_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــرِ خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

ای بابا!

هوالمحبوب: 

 

تو چشمای من نگاه کن 

جون بچه ت تو چشمای نگاه کن! 

آخه به من میاد از این فیلم هندی بازیا! ؟! 

آخه تو خودت خواهر مادر نداری بچه (!) پشت سر مردم حرف در میاری !بزنم با دیوار یکیت کنم ؟هاااان؟! 

لا اله الا الله! 

جون بچه ت دیگه فیلم هندیش نکن!یهو دیدی اینقدر تمیز تعریف کردی خودم هم باورم شدا!  

بابا مسئله خونوادگیه  این فیلم هندی بازیا چیه رومنسش(Romance) میکنی!  به ه ه ااااااا! 

بیاین

گاهی فقط گوش بدید 

هیچی نگید 

اینطور قشنگتره 

اینجا واسه من رود پیدراست که کنارش میشینم وبه جای گریه توش مینویسم اینقدررررررررررتا دلم خالی بشه 

از خدات باشه که میذارم تو هم بخونی(اینو از عمق وجودم ازحرص گفتما! ولی راست گفتم!!!!) 

حالا بیا ماچم کن از دلم در بیار بعد راجبت یه فکری میکنم!

 

 

*******************

پ.ن:  

تو موده اینم کامنتهامو فقط خودم بخونم 

مرسی واسه همه چی! 

زندگی پرتقال است....قورت باید داد با هسته!

دستگاه سی دی پلیر را روشن میکنم (فارسیش چی میشه؟آهان دستگاه نمایش سی دی!)و میرم تو آشپزخونه واسه خودم یه چیزه خوردنی پیدا کنم بیارم کنار مامانه خونه دراز بکشم وبخورم ویه فیلم مشتی با هم ببینیم.هیچی تو این خونه پیدا نمیشه.یعنی وقتی هم پیدا بشه تا مدتها باید اونو بخوری!مثلا فقط تا دو ماه تمومه خونه پر از سیبه.بعد دور میفته روی مثلا نارنگی!بعد تا سه ماه باید هی نارنگی بخوری وبعد مثلا یه میوه یا چیزه دیگه!

الان هم تو تاقچه،رو کانتر اوپن آشپزخونه(آهان!فارسیش میشه پیشخون!!)،توی یخچال،تو کابینت ،تو جا کفشی(!!!!!!!!)پر از پرتقا له! دوتا واسه خودم پوست میگیرم ومیام دراز بکشم وبخورمشون وفیلم تماشا کنم که یهو یادم میفته باید یه مقدار ادب اجتماعی داشته باشم ومثلا به نه نه م تعارف کنم!ولی دلم نمیاد!

ماله خودمه!!!! ولی ای بابا! امان از این دله رئوف ومهربونه من! سه تا پر پرتقال میکنم به حاج خانوم میدم وخودم تند تند همشو میخورم که مبادا مجبور بشم باز تعارف کنم وهی باهم فیلم تماشا میکنیم که یهو بعد از نیم ساعت  روی اون دنده ش لم میده و مبینم با یه حالته طلبکارانه ویه خورده کنجکاوانه میپرسه:"الهام؟هسته های پرتقالت رو چی کار کردی؟؟؟؟"

منم  نیشم را شل میکنم وبعد دهنم را باز میکنم ومیگم :"قورتش دادم ! "

میبینم میخنده و میگه:" خسته شدم این هسته ها تو دستمه.چرا بشقاب نیوردی؟ میشه این دو سه تا رو هم بگیری قورتش بدی؟؟؟؟"

حالا یکی بیاد منو جمع کنه!!!!

بغضی به تازگیه امشب!

 هوالمحبوب:

امروز بعد از مدتها –مثلا فکر کن بعد از شاید شونصدسال ! –تلویزیون دیدم وتازه دیدم اووووه تو دنیا این چندوقت چه خبر بوده و من خبر نداشتم!داشتم دومین قاشق نونهای خیس خورده توی آبگوشته توی کاسه رو دهنم میگذاشتم که مجری اخبار سیر تحول تونس و مصرو لیبی وبحرین واردن وبعد هم عربستان رو یکی بعد از دیگری ردیف کرد وشرح داد واز مردمی گفت که دنباله گرفتن حقشون بودن وداشتن انقلاب میکردن.کاری به این ندارم که این اوضاع چقدر به نفعه کیه وایران این وسط چه نفعی میبره واین مدت که اینا مشغولند کلی کار میشه کرد که کسی نفهمه وصداشم در نیاد.... 

همین که دومین قاشق رفت تو دهنم ،اونیکه راه گلو رو میبنده ونمیذاره نفس بکشی وبهش میگن بغض؛ لقمه رو پس زد!وای ی ی ی توی دنیا هم مثل دله من آشوبه.توی دنیا هم مثل دله من همه دنباله حقشونند وسرنگونیه یکی که اسمش رو میذارن دیکتاتور وحقشون را لگد مال کرده.دل من هم آشوبه و منتظره یکی بیاد این دیکتاتوره زندگیمو که غروره واحساسه فروخوردمه رو سرنگون کنه.یکی بیاد منو بکشه ه ه ه ه ه...... 

