار ها را بکنی به جای اینکه دوستت داشته باشیم اعصابمون خورد میشه هی توی دست و پایی....

مثلا اگه واسه من یه کتاب بخری من خیلی خوشحالم میشم یا وقتی به مامانی کمک کنی اون خوشحال میشه و لی اگه واسه دخترم کتاب بخری ،اون هم خوشحال میشه؟

میخنده و میگه نه!

میگم دیدی؟ اون را باید بغلش کنی..بوسش کنی...لباسش را عوض کنی....بهش شیر بدی تا خوشحال باشه و بخنده..پس مدل دوست داشتنه فرق میکنه..اوکی؟

دهنش را کج میکنه و ادای منو در میاره و میگه اوکی

بهش میگم حالا کفشهات را بذار توی اتاقت و امشب بیا پیش من بخواب،دلم برات تنگ شده....فقط جون آجی لگد نزنی ها! خیلی خوابم میاد....

میگه باشه و میره توی اتاقش و من دیگه چیزی یادم نمیاد.....

چشمام را که باز میکنم دیگه نزدیکای صبحه و " فــــــاطمه " ای که قرار بود پیشم بخوابه توی اتاق نیست....



الـــــــــــی نوشت:

1 . درست مثل کسانی که بهشون میگند چند روز دیگه بیشتر زنده نیستی و یه عالمه کار نا تموم دارند که میخواند این لحظه های آخر انجام بدند و یه عالمه حرف نگفته دارند که میخواند همه ش را بزنند ، می مونم.....

از همین حالا دلم تنگ میشه و با خودم میگم اون موقع چی کار کنم؟

بعدبه خودم میگم لوس نشو الی!......


 2. شونصد تا کتاب آماده کردم بخونم و دو سه تا فیلم معرکه ببینم. به خودم قول  دادم اگه شده حتی بمیرم هم این "تاریخ تمدن ویل دورانت" را تمومش کنم. حیف که نویسنده ش مرد و گرنه کتاب معرکه ای بود.الان هم هست ! فقط تا ناپلئون می ری و بعد معلق می مونی تو فضا تا خودت ،خودت را به یه صراطی مستقیم کنی!!!!!!!!!!!!


3. 

این غصه با گذشت زمان حل نمی شود


دردی است که اگرچه نهان حل نمی شود....


این درد را چگونه بگویم ؟ چه فایده ؟

با گفتن به این و به آن حل نمی شود


خون گریه ای که بغض مرا مویه میکند

در کل آب های جهان حل نمیشود


در من کسی نهیب برآورده است... آی!!!

هی قصه های کهنه مخوان ! حل نمی شود......نمیــــــشــــود.....TAKE IT EASY Eli...

I LOVE YOU !

هوالمحبوب:


لازمه کلی حرف بزنم وصغری کبری بچینم وحرف وحدیث سر هم کنم وبعد تعمیم بدم به هزارتا خاطره واتفاق که فقط تو میدونی ومن وبعد کلی حرف بزنم وبعد توی همین کافی نت اشکم ول بشه روی مانیتور وبعد دماغم را بکشم بالا و اون آخر سر هم بهت بگم :تولدت مبارک و ممنون که هستی؟؟؟؟!!!!

چی بگم که ندونی؟

چی بگم که نفهمیده باشی؟

چی بگم که نگفته باشم؟

چی بگم که نگفتم ولی از توی چشمام وداد وبیداد وغرها ونگرانی هام درک نکرده باشی؟

چی بگم که ..........؟

خودت میدونی اگه نبودی من هم نبودم

خودت میدونی که نفس کشیدنم به خاطر تو و الناز و فاطمه و فرنگیس ه

خودت همه ش رو میدونی

تک تک جمله هایی که میگم ونمیگم

تمومه حرفای گفته ونگفته

خودت میدونی

الانه که اشکم ول بشه وحیثیتم بره

الانه که مثل دختر بچه های سه چهارساله که دلشون تنگه شروع کنم و هیشکی جلو دارم نباشه

الانه که.......

ممنونم

از تـــــــــــــــــــــو

از خــــــــــــــــــدا

و از اون زن و مردی که باعث دادن  ه تو به من شدند

احســــــــــــــــــــــــان

احســـــــــــــــــــانم

احســــــــــــــــان تولــــــــــــدت مبــــــــــــــــــارک آجی!

همینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



پـــــ .نــــــــــــ :


خیلی خوشحالم از اینکه ؛ تو به دنیا اومدی، تو
دنیا فهمید که تو انگار ؛ نیمه‌ی گمشدمی تو

زندگی خیلی خوبه ؛ چون که خدا تو رو داده
روز تولدم، برام ؛ فرشته‌شو فرستاده

خدا مهربونی کرد ؛ تو رو سپرد دست خودم
دست تو گرفتمو ؛ فهمیدم عاشقت شدم

آورده دنیا یه دونه ؛ اون یه دونه پیش منه
خدا فرشته هاشو که ؛ نمی‌سپره دست همه

تو نمی اومدی پیشم ؛ من عاشق کی می شدم؟
به خاطر اومدنت ؛ یه دنیا ممنون توام......
کل موزیک رو هم از اینجا گوش بده !  >>>>>>>> خــــــیلی خوشحالـــــــــــــــــــــــــم