 

 امشب واسه هزارمین بار با همون بغضی که به تازگیه همون یک سال ونیم پیش بود شماره ی توی گوشیم رو پاک کردم. بغضی که هنوز تازه ست وهرچی ازش بگذره اثرش کمرنگ نمیشه.تویه دلم پر از دلخوریه. تنها حسم دلخوریه. بغضم به تازگیه همون جمعه شبی هست که از دانشگاه با ذوق اومدم وهیشکی خونه نبودو غذا کشیدم واسه خودم وگذاشتم تو سینی و اومدم توی اتاقم ودست بردم گوشیه سفیده نویی که تازگی صاحبش شده بودم رو برداشتم وباهیجان وذوق رفتم توی آدرس بوکش ودکمه سبز رنگش رو فشار دادم وچشم به تلویزیون که داشت "درچشم باد" رو نشون میداد منتظره شنیدن صدای "سلام" شدم. 

 

 لعنت به این دانشگاه ! گاهی فکر میکنم همش زیره سر همین دانشگاهه! انگار واسم شگون نداشت! همه چیز با رفتنم به دانشگاه یه جوره دیگه شد! استقلالم زیره سوال رفت! گذشته م گم شد! آدمای زندگیم عجیب غریب شدن! خودم.......خودم هم انگار گم شدم !!!  

 

بغضه امشبم هنوز تازه ست. به تازگیه همون شبی که بی رحمانه گفت( نمیدونم شاید به شوخی!):"یعنی تو میخوای تا چهل سالگی دست از سر ما بر نداری؟! " . به تازگیه همون لحظه ایکه با فخر دندونای به قول خودش سفید ویه دست و مروارید نشونش رو چندین بار به رخ کشید!!!! به تازگیه همون لحظه ای که خاطره ی اولین باری که سر مکالمه ی طولانیم باهاش کلی حرص خورده بودم وگوشی رو قطع نکرده داشتم غر میزدم را بهم یادآوری کرد وگفت این دفعه مکالمه م طولانی تر شده!!!! بغضم به تازگیه همون لحظه ایه که چندین بار پرسید نه خدا وکیلی چی شده به من زنگ زدی؟ تو بیخود به من زنگ نمیزنی.چیکار داری زنگ زدی !!!!!! وبی توجه به تمام هیجان من ......  وا ی ی ی ی ی!

 

بغض امشبم به تازگیه همون شبی هست که تا ساعت 4 صبح منتظر به گوشیم خیره شدم تا پیام بده باهات شوخی کردم به دل نگیریا .به تازگیه همون شبی هست که تا طلوع آفتاب توی حیاط قدم زدم وبه خودم گفتم وقتی میخواد بخوابه یادش میفته باید مثل همیشه معذرت خواهی کنه. بعد پیام میده و من میگم : " ای بابا ! مهم نیست.بگیر بخواب " واز دلم در میاد وحتی طلوع خورشید هم قانعم نکرد که کلی وقته خوابیده و تو بیخود منتظری!!!!  

 

بغضم به تازگیه همون لحظه ایه که تمومه پیامهاش رو یکی یکی خوندم وپاک کردم وبا اشک گفتم:" تو که اینقدر بی انصاف نبودی !!! این رسمشه؟؟". 

به تازگیه همون لحظه ایه که با درد اسمش رو پاک کردم و گفتم مهم نیست وسرم رو بردم زیر پتو که خودم هم صدای گریه ی خودم رو نشنوم..... بغض من ودلخوریه من هنوز تازه ست با اینکه مدتها ازش گذشته وخوش خیال هنوز منتظره همون پیامیه که بگه شوخی کردم،ببخشید و من بگم باز از من معذرت خواهی کردی؟؟؟ تو نمیدونی من بدم میاد؟ و اون بگه وظیفه م ایجاب میکرد بگم، میخواد خوشت بیاد میخواد بدت بیاد!!!!  

و من توی دلم به آدمهای زندگیم افتخار کنم......  

بغض من هنوز تازه ست! 

 وقتی که امشب برای هزارمین بار اسمش رو از توی گوشیم وقتی داشتم پاک میکردم  وچشمام رو بستم وقطره اشکی که قل خورد پایین رو بازبونم پاک کردم بغضم ودلخوریم هنوز تازه بود

 

****************************************** 

 

پ.ن: 

از من ایراد نگیر!خودم به خودم میگم. نگو چرا اینجادادمیزنی تمومه فریادت رو! مدتهاست از قلم وکاغذ ونوشتن روی اون میترسم. من بی جنبه ام . امشب که بعد از مدتها برای نفیسه اس .ام .اس دادم که بی نهایت دوستش دارم بهش گفتم که بی جنبه ام. اینقدر بی جنبه که یکهو دیدی راه افتادم دنباله صاحب نوشته هایم و خودم را پشت دری دیدم که با عبور عابرها باز میشودو بسته و من مستاصلم که چه کنم؟! یه خورده که غر بزنم ودلم خالی بشه باز شاید بلند بلند خندیدم! به خودم وتمومه بغضی که هنوز تازه س!!

خدایا شکرت!به خاطره بغضهایم ممنون!